خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوشی 92/11/7

یادمه موقع کنکور ارشد هم انتظار قبولی در اون جایی که دوست داشتمو نداشتم!

بعد از کنکور اما فهمیده بودم که رتبه ام خوب میشه، ولی خب چون مشهد فقط 5 نفر میگرفت و همه ی خراسانی هام مسلما انتخاب اولشون مشهده، قبولیشو دور از انتظار میدیدم.

بعد از دیدن نتایج و قبولی، آنچناااان ذوقی کردم و اونقدر دلشاد شدم که تا شب فقط به کسایی که منتظر شنیدن این خبر بودن زنگ میزدم و بالا پایین میپریدم. دیگه خونواده که بماااند ;)

تو این آزمون هم اصلا انتظار قبولی دانشگاه تهرانو نداشتم. فکر میکردم یا رتبه ام اونقدر خوبه که یا شهید بهشتی(انتخاب دومم) قبول میشم و یا شیراز. یا هم رتبه ام معمولی رو به پایینه و کلن قبول نمیشم. چون بقیه شهرارو انتخاب نکرده بودم....

استرسی بر من مستولی شده بود که نگو! صورتم واااای، شده بود یه پارچه جوش 

وقتی پوریا پدرام بعد از دیدن نتایج شروع کردن به جیغ کشیدن و تبریک گفتن، دستامو از رو چشمام برداشتم و فهمیدم که حتمی قبول شدم :) ولی تو خیالم شیراز بود.

بعد که دیدم دانشگاه تهران، انتخاب اولم قبول شدم، مثل فشنگ پریدم رو هوا! وای که چه سرکیف بودم و چقدر این روزا برام شاد و خوش بود. بعد از قبولی ارشدم، دیگه با هیچ اتفاقی تا این حد شاد نشده بودم :) 

تهران برای من این خوبی رو داره که اگر از لحاظ قانونی و ازین حرفا مشکلی نباشه، کارمو ادامه بدم. بیام و برم. بقیه جاها نمیذارن. باید مدام تو گروه حاضر باشی. ولی دانشگاه تهران ازین لحاظ کویته  یه جور احترام به دانشجوست که برای من واقعا این آزادی خوبه. چون در عین حال هم کارمو خواهم داشت و هم تحصیل.

دیروز مشهد بودم. یکی از آقایون گروه هم، همکلاسیم شده. بچه ها با هم رفتیم شام بیرون. همون 6 نفری که همیشه با همیم. خیلی خوب بود، یه رستوران عجیب غریب، با میز و صندلی های کلاس درس! یا تینر روغن، یا میزی که یک در قدیمی بود، یا تنه درخت!! و منوی عجیب و غریب.

سینما هم رفتیم :)  ....

کلاس ها مهرماه شروع میشه و تا اون موقع هم کلی برنامه چیدم برا خودم. دیگه باید به روزگارم یکم نظم بدم

نظرات 1 + ارسال نظر
قیچی پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 20:12

این پست رو که خوندم فهمیدم حتی در مزخرف ترین و کسالت آورترین لحظات زندگی هم میشه منتظر شنیدن خبرهای خوب بوود.
تبریک میگم و به امید موفقیت های آتی...
این سبک خوشحالی که توصیف کردی تجربش رو داشتم اما درست یادم نیست کی و کجا...

آها دقیقا همینی که گفتیه حسین. واقعا شرایط مزخرف و کسالت اور بود و یهو از همه طرف خوشی رو کرد بهم :)
همیشه امیدوار باش به بهتر که نه، عالی شدن شرایط.
چه خوب. ولی تجربه اش محاله از یاد بره! احتمالا به حد من شاد نشده بودی ها ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد