خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

فقط برای نابغه ها

هق هق هقققققققققققققققققققققق  L

من رفتم خونه. ینی اون خوابگاه بدون من چی میشه؟!

دوستان نابغه ی هم اتاقی لطفا گریه نکنید و صبر پیشه سازید.

بلادونا اون میزم که چش همتون بهش بود رو تا مهر به تو میسپارم. مواظبش باش.

ممول عزیز اون قابلمه که مثل مال تو بود، قابلمه ی منه آآآآآآآآآآه    تامهر مال تو باشه.

صحرا جان کره های توی یخچال هم از تو.

و سرندپیتی چش درشت من، یه شیشه ی آب معدنی کوچیک روی کابینتاس. مال تو!

امیدوارم بعد از رفتنم خوابگاه رو کن فیکن نکرده باشید شیطونا.

احوال عضو عضلانی تو خالیتون چطوره؟

یاهو 

اصلا این استاد ما اینقده باسواده که نگو همه اینو می دونن. حالا شما فکر نکن این علم و اعتباری که ایشون واسه خودشون دست و پا کردن همینطوری بدست اومده؛ نه خیر برای بدست آوردن اینا خون دل خوردن و هزینه دادن و حالا حالاها به گردن این جامعه علمی حق دارن. اینا رو گفتم که بگم ایشون در زمینه تخصصیشون اگه حرفی می زنن ًٌٍُْ|کXژV‌Nء><؟|؛:«»ةآأأإییئؤؤ~!٬٬٬ببخشید داشتم می گشتم دنبال ویرگولبله ایشون اگه الان یه حرفی می زنن پشتش هفتاد من سند و کتاب هست. طبق معتبر ترین تعریفی که ایشون از قلب ارائه دادن من دیگه نظرم راجع به قلب و عشق و دوست داشتن در شرف تغییره. اصلا شما هم بخونین این تعریف رو نظرتون دگرگون میشه:  

عضو عضلانی تو خالی که با انقباضات خود خون را از وریدها به داخل شریانها می راند

پی نوشت: شما هم احوال پمپ عضلانی توخالی منو بعد از امتحان قلب ازم بپرسین

ما اومدیم

سلام  

منم اومدم.

راستش تا الان داشتم خیر سرم مسیر عبور عصب رادیال در ساعد می خوندم رسیده بودم به شاخه ی عمقیش که این لپ تاپ که از صبح رو مبل ولو شده بود منو کشید سمت خودش که بیام اینجا. 

ولی خداییش ساعت ۲ نصفه شب عجب سکوتی تو خوابگاه حاکمهمگه این که نصفه شب بتونی آرامش رو بین این نابغه ها تجربه کنی.آخه میدونی ..تک تکشون هنرمندین واسه خودشون.در آینده ی نزدیک گوشه ای از این هنر رو خواهید دید

لبام همش میخنده!

باور میکنی! باور کنید! 

باور نمیکنی؟! چرا؟.................. هنوز چیزی نگفتم! گفتم! نگفتم؟! خب می گم.

باور میکنی که تو این خوابگاه پیش این نابغه ها اونقدر خندیدم(گوش شیطون کر/چشم حسود کور/اسفند ۳۳ دونه/دود بشه چش بترکونه(سروده ی خودم)) که وقتی حتی نیشمم باز شه لپم درد می گیره! ای خدا ما رو گیر ۴ تا سرخوش انداختی ها!

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

بسم الله 

منم به نوبه خودم عرض سلام و ارادت دارم به خودمون. واقعا خوشحالم که اینجا راه افتاد آخه نگران بودم زمانیکه دوستان خواب هستند و یا گوش شیطون کر سر کلاس هستند و یا دور از جون اوقات فراغتشون رو سرگرم درس خوندن هستن چطوری بحث های ۱۰۰٪ تخصصی رو که تقریبا از ماه مهر شروع شده رو ادامه بدیم. آخه می دونی!اینقده ما باسواد و با شعور و باکمالاتیم و اینقده که بلدیم حیفه زمانمون هدر بره اونم تو این دوران گهر بار پست گراجوییتی!والله!  

ولی حیف که هنوز ناشناخته موندیم حیییف!کی مث ما می تونه موقع شام هم غذا بخوره هم حرف بزنه و هم فریاد بکشه تا حرف خودشو بشونه به کرسی و هم نفس بکشه و مهمتر از همه اینکه به حرفهای اون ۶ نفر دیگه که همزمان دارن دقیقا همین کارا رو انجام میدن گوش بده!خدایا شکرت.  

کی مث ما می تونه هر روز دنبال سرویس بدوه اونم نه در حال حاضر که از عنفوان کودکی؟  

کی مث ما می تونه صدای رئیس کل طبقه بالا رو در بیاره بدون اینکه اون رئیس حتی بتونه یه نامه از طرف اداره مطبوعش واسه ما بفرسته؟(مدیونید اگه فکر کنید منظورم رئیس حراست دانشگاه بود!)

کی مث ما می تونه به معنای واقعی کلمه شب امتحانی باشه و شب امتحان تا ۶ صبح بیدار باشه و نمره بگیره به این درخشانی؟!   

کی مث ما می تونه اکسترا! بله! 

پی نوشت: و کی مث ما میتونه دقیقا وسط امتحانای پایان ترم یه وبلاگ بسازه و روزی ۶۰ بار آپدیتش کنه؟ 

پس پی نوشت:(با لحن محمد صالح علا خوانده شود)دوستان جان!تفالی زدم به خاطر گشودن این پنجره جدید به حضرت لسان الغیب و دانستم که خواجه حافظ شیرازی هم فهمیدن که ما چقده باشعوریم از اینجا که فرمودن: یا رب از ابر هدایت برسان بارانی؛ پیشتر زان که چو گردی زمیان بر خیزم.تقدیم به خودمون:

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزمطایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانیاز سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانیپیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشینتا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکاتکز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کشتا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بدهتا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

دوس جون بلادونا قشنگه

من که خونمون نزدیکه. میتونم فرتوفرت اونجا باشم. معمولا۲ هفته یه بار میرم. باقی دوستان هم با این که خیلی نزدیک نیستن اما کم نمیارن و روی جعده رو(همون جاده ی خودمون) حداقل ماهی یه بار سفید میکنن. اما...اما این بلادونای قشنگ از عید که اومده تو خوابگاه ریشه دوانده! اونم چه ریشه دواندنی!! با چماق هم راضی نشد بره خونه. چرا؟ چون یه چیزیو برداشته!!!!! کسی نیس بگه اخه دختر نونت کم بود آبت کم بود آخه..... 

اون چیزی که برداشته خودش میگه اسمش طرحه! مدلش اینه که هر روز باید برن ۱۰ تا موش خفه کنن ببینن نتیجه چی میشه! 

خوش به حال خودم که رشتم آماره. قتل متل تو کارمون نیس.

سلام من

سلام؛ فقط خدا میدونه که چقدر درس دارم و باید بخونم. اما به خاطر جبران زحمات بعضی ها یه پست میذارم.  اینم اولین پست من بعد از افتتاح وبلاگ:

امروز طبق عادت همیشگی بعد از صرف ناهار کلی بر سر شستن ظرف دعوا کردیم. آخر سرم منو belladona طبق روزهای گذشته ( و آینده) ظرفها رو شستیم(مطمئن باشید ۱۰۰٪ با میل و رغبت خودمون). بعد از انجام تکلیف روزانه ..........میخواستم  رو مریم آب بریزم،ملتمسانه گفت: نهههههههههههههههه این کارو نکن، اما در حین گفتن نهههههه چشماشو طوری بسته بود که نشون میداد تسلیم شده. من که اول واقعا قصد ریختن آبو نداشتم با این حرکتی که ازش دیدم، دلم نیومد نریزم و................  ریختم. 

 خیلی حال داد، جاتون خالی

افتتاحیه

سیییلام دوستان بلا! احوال شما؟ 

امیدوارم با همکاری هم وبلاگ خوبی رو بچرخونیم.