خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

نوروز 91 مبارک

درود و دو صد سلام( میشه دویست و یکی ) بر شما دوستان وبلاگی گل جیگر طلا و نابغه های اگورپگوری. دیگه سال 90 داره تموم میشه و داریم وارد سال 91 میشیم و پارسال سال 89 بود!!! و اینا همش یه عالمه حرفه که وقتش نیست و البته حالشم نیست که بگم(گریه شدید حضار)

این دم آخری سال به فکر افتادم که نکنه این چند وخ آشنایی با شما حرفی زده باشم و دلی ترکونده باشم!دوستان تو رو خدا حلالم کنید وگرنه نمی بخشمتون از ما گفتن بود. قول که نمیدم ولی سعی میکنم سال جدیدی کمتر اذیتتون کنم

ایشالله سال جدید همه به آرزوهای قشنگشون برسن(آرزو مگه زشتم میشه؟ اگه هست که به اونام برسن) و ما نوابغ وطن هم همگی تا عید سال دیگه دفاع کنیم و پی اچ دی قبول شیم تا جلو در و همسایه و استاد راهنما و مدیر گروه و... خیط نشیم(انگیزه م تو حلقم) و دیگه اینکه همه همه همه سالم باشن و پیروز و سعادتمند و یه آرزوی خیلی گنده دارم برا وطن که امیدوارم به حق علی (اسمایلی ریحانه) خیلی زود زود ایران عزیز تبدیل بشه به یه کشور توپ درجه یک باحال و شاد و بی حریف و تو همه عرصه ها عزیز و مقتدر؛ الهی آآآآآمین.

دوستای گلم عید نوروز رو تبریک میگم به شما و خانواده های عزیزتون. سر سفره موقع تحویل سال واسه همدیگه دعا کنیم.

حفاظت از خوابگاه دخترا به سبک...

سلام. 

خوبین؟ 

امروز منو صحرا دو نفری تهنای تهنا رفتیم سلف. و ازونجایی که نظم سرویسامون این آخر سالی داغون شده؛ پیاده برگشتیم خوابگاه آخه خوابگاها اینجوریه که اول از همه محدوده ی خوابگاه بهار۱و۲و۳ و سلف هست؛ یکم جلوتر؛ خوابگاه بوستان گلستان آقایونه و یکم بعدش خوابگاه بهار۴ دانشجویان تحصیلات تکمیلیه. همونی که مارو به زور حدود یک ماه پیش آوردن توش 

ییهو منو صحرا به فکرمون زد فیلم بگیریمو بفرستیم براتون. 

این شد که دو تا فیلم زیر رو گرفتیم. توش یکمم پرحرفی کردیم که دیگه ببخشید    

بیرون خوابگاه:  

http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/20111226034.mp4 

داخل سالن: 

http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/20111227036.mp4 

 

اگه حوصله نداشتین فیلماشو ببینین(البته خیلی کوتاهه ها!) یکی دوتا عکس از داخل خوابگاه و از خندق های جدا کننده ی خوابگاه خانوم ها و آقایون گذاشتم تو ادامه مطلب.

ادامه مطلب ...

پیف پاک کن!


دیروز سرِ رابطِ سریِ شیشه شویِ بخار شوی!!! شکست و امروز مجبور شدم با شیشه پاک کن بیفتم به جون شیشه ها ولی مگه این فنقل بچه گذاشت؟ همش می گفت این پیف پاک کن رو بده به من و همین که می دادم دستش در جزئی از ثانیه بطری پیف پاک کن نصف می شد ییهو! از بس سرعت عمل داره این دختر!گفتم بذار ببرمش تو وادی فلسفه و بهش گفتم ببین خاله دو روز دیگه تو بزرگ میشی و دیگه از این شیشه پاک کن که الان عاشقشی خوشت نمیاد و اونم گفت چرا من دوسش دارم! دیدم فایده نداره و زورم بهش نمی رسه منم ایندفه خودم رفتم تو همون وادی گفتم حالا دو روز دیگه همین آتیش پاره بزرگ میشه و نمیگه خر این خاله ی ما به چند! شایدم بگه اَاَاَاَاَه! باز عید شد باید برم سر بزنم به این خاله ی... ایشششش


ادامه مطلب یه کمیک هستش، ببینینش؛ شاید واسه شما هم پیش اومده باشه!!!

