خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

اول آبان مبارک!

سلام.

فردا اول آبان؛ روز ملی آمار و برنامه ریزیه          

به خودم و بقیه ی دوستای آماردون تبریک میگم. ایشالا سال آماری خوبی در پیشرو داشته باشیم   

امروز عجـــــــــــب روزی بود! بالاخره درس سمینار که مال ترم پیش بود و طلسم شده بود و وقت ارائه ی اون نمیرسیــــــــــد؛ رسیـــــــــــد. فک کن! درس ترم پیشه که هنوز نمرشو نمیدونستیم! حالا باید سر جلسه میبودی! دریغ از یه سوال و جواب کوچولو که این استادا از ما بکنن. اصلا فک نکنم موضوعو گوش  کرده باشن! فقط میخاستن یه سمیناری داده باشیم و بره! هیییییییییی

کلاس بعد از ظهرم که کرکر خنده؛ ینی منو دوستم که انگاری کاری تو کلاس نداشتیم جز سوتی گرفتن از استاد مدعو

به استاد میگم: استاد این پروسیجری که الان نوشتین؛ چیه؟ به چه کاری میاد؟

میگه: این؟ اینو میگی؟؟ این خیلی پروسیجر خوبیه! خیلی مفیده! نشنیدی مگه؟ خیلی خیلی خوبه!

گفتم: آها! مرسی!

تروخدا جوابو داشتی؟ اصلا بلد نبود پروسیجررو...هی واااای 

منو دوسی جون...مردیم از خنده به اون جواب دندان شکن

بعد یه جا دیگه گف: این اساتید علوم پزشکی که مطب ندارن؛ حق مطب هم میگیرن رو حقوقشون ها...الان استادای شما میگیرن...البته اصلا مبلغ زیادی نیس...خیلی کمه خیلی...فک کنم حدود 600-700 تومنه!

در همین لحظه همکلاسی های ردیف جلو با یه قیافه ی خنده دار متعجب و دهن باز؛ یهو برگشتن عقب به سمت من، منم با همون قیافه به سمت اونا!فک کنم استاد فهمید که یه جورایی ضایع حرف زده و ما خندمون گرفته!

خلاصه سریع بحثو عوض کرد و...

فردا دانشگاه برنامه داره واسه روز آمار. من هم از دست اندرکارای اجبارا پرکار هستم(به اجبار مدیر گروه بد اخلاق). خوش میگذره اما...یه دردسر تازه! 

                                                                                        

وای چه شب خوبییییییییییییی..... دوسش دارم

امروز حدود ساعت 5 داشت نم نم بارون می اومد. خیلی دوس داشتم برم زیر بارون قدم بزنم(هوا کاملا دو نفره بود اما دونفره ی من پیشم نیستو دانشجوی یه جای دیگس. خیلی ازم فاصله داره). به طراوت گفتنم بیا بریم زیر بارون قدم بزنیم، خیلی دوس داشت بیاد اما فردا یه سمینار خفن! داره. منظورم اینه که همه ی اعضای هیئت علمی گروهشون ناظرن. خلاصه من بودمو حس بیرون رفتن شدییییییییییید تا اینکه بلادونا اومد.

بعد از ظهر وقتی بلادونا از مکان زیارتی شهرمون برگشت، پیشنهاد رفتن به جیگرکی(مکانی برای صرف جگر) رو داد. منم ازخدا خواسته سریع حاضر شدم و با هم رفتیم و تعداد سیخهای سفارشمون به صورت بی سابقه زیادتر از همیشه بود. 

هوا فوق العاده س. خنکه و ما رسما لباس پاییزیمونو پوشیدیم. قدم میزدیمو از هوای عالی لذت میبردیم. آخ عجب بوی نم بارونی..

الانم که تو خوابگاهم از پنجره احساسش میکنم. صدای باد و تکون خوردن آروم برگ درختا... خیلی وقت بود این حسو حالو نداشتم. اصلا تو اینجا چنین هوایی ندیده بودم.

تو جیگرکی که بودیم بارون شدید شد و تبدیل به تگرگ شد. ازش عکس گرفتم. خیلی جالب بود. ببینید...

ادامه مطلب ...

چه روز خوبیییییییییی..... دوسش دارم

امروز روز خیلی خوبیه 

صبح با یکی از بچه های سوئیت بغل قرار گداشتیم بریم کله پاچه بخوریم (آخه بچه های سوئیت خودمون دوس ندارن ، نه تنها دوست ندارن بلکه ایش و اوشم میکنن)، صبح زود پا شدم بهش اس ام اس دادم حاضری؟ گفت چند مین دیگه...  

