خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مزایای تلگرام

عاقا اینا اومدن یه گروه تو تلگرام تشکیل دادن خفن! همه دانشجوهای ارشد و پی اچ دی و اساتید رشته ی خودمون، که تو این گروه سوال و جواب میکنن. یعنی یکی میاد که  تو  پروژه به سوال برخورده، میپرسه و از 70 سو براش جواب میاد و همه جواب های همو  تایید یا رد میکنن و خلاصه بحث های جذابی میشه. دراپ باکس هم درست کردیم که اگه خواستیم به سوالی با رفرنسش جواب بدیم، کتاب یا مقاله ی مربوطه میره تو دراپ باکس و الانم شده یه کتابخونه ی سازمان یافته و بیست.

بعد یه کار خوشگل دیگه ایجاد کانون خبرنگارانه که بنده دبیرش می باشم .اوهوم اوهوم کارِ با نمکیه، هر کی فرم ثبت نامو پر کرده و وارد گروهمون شده ایمیل هم داده، کانون هر خبر ارزشمندی در راستای رشتمون براش ایمیل میکنه! 12 تا خبرنگارم عضو گرفتیم (از بچه های هم رشته ای ارشد و دکتری)، خلاصه اهداف بلندمدت زیادی در سر داریم که کم کم کم کم کم باید عملی بشن. نون تو این کارا نیست خدا وکیلی، ولی یه فعالیت اجتماعیه، علاوه بر این که هم رشته ای هات تو کل کشور میشناسی و میشناسنت و لینک برقرار میکنی و الی ماشاالله اصن یهو دیدی شووَرم پیدا شد والا قسمته دیگه خواااهر


* این گروهو قبلا تو وایبر ساختیم، جدیدا منتقل کردیم به تلگرام. فکر کردم حق وایبر حیوونی ضایع نشه اون دنیا چطور جواب پس بدم من

پوووووف

 این آلرژی چیه که دامن منو گرفته و فصل مَصلم حالیش نی! بنده فول تایم در خدمتشم و دریغ از یه مرخصی دو ساعته    ادامه مطلب ...

چشم و هم چشمی

دیروز دوره خونه ی فاطی بود. فکر کنم 10 یا 11 نفری میشدیم که همه هم از هم کلاسی های سال سوم دبیرستانیم :)

یکم رقصیدیم یکم چرت و پرت گفتیم خندیدیم یکم هم لباسایی که دوست مینا از ترکیه اورده برای فروش، تنمون کردیم و یکی دو نفر هم خریدن. تقریبا همشون ازدواج کردن و نی نی دارن فقط زهرا و ندا و فاطی رفتن دنبال ارشد گرفتن که ازونا هم زهرا و ندا جدیدا متاهل شدن و من و فاطی مجرد. اینه که بحث هایی که تو دوره میشه، با روحیات من زیاد سازگار نیس نه ازون لحاظ که متاهل ان هاااا، نه. بلکه ازین لحاظ که اکثرا خاله زنک شدن!! نمیدونم چرا!  اتفاقا داشتم الان فکر میکردم که موقع دبیرستان که من کل روزم با سوسن بودم، اصلا اینطوری نبود! چرا الان اینقد خاله زنک شده و مدام غیبت میکنه و چشم و هم چشمی و فلان و بیسار!

من فکر میکنم که اینطور نیستم، ینی امیدوارم که نباشم! و خیلی خیلی آرزو دارم که هیچوخ نشم! چون بنظرم اینا زندگیو به کام خودشون هم تلخ میکنن. آدم که چشمش به رفتارها و لباس ها و حرف های دیگران باشه، فکر میکنم تنها چیزی که ازین عمر کوتاه نصیبش میشه حرص و غصه و حسرت باشه.

شادی و لذت بردن از شرایطی که توش هستیم، از وظایف لاینفک همه اس پس چرا به کام خودمون تلخ میکنیم؟


سکه ی فرهاد

قرار شد من دو تا سکه پارسیان بگیرم از طرف خودم و الهام واسه گل پسر نو رسیده ی محبوب، آقا فرهاد

مامان سکه هارو خرید و منم دو تا کارت سکه رو از کیفش در آوردم و بدو بدو طبق معمول با تاخیر رسیدم اول کوچه که الهام تو ماشن منتظرم بود. کلی تشکر و ماچ و بوسه و اینکه زحمتش افتاد پای من و فلان و بیسار...

رفتیم خونه محبوب و کادومونو دادیم و کلی هم گل گفتیم گل شنفتیم و بنده کمی از نکات بچه داری و علم خود در این زمینه محبوب جان رو سرشار نمودم اوهوم اوهوم کجای داستان بودم؟!

آها، خلاصه خوشی گذروندیم و برگشتیم منزل.

دو هفته بعد:

مامان رفت سراغ اون کیف دو هفته پیشش و با یک جعبه ی سکه مواجه شد!!

کاشف به عمل اومد که مامان جان دو تا سکه و یک کارت خالی سکه گرفته بوده و من هم تو اون هاگیر واگیر و ازونجایی که قانون مورفی همیشه با منه، یک جعبه پر و یکی هم خالی برداشتم و از بخت خوش و ازونجایی که گاهی هم مورفی با من نیست، اونی که پوچ بود دادم به الهام و کارت پر موند واسه خودم

امروز زنگ زدم به محبوب و کلی با هم خندیدیم چون محبوب هم ازین که الهام براش کارت خالی کادو برده بوده کلی تعجب کرده و همش فکر میکرده فروشنده سرش کلاه گذاشته و چون الهام احیانا ناراحت یا عصبانی نشه چیزی بهش نگفته!

کلی آبروم رفت

البته میشد پولشو بزارم تو جیبم و به روی خودم نیارم و فرار کنم برم دبی! کسی هم چیزی نمیفهمید و محبوبم این رازو پنهان میکرد و منم خوش و خرم زندگی میکردم، اما حیف که هنوز دانشگام تموم نشده اه

این درس و مشق همیشه جلو پیشرفت منو گرفته، همیشه