ادامه مطلب ...

از این ایمیلها!

یه دوست دارم که همیشه ایمیل های تکراری واسم می فرسته ولی این ایمیلشو استثنائا تا حالا ندیده بودم و شایدم دیدم و به سادگی ازش گذشتم نمی دونم. الان که خوندمش خیلی خوشم اومد ازش. حس کردم باید به خاطر بسپرمش. می دونی قبلا اصلا با مفاهیمی از این دست آشنا نبودم و به نظرم دوست، دوست بود و در هر صورت خوب بود. اصلا این تئوری گل و خار برام ملموس نبود. ایکاش هنوزم همینطوری بود، می دونی!

البته لازم به ذکره چیزی که هنوزم تغییر نکرده اینه که همیشه بهترین دوستها مال منن، کلا از این نظر آدم خیلی خوش شانسی ام


در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند...
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد؛ بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده و می مردند...
ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود، پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که: با زخم های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است...
و این چنین توانستند زنده بمانند...
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد
بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و خوبیهای آنان را تحسین نماید...

من کشته ی این نتایج اخلاقی آخر این ایمیل هام خدایی خیلی کلید اسراری هستن!

بازم صحرا ...تنها...

بازم صحرا و تنهایی 

بازم همه رفتن و من تنها موندم توخوابگاه و ساعتها رو می شمرم که بیست و هشتم برسه و ساعت بشه شیش و نیم بعد ازظهر... 

اونوقت که صحرا با ناباوری میره سمت شهر سبزش... 

تازه رسیدم خوابگاه 

راننده سرویس کلی دلش برام سوخت که تنها موندم تو خوابگاه بهار ۴ 

ولی باز خداروشکر که این دوهفته گذشت و امروز موشهای ۲ گروه رو گشتیم و تموم شد. 

همه رفتن.. 

بدون خداحافظی.. 

  

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیس 

             کنار تو درگیر آرامشم 

همین از تمام جهان کافیه 

             همین که کنارت نفس می کشم 

برام هیچ حسی شبیه تو نیس 

                                تو پایان هر جستجوی منی 

تماشای تو عین آرامشه   تو زیباترین آرزوی منی 

 منو از این عذاب رها نمی کنی  کنارمی به من نگاه نمی کنی 

تمام قلب تو به من نمی رسه    همین که فکرمی برای من بسه 

 از این عادت با تو بودن هنوز  

                  ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه 

همین عادت باتو بودن یه روز  

                  اگه بی تو باشم منو می کشه 

یه وقتایی انقد حالم بده 

که می پرسم از هرکسی حالتو 

یه روزایی حس می کنم پشت من 

همه شهر می گرده دنبال تو 

منو از این عذاب رها نمی کنی  کنارمی به من نگاه نمی کنی 

تمام قلب تو به من نمی رسه    همین که فکرمی برای من بسه ... 

 

                       

خونه تکونی خونه تکونی ما داریم می آییم!

امروز صبح رسیدم خونه. بعد 5 ماه همه چی همونجوری بود فقط ساختمونای نیمه ساز اینور و اونور خونمون ساخته شده بودن که خیلی قشنگ بودن همین! کلا هیچی و هیشکی ظاهرا هیچ فرقی نکرده بود که البته جای خوشبختی ست که همه چی سر جاشه و زندگی جریان داره ولی خوب بدیش به اینه که من خودم می دونم این چند وقت چه تغییرات خفنی داشتم و دیگه نمی دونم که آیا دیگران چه تغییرات درونی و حتی انفجار و تبدیل درونی داشتن. آخه مهمه که بدونم پدر و مادرم چیکار کردن و چی کشیدن. خواهرم و برادرام به کجا رسیدن و الان کجای کارن؟ عروس خانوما و آقا داماد چیکارن الان؟ ظاهرا هیشکی هیچ فرقی نکرده و منم همون آدم قبلی ام ولی من که می دونم همین 5 ماه که هم کوتاه بود و هم طولانی؛ زمان خیلی خیلی مناسبی بود واسه تغییر خیلی چیزا.



