خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

عیدی...

   

امروز صبح بروبکس فیزیک و بینایی منو بردن دور شهر گردوندن و واسه فردا هم برنامه ریزی کردن که من به عنوان تور لیدرشون (اسمایلی صاف کردن صدای گلو :دی) ببرمشون خارج از شهر بگردونمشون آخه از آزاده کمربند مشکی تور لیدری گرفتم! این اطلاع رسانی صرفا جهت سوزوندن دل اون چهار تا نابغه ی خوابگاه نشین دیگه هستش که رفتن خونشون و منو با خودم تنها گذاشتن که به لطف دوستان تو خلوت اتاق عر بزنم! عیدتون ایشالله مبارک:)

سوسک

از سوسک میترسید؟

من هم چندشم میشه هم شدیدا شدیدا شدیدا میترسم

جدیدا تو حموم های خوابگاه رویت شده. منم دیروز دیدم دو تا! یکیشون پاهاش رفته بود هوا و هر چند وخ یه بار یکی از پاهاشو میلرزوند! یکی دیگه هم داشت واسه خودش میدوید و به ریش من که پشت دیوار قایم شده بودم؛ کر کر میخندید.

رفتم از یکی از اتاق ها خواهش کردم بیاد روش آب بریزه بره تو چاه.

جدیدا یه راه حل خوب برای تمرین شجاع شدنم پیدا کردم

این که هر وخ داداشم سوسکارو کشت؛ یا جایی سوسک مرده دیدم؛ فرار نکنم! برم مث یه مرد وایستم و نیگاش کنم. مث دیروز. اینجوری کم کم ترسم خواهد ریخت؛ نه؟ حداقل از نگاه کردنش باکی ندارم!

همین چند وخ پیش بود که مث جن زده ها از تو دستشویی خونمون زدم بیرون و ۲ دور دور هال چرخیدم و دو سه تا سیلی به خودم زدم و سه دور وسط هال غلط زدم و چنگ زدم به زمین و... دیگه خسته که شدم، آروم شدم!

مامان و بابا زهره ترک شدن بنده خداها. مدام میگفتن چــــــــــــــــــــــــــــــــیه؟چــــــــــــــــــــــــــــــــی شده دختر؟!

بالاخره زبونم به کار افتاد و با ناله گفتم: سوووووووووسک بود!

مامانم اگه گیوتین دم دستش بود سرمو میزد!! فقط بابا درکم کرد! سریع رفت سوسکو کشت و تموم درو دیوار رو هم با نظارت خود من؛ برانداز کرد و دلم قرص شد.

اما برای برادرای گرامی شده ابزار باج گیری و اذیت من!!

خدایااااااااااااااااااا آخه این چی بود تو ساختی؟!

for you my dear Motahhareh

y dear Motahareh؛ That was very painful for me that I couldn’t be with you when you went to terminal, 

 I really miss you, 

Everything in room remember you, your bed, your cinnamon tea …

Tonight I m sitting in Tv room without you, and I don’t laugh to everything like past night  

Are You remember how much we laughed in TV room and every one watched us

Are you remember how we was run in street for catching bus service

Every time when I defined my sooty ,you encouraged me with your laughing

Are you remember when I asked you why we do a lot of laughable work together, and you answered : you have talent for doing funny and I just irradiate it.

Who heat our food in SAHAR after you, who awake us for SAHAR? I?!!!!!!!!!!!! Beladona?!!!!!!!!!!!!!!!

Who is my partner for  Pat and Mat plying after you?!! 

MOti do you remember that letter i writed for you last night? see that in continuation of subject.

Moti today I cried , I missed you and I really wanted to cry but I controlled myself but when I see my thesis result that was so bad , both of them (your departure and my result ) pressed me and I was cried (Moti I don’t know why these are my result? I don’t know my Ranitidine is wrong?! my extract is wrong?!! Rats are wrong?!! I am wrong?!!  they are wrong?!! we are wrong?!! …)

But in that situation seeing belladona gave me peace

I really love you  and you are one of my best friend for all time

 best wishes for you and your familly

Hopping to meet

peactur in continuation of subject 

ادامه مطلب ...

Hurry up,Hurry up....... dont hurry up

At 2:30 pm:

Motahare: would you like to go shopping this evening my dear Berkeh?

I: yes of course my dear mot..

M: Let go with 4:30 bus service.

I: ok

(mot  was watching movie and I slept ,then I woke up a little late)

At 4:15:

M: hurry up!

M: don’t speak! Just hurry up!

I: where is my scarf?

M: go other side I want mirror

At 4:24:

I: ooooohh this is my scarf I think it came out from cow mouth

But we don’t have time for…

 M: just hurry up! Put on your clothes and don’t speak!

I: hurry up

M: hurry up

Hurry up

Hurry up…

At 4:26:

M: do we have bus at 4:30?

