خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

امشب

امشب همه رفتن عروسی و من مث یه دختر خووووب؛ نشستم تو خونه و کنج عزلت گزیدم تا بتونم پایان نامه رو تا آخر شب برای داوران محترم و محترمه ارسال کنم(

مامان جان تا از این تصمیم ناگهانی من مطلع شدند؛ اینجانب را به رگبار عصبانیت خویش متصل کردند و بنده هم تا جا داشت مستفیذ شدم!! 

ولی از اونجایی که قیافم خیلی شبیه انیشتن* شده بود و گواهی بود از حجم بالای کارهام؛ بعد از یک ساعت مامان خانوم که انگار به انبوهی از عذاب وجدان قلمبه دچار شده بودند؛ با بنده تماس گرفتند که فلانی اشکال نداره نیومدی! اصلا عروسی خوبی نیست! بشین حسابی رو کارت تمرکر کن که تموم بشه دیگه!( و احتمالا در دل میگفتند: این کار تو تمومی نداره! ۱۰ ماهه داری روش کار میکنی؛ برو بابا!

 

امشب چه شبی ی ی ست؛ شبه مراد است امشب... 

 

* موهام مثل انیشتن شده

تم پاورپوینت

سلام خوشگلا 

میگم از شماها هیچکی تم قشنگ پاورپوینت نداره؟! 

هفته دیگه دفاع دارم! برای اسلایدام میخوام 

 

احتمالا 5 ام. ولی قطعی شد دعوت میکنم 

 

* ایمیل میدم ارسال کنید، ممنون میشوی ام :)

مهد کوکک

یه پسر عمو دارم 

ببخشید خب خیلی باحاله این بشر آخه 

اسمش پویاست. ۳-۴ سالشه. 

به داداش میگه جاجاش!! برای همین معروف شده به جاجاش :دی 

چون خونشون دو تا خونه اونورتره؛ گاهی میریم دنبالش که بیاد و یکم چل چلی کنه برامون دلمون باز شه 

۵ شنبه اومده با یه عشوه ای میگه : من فردا میخوام برم مهد کوکک!(همون مهد کودک!)  

منم با عشوه گفتم: اِهِکی! فردا که تعطیله!! 

یه نگا کرد و یه خورده فکر کرد؛ بعد دوباره با عشوه گفت: ولی من مییییییرم!!(مدلش شبیه این بود که داره پُز میده!) 

 

دیشب رفتم دنبالش میگم بیا خونمون. میگه: منم نیمیام!! کلن جمله بندیش بر فناست:)  

 

به ح میگه خ! یه سری از جملات دلکش پویا: دیشب جاجاشم گفت خمبگر(همبرگر) بخور! یا چرا رو فرش با کفش می آیی؟! یا دیشب ظهر؛ ما خوابیدیم تو خونه مون!!! 

کلا تمام کاراشو دیشب انجام میده =))

 

دو سه ماه پیش از خونه فرار کرد! بعد رفته یه پلیس پیدا کرده که بره بغلش و بهش آدرس بده. آخرشم به هدف شومش رسید! ولی جون باقیه رو درآورد 

 

96 نفر!!!!!!

آخه این نیشابور چقدر هست که ۹۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶* نفر کاندید شورای شهر شدن؟! 

 

آیا وام خوبی میدهند یا این انسان ها شریف اند؟ 

 

هر چی هست؛ پذیراییشون که خوب نیست 

 

امشب یه دو ساعتی تو خیابون گشتم. جالب بود 

  

* یعنی عدد ۹۶ رو طوری بخون که استرس رو ۶ داشته باشه.

اردو

دوشنبه بود که رفتم بالا سر دکی به غرغر که دکی یادته گفتی مارو میبری اردو ولی نبردی

ترم هم که تموم شد! بیا و این هفته که نیلو هم هست؛ فاطی هم هست؛ رقیه هم نرفته شیراز؛ قال قضیه کنده بشه! دکتر یه نیگا به من کرد و یه نیگا به رقیه؛ بعد سریع رفت طبقه دوم جهت مشورت با اون دکی دیگه ی گروه که راضیش کنه اونم بیاد. ایشون هم که کلن آب پاکیو ریخت رو دستمون گفت با خانوم بچه ها و عروس دامادا میام!! 

دکی هم انگار چیز جدید یاد گرفته باشه؛ خوشحال شد و گفت باشه! پس منم با عهد و عیال میام 

واین شد که بیچاره دکی همه ی تدارکات لازم از جمله هماهنگی با ون؛ ظرف یه بار مصرف؛ مرغ؛ سیخ کباب؛ سفره؛ هندونه؛ دوغ؛ زیرانداز؛ نون؛ صبحانه و... رو انجام داد و کلن از دو روز قبل هر نیم ساعت به من زنگ میزد که فلان چیز اماده اس! چند نفر میشیم؟! کجا قراره بریم؟ کلی سوال دیگه! 

حالا این که چرا از من میپرسید؛ چون مقصد سفر نیشابور بود. 

پنجشنبه ۸ صبح از دانشکده راه افتادیم.۱۲ تا دانشجو به همراه دو استاد باحال؛ یه همسر استاد و یه پسر استاد. اومدیم بوژان نیشابور. ناهار و اینارو خوردیم، کوه رفتیم و یه آب بازی حسابی کردیم و راه افتادیم به سمت خیام و عطار و کمال الملک. جای همگی خالی؛ عااالی بود. 

بوژان؛ رفتیم باغ مادرجون. یه کنج دنج و سرسبز که بالای سرمون پر هست از درخت های گیلاس و آلبالو.  

چقدر این پسرا مارو خندوندن! هر جا باشن یه چرت و پرتایی دارن که ملت و شاد کنن  

یکی از آقایون هم که از اول تا آخر بالای درختا بود

مامان کلی تدارک دیده بود که تو راه برگشت برای همه یه جور دوپینگ بود! همه خسته و کوبیده بودیم و اون خوراکی ها انرژی توپی ایجاد کرد.  

سفر واقعا لذت بخشی بود. گروهمون خیلی خوبه ماشالله ماشالله چشمش نزنم 

+ این روزای آخر اتاق شهر شااااامه

خداحافظی

اصلن نمیتونم این دوستان و درک کنم 

حالا که موقع خداحافظیه و همه دیگه کم کم داریم میریم خونه و هر شب یکی ازین جمع جدا میشه و دیگه ممکنه هیچوخ نبینیمش، یکی اونور داره اشکاشو پاک میکنه، یکی اینور فین فین، یکی ... 

دیشب همه آماده شدن خوشگل موشگل کردن، بعد رو یه تخته ی بزرگ تاریخ و یه خورده چیرای دیگه نوشتن. بعد کلی عکس گرفتیم چپ و راست! آخر کار هم همه یه جمله از خودشون نوشتن رو اون تخته و امضا کردن :))) مث دوران کودکی که احساساتی میشدیم و برای هم ازون نامه ها میدادیم! الان هم البته احساسات بچه ها به همون پاکیِ کودکیه 

ولی خب نمیتونم شایدم میتونم درکشون کنم

شرکت آب و فاضلاب

اتاق TV یه چاه آب و فاضلاب داره که خیلی کارمونو راه انداخته 

یه قالمه گوشه اتاق هست با یه بشقاب شیشه ای روش! بعد فقط میتونی لیوان چاییتو توش آب کشی کنی و سریـــــــــــــــع درو بزاری روش!! وگرنه >  

این مخزن امروز ساخته شده و احتمالا امشبم چاه شو میبندن! 

ولی خب دوباره فردا ساخته میشه!! شاید تو لیوان یکی از بچه ها که میره خونه!

رفتی و من ...

دیروز تو زیرزمین خونه یه جعبه سوهان قدیمی پیدا کردم که بهترین خاطرات دوران کودکیمو زنده کرد. 

تمام یادگاریهایی که از دوستام گرفتم؛ دوستت دارم ها و شعرهای خوشگل مثل نمک در نمکدان شوری ندارد/دل من طاقت دوری نداردهر چند که الان خیلی از هم دوریم و شاید اگه این یادگاریا نمی بود؛ دیگه اسمشون هم نمی بود و برای همیشه از یاد میرفتن. 

پولک هایی که طلایی رنگ بودن و من به عنوان یه دختر عاشق این چیزا بودم. برچسبای رنگی؛ کارت های صدآفرین؛ نامه ای که برای معلم مهربون ادبیاتم نوشتم و بهش دادم و اون هم متقابلا برام نوشت؛ نقاشی های تصویر دخترای خوشگل و...  

 

دوران جالبی بود و این جعبه سوهان که خودشم یه نوستالژی زیباست؛ روزمو با یادآوری این خاطرات شیرین کرد.

سوال؟!

چرا یه آدم که دین نداشته باشه میگن بده؟! 

بنظر شما اصلن دین ربط داره به خوب یا بد بودن؟! 

اخلاقیات مگه جزو دینه؟! غیبت نکردن؛ دروغ نگفتن؛ حق مردمو نخوردن؛ و خیلی خوبی های دیگه دستوره دینه؟! کدوم دین؟ اسلام؟ مسیحیت؟ زرتشتی؟ چی؟! 

من میگم اصلن ربطی به دین نداره. درسته که تو ادیان مختلف به این ها توصیه شده ولی خب آموزه ی دین نیست بلکه آموزه ی زندگی اجتماعیه. دین آموزه هاش مثل نماز و این هاست.

پس اگر اینطوره؛ چرا باید یه فرد بی دین حتما ادم بدی باشه؟! 

یکی از دوستام دینو قبول نداره(به جاش وجدانو خیلی قبول داره). و اخلاقش حرف نداره. از خیلی از آدمای دیگه که میشناسم آدم تره!! 

اون باعث شده که به این قضیه فکر کنم ... 

 

* این یه سوال بود که منتظر جوابشه