فردا خونه تکونی خونه ما رسما شروع میشه و امیدوارم که مث پارسال دقیقا تا لحظه ی قبل از سال تحویل طول نکشه و فوقش دوشنبه همه چی شسته رفته سر جاش باشه. فردا از آشپزخونه شروع می کنم و فقط خدا به فریادم برسه

آهای اونایی که پسرین و دست به سیاه و سفید نمی زنین: خیلی زرنگین! آهای اونایی که دخترین و خانواده محترم تا حالا همه کارا رو انجام دادن: خیلی خوش به حالتون! آهای اونایی که کزتین: الهی بگردم، خییلی طفلکین!

دیب داری؟

 میییییییییی دونم تکراریه ولی باحاله:

 

یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟یارو می گه: بابا دیب، دیب!طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟یارو می گه: دیب!رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ‌ورش دیب داره.رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه... یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره. فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟ یارو می گه: دیب!کارمنده می گه: دیب؟یارو: آره.کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟یارو: آره.کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟کارمنده می گه: دیب!می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!!

حضور ممدجواد در خوابگاه دختران!

من میگم این عمو فیتیله ای ها بیان یه برنامه بسازن واسه این خوابگاهیای نابغه و اونا رو توجیه کنن که مردم آزاری کار بدیه و آخر عاقبت نداره و بگن که شب و نصفه شب در خوابگاه دانشجویی نباید فرکانس هرهر و کرکر و کل و سوت بلبلی و امثالهم بیشتر از ده ملیون هرتز باشه و هرکی اینکارو کرده سوسک شده!  

ماجرا از این قراره که پریشب ساعت ۱۲.۴۵ وفتی بنده مشغول گوش دادن ۴ تا لیسنینگ بودم آخه امروز امتحان داشتم٬ این برکه و طراوت اومدن بالا سرم و در گوش همدیگه پچ پچ کردن و بعدش به ممدجواد حمله ور شدن! ممدجواد پسر آزاده ست که طفلی یه دو شب مهمون اتاق ما بود. آزاده وقتی رفته بوده تفتان - اگه اشتباه نکنم- این بچه رو به سرپرستی قبول کرده. بله این دو نفر به ممدجواد حسودیشون میشه انگار و می خواستن بزننش که من نذاشتم و با تلاش و کوششی وصف ناپذیر مانع حمله اونا به بچه شدم و از اونجایی که من در تکنیک های مربوط به دفاع شخصی بی رقیبم نذاشتم حتی یه تار موی بچه کم بشه ولی آخرش وقتی دیدم دست ور نمی دارن و دیگه کارشون به گریه و زاری و التماس رسید که بده فقط نوازشش می کنیم و اینا راضی شدم و دادم دستشون!  

