خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

یورولمیاسیس!!

آقا ما دیروز از ارومیه برگشتیم و اینقدر بهمون خوش گذشته بود که نمی خواستیم بعد از 22 ساعت از اتوبوس پیاده شیم و می گفتیم من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلی خااااالی...

مردم ارومیه واقعا آدمای شاد و باحالی هستند و در عین حال باشعور و همینطور مهمون نواز اصلا یه وعضی یه حالی. ایشالله که نصیب و قسمت همگی.

ما یه همچین آدمایی هستیم

همه دوستام از جمله بلادونا رفتن نمازخونه (اتاق 12 نفره) ولی من هنوز تو اتاقم . آخه از شانس خوبم تو نمازخونه تخت خالی برام نیست؛البته یه تخت هست که طبقه دومه که من دوست ندارم. البته هر شب خانم گیلانی میاد و میگه زودتر وسایلت جم کن باید بری نمازخونه و منم میگم باشه ... 

یه لباس سبز فسفری دارم همرنگ این تخت سبزه، صدیقه و مریم (هم اتاقیهام ) به من پیشنهاد دادن که اگه اون لباس  بپوشم و رو تخت سبزه بشینم کاملا استتار میشم و خانم گیلانی منو نمیبینه اینجوری میتونن از هم اتاقی بودن با من تا آخر فیض ببرن. 

خلاصه برم سر اصل مطلب: دوتا دانشجوی پزشکی ترم اولی  برا اتاقمون آورده بودن که داد همه مون دراومد ؛ اتاقمون کرده بودن بازار شام اینقد  به هم ریخته و کثیف بود که فضا برا نفس کشیدن نبود البته یه ذره حق داشتن چون کمد نداشتن ولی بیشترش حق نداشتن چون یه کم هم خودشون روم به دیفال شلخته بودن.

بعد از پیگیری های بسیار بالاخره امروز دوتا هم اتاقی پزشکی  رو از اتاقمون جابجا کردن و ما با رفتنشون بلافاصله شرو به تمیز کردن اتاق کردیم

الان دیگه میشه از اعماق شش هامون نفس بکشیم ...نفس بکش، نفس بکش ؛اینجا نفس غنیمته... 

به به اتاق مون شده دسته گل

برو ادامه مطلب عکسها قبل از عمل و بعد از عمل  ببین

.

  

  ادامه مطلب ...

شام شاهانه

داشتم عکسهای لپتاپم نگاه میکردم عکسهای سفره شام شاهانه مون رو دیدم حیفم اومد شما نبینید:

یه شب من و بلادونا میخواستیم شام بخوریم اومدیم سفره گل قرمزی طلاکوب کاملا نو و بدون هیچگونه زدگی مون رو پهن کردیم و ظرفهای نقره ای مون به همراه چندتا نون خاش خاش  چیدیم رو سفره و...

از بس از این سفره رنگین و بسیار مرتب و تمیز مون داشتیم لذت میبردیم که بلادونا ازم پیمان گرفت که در آینده حتما باید یه روز دعوتش کنم خونه ام و دقیقا همچین سفره ای براش بچینم؛ و من هرچی گفتم بابا این شام واین تزیین سفره و سلیقه خیلی سخته ؛ کلی باید وقت صرفش کنم و کلی کلاس برم تا یاد بگیرم ؛ ممکنه شرمندت بشم... 

از اون اصرار و از من انکار تا اینکه گفتم: در راه دوست  جان باید داد؛چشم .

خودمونیما سفره چیدیم با تمام سلیقه

باور نداری برو ادامه مطلب عکسش ببین

ادامه مطلب ...

روزگار نوابغ این مرزو بوم

سلام دوستان گل

احوالات شما چطور است؟ اگر از حال ما میپرسید؛ همه خوبیم و دعا گوی شما. 

بلادونا ارومیه هست! نزدیک وان ترکیه! طفلی داره خون خودشو میخوره که چرا پاسپورت نبردن تا برن(روم به دیفال) کشورای خارجه! نمیدونم میخواست چه کاری کنه اونجا

برکه تازه رسیده خوابگاه و زندگی جدیدشو تو نمازخونه ی خوابگاه آغاز کرده!(بلادونا یکی از هم اتاقیاشه)

ممول رفته خونه ی مریم جوجه! یکی از دوستای قدیمیش. و فعلا خوابگاه نیست.  

