یه مدت خیـــــــــــــــلی طولانیه که دیگه نیومدم این ورا. نمیدونم چرا زمونه اینطور شده... بد شده، نه؟
آخه این لامصب وایبر اومده تو کار، دیگه همه ی نابغه ها اونجا یه گروه تشکیل دادن به اسم سوئیت 6 (سوئیتی که در دوران ارشد اونجا میزیستیم). بعد هر روز و هر شب با هم در ارتباطیم
مثلا فرض کن صحرا میخواد برای مهموناش دسر درست کنه، میاد اونجا و روش و از بقیه نوابغ میپرسه! فرداش بلادونا میگه دخترم دلدرد داره، چیکار کنم! اونروز دیگه برکه میاد و از استاداشون میگه بعدش ممول میاد و میگه که مثلا با همسر گرامی رفتن خونه مادر شوور و فلان و بیسار! ازون ورم عاطی و الناز میان و از واکسن بچه هاشون بحث میشه! منم گاه گاهی میرم و از تهران و هم اتاقی های جدیدی که اصلا شبیه نابغه ها نیستن براشون غیبت میکنم. زندگی همینه دیگه. کارای روزمره و...
دوست داشتم مث قبل همگی دور هم بودیم. نابغه ها و قیچی و فاطی و زهرا و یاسی و خیلی ها از صنف وبلاگ داران محترم
تقریبا همه تو مقطع PH.d مجددا شروع کردیم. بعلاوه ی اینکه صحرا و بلادونا نی نی هم دارن!! و اینکه دیگه مث قبل یه جا جمع نیستیم
حالا بعدا که دوباره پست بزارم سعی میکنم یهویی نباشه و حداقل یه موضوعی برا گفتن داشته باشم الان واقعا یهویی دلم تنگ شد!