 زدیم بیرون، دیروز که داشتیم از مکان زیارتی شهرمون بر میگشتیم تو راه یه کله پزی دیدیم.. حالا امروز صبح از همون مسیر رفتیم اما پیداش نکردیم... تا اینکه بالاخره ساعت 8.20 پیداش کردیم.  اول یه نگاه انداختیم ببینیم خانومم هست، ب له، یه 6-7 تایی خانومم بود.

اما تا خواستیم بریم داخل مغازه  آقاهه گفت تموم شده... راستشم تو مغازه خیلی شلوغ بود...   

به قول دوستم ضد حال بدی بود. 

اما یه مزیت برای من داشت اینکه تا برگشتم خوابگاه بعد از صرف یه صبحونه ی توپ رفتم سراغ درس و زندگیم... خیلی خوب بود.... بعد از یک سال دانشجوی اینجا بودن امروز اولین صبح جمعس که بخوبی ازش استفاده کردم.

زندگی بهتر از این نمیشه :(

 

 

پارسال٬ همین موقع ها بود که سر قضیه نقل مکان اجباری از بهارستان به اینجا و دروغهایی که بنده چپ و راست به اداره خوابگاهها می گفتم تا بهارستان بمونم٬ به این نتیجه رسیدم پاییز این شهر دروغ پروره. امسال دوباره یه دروغ عظیم گفتیم جمیعا بازم سر خوابگاه و حالا می خوام از این تریبون تئوری پارسالی رو ارتقا بدم و بگم پاییز این شهر خودخواه پروره! شایدم خل پرور! 

 

دلم برا خونه تنگ شده٬ دوست دارم برم

همدانِ خوب

  

هفته پیش از ۱۸ تا ۲۲ مهر همدان بودم و جای دوستان خالی٬ خعلی خوش گذشت خعلی! این عکس رو به نیت وبلاگمون گرفتم و یه یادگاری از باباطاهر. 

جاهایی که ما رفتیم: آرامگاه بوعلی٬‌باباطاهر٬ گنجنامه٬ هگمتانه٬ غار علیصدر و شهر لالجین٬ میدان امام که یه معماری قشنگ داره و بازارهای ۶ تا خیابونش مخصوصا اکباتان. همراهان من: فروغ٬ آزاده و پسرش و دوستش٬ مطهره و فاطمه بودن. گاهی ۶ نفری سوار یک تاکسی می شدیم و تو نمی دونی چی می کشیدیم تا مقصد:)! تو این سفر اگه اوقات فراغتی پیش می اومد٬‌کنگره هم می رفتیم و تو سمپوزیوم ها شرکت می کردیم و با پوسترهامون هم عکس می گرفتیم!

پاییز

 

 

آسمانی تیره و تار 

وباران 

همچنان لبریز است  

از ترانه های تکراری 

وانگار خورشید گم شده است 

بین ابرهای پاییز 

وبیقراری پرنده ها 

در انتظار ذره ای خورشید 

دیگر در آسمان شب این شهر غریب  

ستاره نیست 

ماه 

روزهاست که مهتاب را از یاد برده است  

در دل مردم بی تفاوت شهر 

یاد طلوع مرده است 

اما پرنده ها 

بهانه ی خورشید را میگیرند 

وخیلی زود خواهند رفت 

به جایی که خورشید باشد و آسمانش 

آبی ترین آسمان دنیا... 

 

 

یه توضیح کوجولو:این شعر و من وقتی تو شهر خودمون بودم گفتم 

اینجا(تو شهر دانشگاه که از بارون خبری نیس ولی مردمش با شعرم مطابقت دارن)

...

پروردگارا مرا آن ده که خودم بیشتر حال می کنم..! 

.

عواقبشم با خودم.. 

 آمین

ارتباط با سایر موجودات!

 

بعد از جدایی ۳ ماهه از حیوانات آزمایشگاهی٬ چند روزه که دور جدید کار با حیوان شروع شده. اون اولا اصلا نمی تونستم باهاشون کنار بیام ولی کم کم باهاشون ارتباط برقرار کردم و حتی دوستشون داشتم آخه گاهی که ملت رو اعصاب معصاب آدمن٬ حیوان خیلی موجود خوبیه٬ واسه اینکه هر حرفی بهش بزنی٬ خوشحال باشی٬ ناراحت باشی٬ بخندی٬ گریه کنی و... هیچ عکس العملی نشون نمیده که تو بهت بربخوره و تازه با حرف نزدنش خیلی هم باهات همدردی می کنه. این میشه که تو دیگه واست مهم نیست کنار آومدن با آدمای دور و بر و دلت به همینا خوشه. ولی دوستی با حیوان یه خطر جدی واسه من داره٬ اینکه ارتباطات با اطرافیانم رو محدود میکنه و همدردی با آدمایی که هستن و می بینم برام بی اهمیت میشه. به نظر شما ارتباط با حیوان خوبه یا بد؟!

I miss you

رفت...   

      

                                            

  

دوری سخته...