منو ممول تو حال درس میخوندیم. صحرا و برکه تو اتاقشون. بلادونا هم تو اتاقمون! ساعت 10 شب، سکوت مطلق حکمفرما بود!!!!!
بلادوننا اومد رفت تو اشپزخونه یه چیزی بخوره. برکه هم اومده به بلادونا آروم میگه " عجیجم لطفا فقط کتریو بذار و نگران بقیه ی کارای دم کردن و آوردن چای نباش". اون طفلی هم قبولید. اومده تو هال یواش به من میگه " طراوت جونم کتری رو گازه لطفا تو فققققط دمش کن!". ما هم طبق معمول قبول کردیم جون شوما(!). رفته پیش ممول میگه ممول جان چای الان دم میشه لطفا تو فقط بریز تو لیوان بیار تو اتاق، همییییین" . بعد رفت تو اتاق و به درس خوندن ادامه داد تا چای دم شه و ببرن تو اتاق!!!
خب اینم یکی از نابغه هاس دیگه
می بینی تو روخدا؟چقده مردم فرصت طلبن؟
اره ولا خوااااهر! ببین!
خودتو مسخره ه ه ه ه کن
طراوت: نه برکه جون تعریف میکنیم. ما و مسخره کردن؟! امکان نداره