اوخی اینجا چه خبره؟؟ دلم تنگ شد واسه وبلاگمون خدا
این چند وقته تهران قل قله بود! همه مغازه ها حراج کرده بودن و چقد کالاهای شیک و خوشگلشونو با قیمت مناسب میفروشن! نمیدونم چرا! عجیب است و غریب است.
یکی از دوستای صمیمیم دکتری بهشتی قبول شد و ازین به بعد پیشمه و میتونم با اون برم خرید و گردش وای که چقد خوب شد
شده یه کارایی داشته باشید واسه انجام و بعد به خاطر رو هوا بودن و انجام نشدنشون مدام کلافه و سردرگم باشید؟ یک حالت فکر مشغولی که نمیدونی باید چیکار کنی و از کجا شروع کنی و زمان هم که قوربونش برم انگار گرگ دنبالش کرده! میتازه و میره و تو هم هی به صورت درونی و خود جوش، حرص میخوری و خودت هم نمیفهمی که این حس و حال به خاطر اون کارهای عقب افتاده اس!
الان من اونم
عاقا این سریال شهرزاد منو از کارو زندگی انداخت که!
الان میخوام قسمت 11شو نیگا کنم
تازه شونصدتا مقاله دارم که باید در راستای انتخاب موضوع پایان نامه بخونم و از مهلت ارائه ب استادمم گذشته
اما به قول اون شاعر بزرگ گفتنی: کلاس ملاسو بیخیال! امشبه رو بابا بیخیااااال