خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مهربان

استاد مشاورم تهرانه. 

به دکتر(استاد راهنما و مدیر گروه) گفتم: دکتــــــــــــــر؛ نمیشه یه کارگاه بزارید دکتر غلامی بیان مشهد؛ بعدش ما (من و دوستم) سوالامونو بپرسیم؟! وقت تهران رفتنو نداریم  

دکتر:  بااااشه؛ چی دوست داری؟! چی میتونه؟! 

من: گفتن تو فلان و فلان و...اینا توانایی دارن 

دکتر: خب بگو برای متا آنالیز بیاد! 

من: آخر هفته خوبه؟ 

دکتر:  میااااد؟ وقت داره؟! باشه! نگران پولش نباش! آماده است!!! 

من:  

و امروز کارگاه بود. دیروز هم دکتر غلامی از کله سحر تو گروه بود تا کله ظهر جهت رفع اشکال 

دکتر مجبور شد ۶۰۰ هزار بابت این کارگاه مصلحتی( و البته عالی) بپردازه و این کارو کرد. 

خدا واقعا اینجور استادارو در جامعه ی دانشگاهی نگه داره که خیلی جیگر طلان! اصلن عشق؛ عزیز؛ بابا؛ مهربون؛ دلسوز ... 

 

پ.ن: پذیرایی هم که هیچوقت کم نمیذاره! بعد هر کارگاه ناهار میریم رستوران! شیرنی و انواع میوه و بستنی و چای و نسکافه هم که فراوون! کلا مجلسی داریم ما 

اونم رایگان! 

 

پ.ن: خدا اینجور کارگاها رو هم زیاد کنه برا همه؛ الهی آمین 

 

پ.ن: همه چی ناآرومه    اما

نظرات 4 + ارسال نظر
فری جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:20

طراااااااااااااوت من اون سری که خودت کارگاه گذاشته بودی سسسسسسسسسسسسخت درگیر سرماخوردگی بودم. گرچه امروز هم خودم رفته بودم یه کارگاه. ولی واسه پذیراییش هم که شده به من بگو خب این جور نشست ها رو! ثواب داره مادر!
چی شده عزیز؟ پایان نامه؟ بی جایی؟ ... نمنه؟

عزیزززززززززززززم؛ الهی؛ بهتری الان؟
کارگاه نزاشتم از خیلی وقته. کلاس دارم.
یه کلاس دیگه ام از ۴شنبه شروع میشه! اولین جلسشه دوست داشتی بیا.
بی هدب! برا پذیرایی میخوای بیای؟! نه برا کلاس من؟!
کلاس که دیگه پذیرایی نداره...این گروهه ماست که لاااارج خرج میکنه
پایان نامه که الهی بترکه به حق علی؛ دو هفته دیگه دفاع میشه! البته ایشالله

فری شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:02

این هفته هم باید برم شهرستان، عروسی جدول زمانی کلاسات رو بگو کلا ، شاید قسمت شد!
می خوای اصلا دقیق ساعت پذیرایی رو بگو خب منم میشم جزء گروه شما! ما مارا کجا داریم میریم؟:دی
پیغام خصوصی بزار منم بیام دفات لطفا
پس چی ناآرومه؟ بعد چرا اما؟

خوش بگذره خاااانوم!

دفاعم؟ چشم عزیزم. چرا خصوصی؟ بابا ما مث شما سیکوریت نیستیم! مرئی ایم، ولا اعلام میکنم جا و زمانشو. هر چند که ما را به تو امیدی نیست ...

ناآرومه کلن. شدیدا استرس دارم، شدیدا ساعت خوابم کم شده، شدیدا وقتم کمه و... یه موقعیت شغلی خوب رو هم دارم از دست میدم به علت عدم دفاع و کلن داغووون

صحرا شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:13

هی ی ی ی
من همیشه حسرت گروه شما رو می خوردم

بزن به تخته صحرا

قیچی جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:07

این استاد میمرد وورگ شاپ رو تهران برگزار میکرد شما میومدین؟
(آیکونه آرزو برای جوانان)


اونم میشه، ایشالله دفعه بعدی که اومدم تهران، بچه هارو جمع کنیم، خوش بگذرونیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد