خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

سِتاز با وحشی ها

دیروز رفتم زیرزمین که خِیرِ سرم یه نیم ساعتی درس بخونم. زیر زمین خونه ی ما یه اتاقه با مایحتاج اولیه ی زندگیه و آماده شده برای هر کی کنکور داره. تا حالا سه دفعه برای کنکور، یکی رفته تو اون اتاق و روزگار گزراندندنی! 

دیشب همین که رفتم داخل، تا فرصت کنم توری درو مرتب کنم که جک جونوور نیاد، یهو یه جونوور که شبیه ملخ بود ولی ملخ نبود، پرید داخل و مث وحشیا خودشو میکوفت به دیوار و سقف و کنار و گوشه! حالا نه که من بترسمااا، نه اصلن. من فقط چندشم میشه  

ازینجای ماجرا بود که عملیات پلیسی شروع شد. سریع و در یک حرکت متحیرالعقولانه پریدم رو مبل گوشه اتاق و دو تا چشم داشتم، دوتا دیگه هم قرض کردم و حشره رو میپاییدم که در نره! این کار خیلی سخت بود چون چشمام بعد از یه چند دقیقه خیلی درد گرفت و یه کِرمی تو وجودم هی میگفت پلک بزن بیخیال! سرتو بکن اونوری، اصن سقفو نگا کن که خیلی حال میده! ولی خب نمیشد دیگه  بعد دیدم اینطور که فایده نداره! تازه یهو ممکنه سر جنگ برداره بپره رو تن من. این شد که یه فکر بکر کردم و زنگ زدم به یاور شماره 2(پدرام داداش) که تو خونه بود. گفتم دادا بپر یه مگس کش بردار بیا پایین که به کمکت شدیدا احتیاجه. 

اومد و در یه حرکت انتحاری یارو رو کشت و کن فیکن کرد. نفهمیدیم چی بود و از کجا اومد و چی شد! فقط همینقدر بگم که صحنه ی پرش های این جونوور واقعا وحشتناک بود. خیـــــــــــــلی وحشی و درنده بود.  

خلاصه خدا دوباره منو به خونواده ام برگردوند

نظرات 16 + ارسال نظر
امین دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:22 http://over.blogsky.com/

یاور شماره 2
وحشی و درنده بود

آره دیگه. برادرا یاورای 1 و 2 ان.
:دی

belladona دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:18

وااااای ایششش ملخ وحشی درنده ای ی ی ی من بودم هفتاد تا جیغ میزدم همچون که همسایه ها خودشون زنگ بزنن کلانتری وووووی ی ی ای ی ی
بح بح و ای ول طراوت جون درسخونبیا شیطون درونتو بیدار کنم طراوت ماه رمضونی که نمیشه درس خوندمزاح فرمودم آبوجی ایشالله که با انرژی مضاعف بخونی و بزنی تو گوش رتبه ی یک آآآآآمین

نه خب نصفه شبی بود دیگه!
بحله تازه شروع کردم با سرعت لاک پشتی :دی
دکتر اسماعیلی ایمیل زده که روزی 10 تا 12 ساعت بخونی وگرنه شاگرد من نیستی :)) گفتم دکی دلت خوشه وااا!

مگه تو نمیخونی؟ نبینم درسو هم گذاشته باشی کنار بلی که یکی طلب کار میشی! یکی ازون ضرباتی که تو خوابگاه به یه مکانی اصابت میکردااا، یادته ؟ D:

belladona دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:19

ستازتو ایول

:))

belladona دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:33

نه طراوت جون می دونی که من خوره ی درسم حتی اگه فایده ای واسم نداشته باشه ول کنش نیستم اصلا بی خودکار و دفتر و کتاب نمی تونم زندگی کنم ولی خوب بهت گفته بودم که به احتمال قوی دوباره کنکور بدم راستش هر چی زور می زنم نمی تونم خودمو راضی کنم به این پی اچ دی هایی میشه رشته های ما مث شما نیست که تکلیفت روشن باشه اینقدر با هفتاد تا رشته ی دیگه همپوشانی داره که نمی دونی اخرش که چی...هی دعا کن آبوجی...

آره میدونم.
کنکور از اول؟ :O
واقعا؟ باریکلا به اراده! خب چه رشته ای؟ بلی حداقل از ارشد کنکور بده دختر. از اول که سخته که :(
ولی تو اینقدر قوی و با ارداه ای ماشولله ماشولله که میدونم پیروز میدون میشی :)

زهرا سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:37 http://loser-in-love.blogsky.com/

وااایییییییی دخترررررررررر یه جوری از این بدبخت حرف میزنی آدم فک می کنه اژدهاااا بودهههههههه
ولی خداییییی شبیه خودمیاااااا
این که خوبه اگه یه عنکبوت کوچولو بیاد سمت من همچین از جام میپرم که همه فک میکنن اژدها دیدم!!
راستییییییییی چند مرداد بودییی؟؟
جیگر همه مردادیارو گاز گاااااااااااز

خو از اژدها بدتر بود! باور نمیکنی؟! :O
D:
12
گاز گاز؟! اووووووووووف چه توصیفی بود زهرا! یکم خشانت کارو کم کن مااادر :))

قیچی سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:01

من بچه بودم ، این جور جک و جونورهارو می گرفتم دست و پاشونو می کندم ولشون می کردم به امون خدا
...
عزیزم حالا این که بخیر گذشت ولی تصور کن یک شب که داری درس می خونی و کسی خونه نیست، یهو برق بره. بعد تو سریع بلند شی بری بیرون ببینی در قفل شده هر کاری میکنی میبینی در باز نمیشه. از یه طرف هم سیاهیه مطلق. هیچی نمی تونی ببینی. ترس میافته به جونت. یهو احساس می کنی یه صدایی میاد. صدای ناله. انگار یکی که نیمه جونه ازت کمک می خواد. تو می ترسی و جیغ میزنی و کمک می خوای. هی داری تلاش می کنی در رو باز کنی اما نمیشه. و از اوون طرف هم یکی ازت کمک می خواد. یههو حس می کنی یکی مچ پاتو میگیره....
بقیه اش بماند.

اینا چیه میگی خو؟ آزار داری؟ از همون کرم ها که گفتم تو تنت وول میخورن؟!
البته محض اطلاع بگم که بنده از این چیزایی این مدلی مث تاریکی و روح و جن و این حرفا نمیترسم!تا حالا که اینجور بوده! مگه اینکه یکی تو تاریکی در حالی که صدای ناله هم میاد، بیاد مچ پامو بگیره!(آیکون بر خود لرزیدن مثل یه موجودی!) :))

بنده خدا حشرات :)) حالا داداش منو بگو! تو بچگیش میومد حشرات مخصوصا سوسک های سیاه رو به طرز ناجوانمردانه ای تشریح میکرد! (منم همیشه گریه میکردم و بهش میگفتم جواب خدارو چی میخوای بدی؟ :))) هنوزم یادشه. چون گاهی گریه های من باعث میشد از کار لذت بخشش دست بکشه!!)

زهرا پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 http://loser-in-love.blogsky.com/

ای جاااااااان من 11 مردادمممم
منظورم گاز کوچمولو بوووود

قوربانَت بَرِم خواهر جان. پس تولدت پیشاپیش مبارک عزیزدل.
منم از اون گاز کوچمولوها میخواماااا :P

نون الف جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:30 http://lore.blogsky.com

من از همین تریبون از یاور شماره 2 تشکر میکنم:)

یاور شماره تو هم بابت این تشکر شما و لطفت، تشکرشو اعلام میکند!
ممنان :)

قیچی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:15

طراوت جان تولدت خیلی خیلی خیلی مبارک باشه.
حس خوبی که آدم بیاد تولد یکی از بهترین دوستاشو تبریک بگه از اونطرف هم حس بدیه که ازش دوری و نمی تونی اونجور که شایسته هست حستو به دوستت منتقل کنی.
اما همین کامنتدونی و همین ارتباط ساده هم غنیمته.
که بدونی یک دوست، یه داداش، یا هر چی که خودت اسمشو می ذاری، قریب به چند صد کیلومتر اینورتر، هر سال وقتی 12 مرداد میشه دلش به تاپ و تووپ میافته که بیاد صمیمانه ترین تبریکات رو بهت عرضه کنه.
با آرزوی بهترین ها در زمینه تحصیلی، ازدواج، اشتغال، و غیره و ذالک.
هم برای شما هم برای داداشا.
سلام گرم به خونواده و مامانیت برسون عزیزم.
بازم تبریک فراوان...

وای حسین بینهایت ازت ممنونم. تو همیشه لطف داشتی و داری.
شدیدا این تبریکای شماها بهم انرژی میده و شادم میکنه دوست عزیز :)
تو داداشی مهربونی برای من و باقی بچه ها، مطمن باش داداشی ;)
سلام مخصوص مخصوص خاص(!) به مامانم رسوندم :) مامان میگه: برو به بابات بگو تا یکم یاد بگیره =)))
بازم ممنون

زهرا شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 http://loser-in-love.blogsky.com/

سلاااام عزیزم چطوری؟ خوبی؟
چه خبرا؟ همه خوبن؟
چه کارا میکنی؟ درس میخونی یا نه؟
خب فدات شم. خداحافظ













فکر کردی یادم رفته؟
نه عزیــــــزم
تولـــــــدت مبارکـــــ (با بهترین آرزوهاا) :-*

عزیزم زهرای گل، مرسی که همیشه به یادمی. اونم به بهترین شکل :-*

فری شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:06

**تولدت
مبارک**

مرسی فری جونم. عزیزم. استاااااااد مهربون ;)

belladona شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:06

واااااای من می خواستم اولین نفر تولدتو تبریک بگم ولی با این حافظه ی من الانم خیلی شاهکار کردم طراوت جونمعزیزم تولدت مبارک ایشالله که امسال به کلی از آرزوهای قشنگت برسی گلم دیگه دانشگاه و کار و ازدواج و بچه که رو شاخشه دوست داشتم مث این سالهایی که گذشت کنار هم بودیم و حداقل حداقل یه بوس تف تفی بهت کادو می دادم راستش وجود تو واسه من یک هدیه از طرف خدا بود و من همیشه قدرتو می دونم بوووووووس
طاری جونم(بر وزن اسمت!دلم تنگ شده خو!)مواظب خودت باش گلک

بلادونا عزیزم عشق من خوشگلم دخترکم عروس گلم، تو اولین و آخرین نداری که. یکی از بهترین هایی برای من :-***
وای نمیدونی چقدر دلم برای اون بغل های بانمکت تنگ شده. دیشب داشتم فیلم تولدمو میدیدم موقعی که کیکو قاچ کردم و تو سریع اومدی و بغلم کردی و ... :( دلم گرفت. دلم تنگ شده برات.
تو هم مواظب خودت باش عزیزم.

امین شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:32 http://over.blogsky.com/

سلام مجدد
داداشت پدرام خیلی مرده ، قدرش رو بدون

اوهوم. معرکست. عااااشقشم. باورت میشه؟ یه مرد کامله :)

طراوت شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:10

شد ۱۴ تا
خو پر از تبریک تولد بود گفتم ۱۴ تا شه بهتره

ممدوسین یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 http://qalamrizha.blogspot.com

سلام خوبی؟ تولد مبارک. اصولا مردادی بودن (مخصوصاً دوازدهمی بودن) حس خوبیه
خوشحالم که تو این حس با هم مشترک هستیم شاد زی، دیر زی

به سلااااااام! خوش اومدین آآآآقاااا :) اصولا 12 امی بودن و مردادی بودن عالی که نه معرکه است.منم خوشحام. مرسی ممدوسین.

اومدن به وبلاگ تو خیلی سخته. من خیلی اومدما، پستی که برای حسین گذاشته بودی و پست کوهنوردا و خیلیای دیگه رو خوندم، اما نتونستم کامنت بزارم :)) یاد نداشتم!!!

فرهاد جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 http://www.semicolon.blogsky.com

ملخ اینا خوبن که خونه ی ما همش مارمولک میاد از اینایی که سبزن و دمشون معلوم نیست به چه دلیلی بریده شده و شکل وحشتناکی بهشون داده.طوری که وقتی آدم میبینه یاد براکیوسوروس و تیرانوزوروس و اینجور دایناسور ها میفته

وووووی اصن فکرشم سخته :((
ولی هیچی به سوسک قرمز بالدار نمیرسه ها! :((((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد