امروز یه اتفاق چندش ناک افتاد. یه سوسک از زیر مبل در اومد و خوابگاه رو به لرزه انداخت. اولش هیشکی حاضر نبود اونو بکشه ولی وقتی سوسکه با یه حمله انتحاری پرید٬ شجاع دل خوابگاه که کسی نیست جز ممول ابتدا با یک حرکت دمپایی سوسنی خودش اونو ناک اوت کرد و برکه در اقدامی محیرالعقول ضربه کاری دوم رو زد و اونو کشت. منتها مشکل اینجاست که هیشکی حاضر نیست جنازه رو از وسط جمع کنه
برکه در حرکتی خلاقانه یک برگ جزوه بیوشیمی ترم قبلش رو انداخت رو سوسک متلاشی شده!(احتمالا می خواست عقده ش رو از درس مذکور اینطوری تخلیه کنه).
کی حاضره بیاد این جنازه و آثارش رو از کف زمین محو کنه؟
بلادونا جونم معلومه دیگه!
یا شما میایو اوشونو از بین راه( دقیقا ورودیه dining room به living room) جمشون میکنین یا صحرا جون. هر چی باشه منو برکه حرکت خودمونو زدیم دیگه، حالا نوبت شماس.
ووووی ووووی (سمایلی خانم شیرزاد)
بذار یه چیزیو بگم من هنوز از ظهر حالت تهوع دارم. شاید فردا یا فرداهای دیگر الان نه ووووی ووووووی
مشترک مورد نظر دردسترس نمی باشد
میگما بگیم یکی از همون سوئیت تبعیدگاه معلوم الحال بیاد ورش داره هان؟!
این ترمی که گذشت، من خوابگاه نداشتم خو، بعد تو خونهای که بودم از این سوسکا زیاد بود، بعد خودت میدونی خو من چقدر از اینا میترسم (مثه مرد میگم میترسم، دیگه چندش و اینا هم نی :دی) هیچی روزای اول که به هر زوری و زاری بود بچهها رو راضی میکردم تا بکشنشون، بعد روزای بعد خودم شجاعتر شدم خودم میکشتم، این آخریا دیگه فرض کن داشتم خلاصه مینوشتم یکی میومد بالای برگهم وایمیساد! خیلی راحت! ریلکس! آروم! تازه باور کن اگه یک ماه دیگه تو اون خونه بودیم من نخ میبستم گردن یکیشون، میشد حیوون خونگیم (: خدایی خیلی ناز راه میرن :دی
اییییی ایییییی خدایا چقده چندشن اینا
خوب البته خیلی خیلی خوشحالم که تو شجاع دل شدی و دیگه دمار از روزگار سوسکا در میاری.جای شکرش باقیه!عوضش منم موشا رو میگیرم
عشق یعنی مستی و
دیوانگی رسوا شدن
با خودت بیگانه بودن
مست و بی پروا شدن
چون شقایق داغ بر دل
داشتن شیدا شدن
عشق یعنی رسم دل
بر هم زدن بیدل شدن
عشق یعنی سوختن از
تشنگی و بیدلی
موج دریا سوز صحرا سوزش
دلها شدن
عشق یعنی انتظار دیدن سیمای یار
عشق یعنی درد ناب و ....