I: No we dont have, first bus is at 5:30

(Rise raftan az khande o dying of laughing)

Don’t hurry up

Don’t hurry up

I don’t know why we thought we have bus at 4:30 while we didn’t,)

this mistake made us laugh a lot)

 

هنگ!

«انسان خیلی دوست دارد از خر شیطان پیاده شود ولی خر شیطان انسان را پیاده نمی کند»

بلادونا فصیح زاده  

بعضی وقتا جریان زندگی یه جورایی خیلی هیجان انگیز میشه شاید چون داره به یه پرتگاه نزدیک میشه! اشتیاق دیدن و تجربه کردن چیزای پر رمز و راز٬ شوق خوردن میوه ممنوعه و الی آخر... 

حتما یه باید ها و نباید هایی واسه پیشگیری و درمان هست که من نمی دونم؛ بعضیا میگن تشخیص خیر و شر همچینم کار سختی نیست٬ واسه بعضیام مرزبندی بین خیر و شر خیلی سخت میشه٬ ولی بعضی وقت ها شاید نباید خیلی به این جریان جو بدیم و منتظر بمونیم یعنی صبر کنیم تا آروم آروم این راه پر تلاطم طی بشه یعنی کمتر دست و پا بزنیم و یه ذره خونسرد باشیم همون که میگن بی خیاااااال! شایدم بر عکس!!  

بر گرفته از خزعبلات یک انسان مخ هنگ کرده :|

راننده فرهنگی!

مکالمه من و راننده در انظار عموم موقع پیاده شدن از سرویس: 

راننده: دیشب خبری نشد؟ 

من: نه٬ همه چی خوب بود! 

راننده: حالا فردا شنبه ست تکلیف معلوم میشه! 

من: نامه رو می نویسیم واستون خیالتون راحت 

من و راننده: هرررررررر 

شما باشی چی فکر می کنی آخه! نه خدایی! به قول فاطمه ای ماه رمضونی توبه :))) 

ایشون بدون اینکه معاونت فرهنگی در جریان باشه و اصلا بهش اجازه بده سرخود واسه چند تا دختر سرویس رفت و برگشت مراسم رو جور کرده و اگه به گوش دکترای جانماز آب کش برسه سرشو بیخ تا بیخ می برن میذارن رو سینه ش! این همونیه که اینجا و اینجا ازش حرف زدیم.

چگونه میتوان خورشید را در بند کشید

چگونه میتوان دستان خورشید را بست ؛ که بستند چگونه میتوان فرق ماه را شکافت؛ که شکافتند چگونه میتوان تمام عالم را یتیم کرد؛ که کردند چگونه میتوان ولی خدا را خانه نشین کرد؛ که کردند چگونه میتوان کاری کرد که امام ات در بی کسی و مظلومیت نیمه شبها سر در چاه گذارد...

 مگر علی هم او نبود که در دامان پیامبر رشد کرد مگر او نبود که پیامبر در باره او فرمو د: "من کنت مولا فهو علی مولا " و یا "انت اخى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى" و همچنین فرمود:" انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى و انهما لمن یفترقا حتى یردا على الحوض  (من در میان شما دو چیز بزرگ و وزین میگذارم کتاب خدا و عترتم را و آندو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند.) "

 مگر او نبود که پیامبر بارها و بارها از عشق و علاقه وافر خدا و خود به او سخن گفت:  "على مع الحق و الحق مع على".  "هر که على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که على را دشمن بدارد با من دشمنى کرده است و کسیکه على را اذیت کند مرا آزار رسانده و هر که مرا آزار رساند خدا را آزار نموده است"

مگر او نبود که جان در کف گرفته ؛در بستر پیلامبر خوابید مگر او از همان پنج تن آل عبا نبود؛ مگر علی نبود که پیامبر فرمود :"انا مدینه العلم و علی البابها ....   " یا در جای دیگری فرمود: "یا علی انت بمنزله هارون من موسی الا انه لانبی بعدی: ای علی! نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی است جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود"

 چگونه کسی میتواند بگوید تو را قبول ندارد و پیامبر را قبول دارد یا تورا قبول ندارد و خدا را قبول دارد؛به خدا راه رسیدن به خدا و رسولش از تو میگذرد.

باورم نمیشود چگونه همان کسانی که ادعا میکردند اصحاب و یار پیامبر هستند بعد از وفاتش دخترش را سیلی زدند (برام خیلی عجیبه که فقط 60 روز بعد از وفات پیامبر حضرت فاطمه شهید کردن) و با علی چنین کردند با حسن و حسین چنان.

بعد از تو علی نمی دانم چگونه زمین میچرخد و حیات ادامه دارد به خودت سوگند که امشب همه عالم یتیم شده است از تو هیچ نمیتوانم بنویسم فقط میدانم آنقدر بزرگی که در ذهن من نمیگنجی در بزرگی تو همین بس که هر چه دعاهای زیباست دعاهای توست با مناجاتت(مناجات حضرت امیر) نهایت معرفت و زیبایی را نشانه رفتی :

" مولای یا مولا انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا؛ مولای یا مولا انت المالک و انا المملوک و هل یرحم المملوک الا المالک؛ مولای یا مولا انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز...