حالا این وسط یه لگدی به همدیگه زدیم و یه لگدی خوردیمو و یه چند تا هم جیغ انگار بدون اینکه خودمون بفهمیم از دستمون در رفته و خلاصه برکه فقط بند کفشای ممدجواد رو باز کرد و در این حین ییهو در اتاق بدون در زدن وا شد و کی بود پشت در؟ چند نفر بودن پشت در؟ یه نفر؟ ۲ نفر؟ ۳ نفر؟ نمی دونم من ۴ نفرشونو دیدم! یکیش سرپرست خوابگاه بود و بقیه بچه های خوابگاه و همشون با دو تا دستاشون قلبشون رو گرفته بودن و نفس نفس میزدن انگار بلانسبت سگ دنبالشون کرده و همشون با نگرانی دنبال مقتول٬ مجروح٬ تصادفی یا یه چی تو این مایه ها می گشتن! ما پرسیدیم: ها؟ چی شده؟ وحشت زده فرمودن: چیه؟ چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ ما فکر کردیم با این جیغ و داد و هوار یه نفر مرده یا رو به موته! ما هممون با صدای جیغ و داد و بیداد از خواب پریدیم و دلهره گرفتیم و از این حرفا! و ما با چشمای ۴ تا شده پرسیدیم: همین دو دقیقه که ما یه ذره سر و صدا کردیم اینطوری به شما استرس وارد شد؟ واااا! چه حرفها! در این هنگام یه نگاهی به ساعت انداختیم و برق ۳ فاز از کله مون پرید آخه ساعت ۱ نیمه شب بود و در حقیقت ما خیلی دور از جون خودمون بی شعور بودیم و کلی جماعت نخبه مملکت رو ترسونده بودیم! آخه از قضا شب قبلش دخترای خوابگاه بهار ۲ دچار گاز گرفتگی شده بودن و نصفه شب ۳۲ نفر راهی بیمارستان شده بودن طفلیا! و حالا اینا ترسیده بودن حسسسابی! دیگه از گاردی که گرفته بودیم شیرجه زدیم پایینو و افتادیم به دست و پاشون که ببخشید و عذر می خوایم و اینا!  

اونشب غائله خوابید ولی هنوز که هنوزه روایت های مختلفی که از اتفاق اون شب نقل می شه به گوش ما می رسه و ما هی شرمنده می شیم. اگه احیانا خبر قتل و غارت و خودکشی با سر و صدای فراوان از خوابگاههای این ولایت به گوشتون رسید نترسید نترسید ما همه با هم هستیم که گند زدیم به یه مکان عمومی مث خوابگاه! البته اینم گفته باشم که این خوابگاه ما هم با اینکه نو سازه ولی تا حالا بارها خرابی های داغون خفن داشته و یحتمل چند وقت دیگه میریزه پایین٬ دیگه اگه خوبی بدی دیدین حلال کنین! 

راستی عکس بچه آزاده یعنی ممد جواد رو گذاشتم تو ادامه مطلب:

ادامه مطلب ...

Dedicate to...

 

  

 I praise Allah for sending meyou my Love

You found me home and sail with me

And I'm here with you

Now let me let you know

You've opened my heart

For the rest of my life

I'll be with you

I'll stay by your side honest and true

Till the end of my time

I'll be loving you... loving you

For the rest of my life

True days and night

I'll thank Allah for open my eyes

Now and forever

I'll be there for you

I know that deep in my heart

I feel so blessed when I think of you

And I ask Allah to bless all we do

You're my wife and my friend and my strength strength

And I pray we're together eternally

Now I find myself so strong

Everything changed when you came along

Ooooo

And there's a couple my life

I'll be with you

I'll stay your side honest and true

Till the end of my time

I'll be loving you... loving you

For the rest of my life

True days and night

I'll thank Allah for open my eyes

Now and forever..

I'll be there for you

I know that deep in my heart

Now that you're here in front of me

I strongly feel love

And I have no doubt

And I'm singing loud that I'll love you eternally

 

 

پایان طرح پایلوت

بلاخره امروز تمام تست های باحال و بی نظیر این طرح پایلوت تموم شد و می مونه کارهای بیوشیمی که میفته برا بعد عید و از بعد عید هم ایشالله پایان نامه شروع میشه. چقدر دلم تنگ میشه واسه این روزای قشنگی که گذشت٬ واسه اون لحظاتی که کارت ست میشه و از خواشحالی تو هوا کله ملق می زنی. واسه اون روزایی که من و هدی به همراه آقای صادقی عزیز نور مناسب واسه مرکز تحقیقات علوم اعصاب رو تنظیم کردیم. واسه روزایی که تو آزمایشگاه رفتار به خاطر آزمایشای حساسمون نفس تو سینه حبس میشد٬ واسه آزمایشایی که باید من با پروانه گیر٬ پروانه های واترمیز رو می گرفتم. واسه همه چی... و خیییلی خوشحالم که بعد از عید بارها و بارها باید این کارها رو تکرار کنم. خدایا شکرت  

 

پ.ن: فقط هدی می فهمه که من چی میگم!