صحرا رفته شمال خونشون و از خیلی وقته رفته و تا خیلی وقته دیگه هم نمیاد 

و من که به همراه ممول و ۱۱ تن دیگر در اتاقی در بهار۱ زندگی میکنیم. بچه ها خیلی خوبن. خیلی با هم شادیم! و هر شب بساط چایی پهنه و سپیده صدا میزنه: جوجه ها بیاین چای رسید. و بعد همه تا پاسی از شب به اتلاف وقت و این چیزا روزگار میگذرانیم (البته من آخر هفته ها میرم خونه تا بلکه یکی دو روزی یه خواب با آرامش و راحت داشته باشم)  

و... هر روز سحر با صدای نایلون و کیف و کفش و صحبت یکی دو نفر ازین ۱۳ نفر از خواب پا میشیم؛ نه نه از خواب میپریم و تا شب با یه سردرد کوچولوی مهربون سر میکنیم.

 

و خلاااااااااصه؛ زندگی همچنان جاریست 

+ زینب جونم نگران نباش همه چی خوبهحداقل قابل تحمل که هست

با خانمان

به ما کمک کنید به ما بی خانمانان کمک کنید 

 من و آز و بللی نشستیم تو اتاق ارشدا تو دانشکده از خستگی داریم میمیریم ولی نمیریم خوابگاه میخواییم با آخرین سرویس بریم خوابگاه تا کمتر چشممون به فاط کماندوها بیافته 

و البته قراره همین که رسیدیم خوابگاه یکی مون سینه خیزبره اگه سرپرست ها نبودن سوت بزنه تا بقیه سینه خیز بریم اتاقامون قرار شده تا آخرین قطره خونمون مقاومت کنیم و از اتاقامون جم نخوریم اگه خیلی اوضاع پس شد بریم سالن تلویزیون ...

قراره دنبال خونه هم باشیم برا روز مبادا. آپشن های مختلفی وجود داره:

طبقه بالای خونه آقای حاتمی شون.(خیلی خوبه هر روز کیک مون هم به راهه آخه مامانش از اون خانم های باهنره که هر روز کیک میپزه)

خونه تیچرمون (زندگی مسالمت آمیز...،البته خودشو هم تو خونه راه نمی دن نمیدونم ما رو چطور میخواد ببره اونجا،ولی ما مطمئن هستیم که خانمش خوشحال میشه که به جای تیچر ما باهاش زندگی کنیم)

سیدمون دیروز پیشنهاد میداد که یه خونه با 10 میلیون پول پیش و 500هزار کرایه خوبه پیدا کنیم؟ (آخه بچه جان بابات خوب خودت خوب ما 5 تا دانشجو 10 میلیووووون

نگهبان سلف امروز پیشنهاد میداد برین هتل چمن؛ مجانی  (بهترین پیشنهاد)

صد البته اتاق ارشدای گروهمون مورد خیلی خوبیه

خدا سالن تلویزیون ازمون نگیره یکی از بهترین گزینه هاست تازه شب تا صب میتونیم فیلم نگاه کنیم

این روزها بحث هامون  همش در مورد یه سرپناهه؛ بابا ما یه سر پناه میخواییم فقط برای از ساعت 9 شب تا 7 صب بقیه شو کلا تو دانشکده ایم

یه سقف که یه یخچال داشته باشته گاز هم نمیخواییم غذامون از سلف میگیریم چای مون رو هم از آبدارخانه گروه ؛اصلا یخچال هم نمیخواد هواسرده مواد غدایی رو بیرون میذاریم  

یه جمله خیلی قشنگی  که این روزا همش به کار میبریم (مخصوصا خوراک بلادونا جانه) اینه که تا کسی چیزی میگه میگیم: ما زندگی مون باختیم ؛ما رو از چی میترسونی ؛برو از خدا بترس

بابااااا آقای دکتر خار گل زایی؛ دکتر بد گفتار؛ دکتر بد بستری  یه کم آدم باشین دیگه؛ خدا خیرتون بده ... 

(این روزا با همه نگرانی هامون و ناراحتی هامون همش به این وضع چپن در قیچی داریم میخندیم 

آخه تصور کنید به ما خوابگاه نمیدن ها ها ها ها  چقد خنده دار )

 

استرس

*ممول پریشب خواب دید یه شترمرغه نشسته و هی اصراااار داره که ممول بیاد بشینه رو پشتش بیچاره میگفته تو که دیگه خوابگاه نداری بیا رو پشت من زندگی کن!! ممولم نمیرفته. از شترمرغ اصرار؛ از ممول انکار! 

 

*دیشب خواب دیدم منو ممولو فیروزه تو یه اتاق خوشگلیم. اونوخ فیروزه به من گفت: به شما که یک کیوسک تلفن دادن که! چرا نمیرین اونجا خب؟ بالاخره از هیچی که بهتره! اینجوری تعداد کم میشه شاید به باقی بچه ها خوابگاه دادن 

من: کوچیکه اخه فیروزه! باید همش وایستیم. سخته  

 

*دیروز با ممول رفتیم ساختمون ریاست که دکتر خارگل(معاون دانشجویی فرهنگی؛ همون کسی که میخواد بیرونمون کنه) رو ببینیم. ولی ازونجایی که به هیچ دانشجویی افتخار ملاقات نمیده؛ تصمیم گرفتیم به منشیش بگیم : ما یه پیشنهاد فرهنگی برای دکتر داریم!! 