و نهایت عشق را آنجا که در اوج زمزمه عاشقانه ات در کمیل فرمودی: 

" فلئن صیرتنی للعقوبات مع اعدائک  و جمعت بینی و اهل بلائک و فرقت بینی و بین احبائک و اولیائک فهبنی یا سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی النظر الی کرامتک......

و نهایت علم و بزرگیت را با نهج البلاغه ات که دریای بیکران علم و انوار الهی ست. 

(خدا را ؛ خدا را؛ در باره فقرا و تهیدستان ؛ آنها را در زندگی شریک خود سازید؛ امام علی ع) 

علی را وصف در باور نیاید         زبان هرگز ز وصفش بر نیاید 

علی  با  درد غربت اشنا بود        علی تنها ترین مرد خدا بود

علی دراستین دست خدا داشت         قدم در استان کبریا داشت

علی سوزوگدازی جاودانه ست         علی رازو نیازی عاشقانه ست

دل دریایی اش دریای خون بود      زخون باغ وبهارش لاله گون بود

علی  را وصف در باور نیاید           زبان هرگز زوصفش بر نیاید

علی  با درد غربت اشنا بود         علی تنها ترین مرد خدا بود

نوای عشق اثنای علی بود          اذان سرخ اوای علی بود

علی را قدر پیغمبر شناسد          که هرکس خویش رابهترشناسد

علی را وصف در باور نیاید          زبان هرگز زوصفش برنیاید

علی با درد غربت اشنا بود            علی تنها ترین مرد خدا بود

دل زعشق تودریاشد یا علی          جان زعشق توشیدا شدیا علی

ما به عهد تو پایبندیم یا علی          تا به مهر تو پیوندیم یا علی  

                                    آهنگش

خرید سبزی

ساعت ۱۱ شب موقع رفتن به مسجد

نگهبان دم در: دارین میرین مسجد؟ 

مطی و برکه: آره آره 

من یواشکی: نه داریم میریم سبزی بخریم! آخه این موقع شب کجا میریم؟ 

 

ساعت یک نیمه شب موقع برگشتن از مسجد 

حفاظت فیزیکی!!!!!! خوابگاه:  بگین اسماتونو بنویسم واسه حضور غیاب!

من: فلانی و بهمانی! 

حفاظت فیزیکی: رفته بودین مسجد؟ 

من: نه رفته بودیم سبزی بخریم هرررررر 

برکه: هرررررر 

حفاظت فیزیکی:(چشم غره) نه خیرم میگم حرم بودین یا مسجد 

من: آهان! مگه فرقی هم می کنه؟ اوااا چه جالب برکه می تونیم حرم هم بریم 

حفاظت فیزیکی: فرو بردن خشم خفن  

 

مدیریت فرهنگی خل مشنگ یه مراسم گذاشته تو مسجد خوابگاه برای عموم که بیشتر شبیه مهد کودک و دبیرستان بود و ما کلا رفتیم -ریا نشه- هرهر خندیدیم و برگشتیم!

عصاره ۲

یه چیزی بگم ؟ بعد از ریختن اون عصاره معروفه دیروز دوباره رفتم عصاره(abstract) گرفتم و این بار با احتیاط تمام از دیرئز تا امروز تکون میدادم .حالا اگه گفتید چی شد؟

امروز صبح وقتی هدا جان با هیجان و با حرکات دست صحبت میکردن یه دفعه دستش محکم خورد به دبه abstract منو دبه نقش زمین  شدو همش ریخت؛اولش که شوکه شدیم (منو و بلادونا و مط و هدی) واقعا شوک بزرگی بهم وارد شد.بچه ها در حین شوک زدگی خندشونم گرفته بود ولی یه جورایی به خاطر من خندششونو نگه داشته بودن که یه دفعه خودم پوکیدم زدم زیر خنده و همه پوکیدن از خنده... 

 

امروز اومدم خوابگاه و برا عصاره ذلیل مردم حلوا درست کردم 

اینمم یه عکس از سفره افطارمون  (البته امشب وضع مون  خوب بود

عکسا در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

تقدیر...

بعضیا به بعضی چیزا عادت می کنن٬ مثلا نیکوتین یا یه آهنگ یا یه گیم! البته ترک هم می کنن٬ سخت و آسونش بستگی به استقامت و پشتکار خودشون داره. گاهی هم اراده ترک ندارن و از یک ریسمان صد و پنجاه بار گزیده میشن. مث من که به خط زدن خودم و مهر نباید زدن به تو و دیگران عادت کردم و عادت کردم و عادت کردم...