منشی :  خب چرا نرفتین پیش فلانی که دقیقا مسئولیت دارن در این حیطه؟ 

ممول: اتاق ایشون کجا هست؟ 

(در این لحظه من دیگه تاب نیاوردم و کر کر هر هر زدم زیر خنده! ممولم مث من) 

منشی:  

ممول: راستش ما دروغ گفتیم!!  ما همون دانشجوهای آواره ایم. اومدیم برای خوابگاه صحبت کنیم. 

منشی: دکتر نیست!!  

 

* چند روزه که پاسورا وسطن و ما هی فال میگیریم که آیا بیرونمون میکنن یا نه! برای سحر همش نه میشه ولی برای فیروزه همش آره میشه! منو ممول فعلا این نیتو نکردیم! خدا بزرگه. یه چی میشه دیگه...

 

شب درااااااااااااز است و قلندر بیدااااااااااااار

اعصاب مصاب ندارم  برو کنار خانوم قلدر حراستی!! میخوای ازت فیلم بگیرم پخش کنم تو ۲۰ و ۳۰؟! اون وسیله من نیستا؛ اونم نیست؛ دست نزن! نمیام... نمیام... نمیخوام! ببین مامورو ماذور و این چیزا نمیفهمیم ما. آخه کجا بریم بنده ی خدا؟ تو این چله ی زمستون چطور دلت میاد؟ ها؟ دختر خودتم بود اینجوری رفتار میکردی؟ (در اینجا باید زور بزنم اشک تو چشام جمع شه بعد یهو گوله گوله بریزه پایین

 

داریم تمرین میکنم وقتی اومدن بگیم! مشق شبمونه. 

یک کماندو بازی ای شده که یه هفته است دلمون گریه میکنه و لبمون بسته نمیشه از بس خندیدیم!! زدیم به سیم آخر   

این دفعه دیگه به کل ورودیای ۸۹ ارشد که جمعا میشیم ۳۰ نفر؛ میخوان خوابگاه ندن. گفتن برین هر جا میخواین. اخرین مهلت تخلیه هم ۱۱/۱۱ یعنی امروزه! 

از صبح با هر زنگی و با هر صدای ماشینی جونمون اومده تو حلقمون. ولی هنوز که خبری نیست. 

حالا ما چیکارا کردیم: 

هر شب، شب نشینی داریم. ورودی های ۸۹ کل سوئیت ها با هم خیلی باحاله. بچه ها پیشنهادهایی میدن که میترکیم از خنده. خدایا توبه! 

دوستان از حراست دانشگاه کمک گرفتن!! 

یه عده به امام ... ی شهر زنگ زدن! 

یه عده پیگیر خبر بیت ... هستن! 

یه عده هم شماره ی شبکه پنجو گیر آوردن تا گزارشگر بفرستن اینجا 

اوضاع آآآآآآآآآآآشوبه؛ مثل زمان انقلاب؛ دیشب "شب نامه" برامون اومد! پشت در همه ی اتاقا انداخته بودن با یه لحن بامزه و خنده دار توضیح داده بودن که فردا برای پیگیری نامه چیکار کنیم! (از بچه های خودمون بودن اما چون اینجا ادم الکی الکی کمیته انظباطی میشه؛ بندگان خدا این مدلی و ناشناس راهنمایی کردن :)) 

 

خلاصه ی کلام؛ روزهای بامزه و توام با غمو داریم سپری میکنیم. 

که قراره همش خاطره بشه   

اختلالات

من اینو تقریبا مطمئنم که شما می تونین حدس بزنین عکس زیر چه اختلالی رو نشون میده:


اواااا ببشخید این که عکس دستاپ کامپیوتر دانشکده برکه ست شما ببخشید بچه رو نمی دونم چرا از این عکسا گذاشته طفلی دلم واسش سوخت (خنده ی شیطانی)
نه این عکسو میگم:
 

دست این بیمار در یک حالت اسپاسم خل شده و انگار که اصلا نمی تونه تکونش بده و برش گردونه به حالت نرمال! این عکس رو آزاده موفق شد که بگیره و خودشم فکر نمی کرد که همچین مورد نادری رو بتونه ضبط کنه...


ادامه مطلب ...

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاش/ تو نقش جهان...

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی

تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی

از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی

ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟

یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم

بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار

بایست بمیریم چه باشی چـه نباشی  

آهنگ