خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

فارمای خوب!

 

بلاخره این امتحان پر از خاطره ی فلان فلان شده رو دادیم رف! باورم نمیشه که به خوبی و خوشی تموم شده میدونی! به قول ریحانه مهم این آرامشه بعد امتحانه که می چسبه. یعنی اصلا فکر نمی کردم اینطوری تموم بشه. صبح من و برکه با استرس فراوان در حالیکه همه چی آرومه رو گوش می دادیم جهت تفکر مثبت و اینا از خوابگاه زدیم بیرون و هر ۶ تا مون به همراه یه سال بالایی که طفلک پارسالم افتاده بود مث یه قوم شکست خورده جمع شدیم تو راهرو گروه فارما. قبلا گفته بودم امتحان شفاهی بود گرچه کلا دوتاشون سوال پرسیدن و اون ۵ استاد دیگه احتمالا به نفع ما کشیده بودن کنار! اول رفتم تو اتاق دکتر مدیر گروه فارما اینا. منشی شون میگه دل رو بزن به دریا برووووو! رفتم دکتر میگن چیکار کردی خوندی یانه؟ گفتم والله تو ماه رمضونی من چی بگم آخه؟ هر سوالی رو که پرسید من یه باک بنزین سوزوندم تا جواب دادم. جالب اینه دکتر یه سوال پرسید من غلط جواب دادم بعدش هر چی نخ می داد٬ طناب می داد که بابا نه این نیست من نمی گرفتم و الا و بلا که همونکه من میگم درسته! آخرشم گفتم دکتر من هول کردم ببقشید به من خوب نمره بدین میگه حالا بقیه سوالا هم ملاک هستن! یعنی بیشین بینیم بابا! بعد رفتم تو اتاق دکتر همشهری برکه اینا. اولین سوالو پرسیده منم مث بلبل جواب دادم خودم دهنم وا موند میگه به به ! تو که خوب خوندی واسه چی افتادی؟ منم یه هو جو گیر شدم گفتم نه! اونم خونده بودم! من برگه مو ندیدم ببینم آخه چرا اون شد نمره م! تو دلش گفت خفه بابا! و سوال بعدی رو که پرسید کرک و پرم ریخت همچین! حالمو گرفت ولی در کل خوب جواب دادم. بهش گفتم دکتر این نمره ی ما رو خوب بدینا! میگه برو بیرون! گفتم پاس کنین مارو ایندفه ها! میگه برو بیرون! منم وقتی اینهمه ذوق و شوقشو دیدم گفتم ۲۰ بدین بهمون! ایندفه اومد با تیپا پرتم کنه که خودم پریدم بیرون 

حالا من از الان بهتون گفته باشم که برکه با دکتر همشهریشون لابی کردن و از اون بخش تاپ شد! الان برکه میاد میگه من خودم خونده بودم وایسا یعنی خدا بده شانس. من اون ترم یه دکتر همشهری خودم داشتم که بهم داد ۱۵.۷۵ در حالیکه بالاترین نمره ۲۰ بود! خدایا! تو این دنیاکه به ما همشهری ندادی حداقل سر پل صراط و اون دنیا تلافی کن!  

حالا من وقتی منتظر بودم که نوبتم بشه تنها تو سالن بودم که دکتر ((داشته باشیم)) اومدن ورفتن تو اتاقشون و من گفتم واااااای من می دونستم این میفته به من! برا همین یه دفه سربه زیر شدم و شروع کردم مثلا جزوه خوندن که ندیدمشون! اخه کلا من ۲ جلسه از درس این استادو خونده بودم که یک کلمه شم یادم نبود. هیچی وقتی از اتاقش اومد بیرون دیگه مجبور شدم بلند شم سلام کنم و اونم همچین گرم تحویلم گرفت خیلی دوس داره منو و گفت بفرمایید در خدمت باشیم و اینا(فقط گفتن بفرمایین!) منم خرکیف گفتم مرسی حالا نشستم و سریع سرمو انداختم رو جزوه! خیلی از این تریپ خل وضع خودم خوشم اومد! قشنگترش این بود که دکتر موسوی عزیز با اون صدای خوشگلش(سمایلی غش و ضعف!) ازم پرسید امتحان دادی؟ گفتم بـــــــــــــــــــــــــله! گفت خوب بود؟ منم بلند گفتم نه هنوز ندادم(آخه هنوز دکتر همشهری برکه سوال نپرسیده بود) دکترم  سریع رفت گم و گور شد تا بیشتر از این سر همصحبتی با من آبروشو از دست نداده و با خودش گفت اینا رو جون به جونشون بکنی همون چپرچلاقای دهاتی ان

خلاصه اینکه همه چی آرومه من چقدر خوشحالم! ایشالله نصیب شما فقط دعا کنین پاس شم

نظرات 13 + ارسال نظر
برکه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:22

آخه ...عزیییییییزم ...تو نباید حسادت کنی٬حسادت بده ..اخخخه
باید با این مسئله کنار بیای ...باید قبول کنی که من دوست داشتنی ام ..همه منو دوست دارن..٬من خوبم و...(افتخار کن با من دوستی)
ببین بلادونا رو اعصاب گل لقد نکن .تو که بهتر از همه میدونی که من قسمت دکتر ب جیگر طلا رو خونده بودم٬زحماتمو هدر نده دیگه..هر چی سوال پرسید عین بلبل جواب دادم

لابی کردین دوست عزیزم لابی!نذار بگم

برکه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:26

فقز دعا کنید پاس شیم نه من نمره بالای ۱۸ میخوام
این عکس مبتذل چیه گذاشتی؟

۲۰ می خوام من
عکس آینده خودمه از تو آلبوم فرشته ها کش رفتم

طراوت شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:35

خدا بگم ایشالا بهت ۱۰ واحد فارماکو اضافی بده که مرررررردم از خنده دختر؛ کارت درسته عجق من
میگم بلادونا چند تا چند تا؟! دکتر موسوی و پروفسور اندرسون و ...حالاااااااااا
چش و چالمون روشن
تا کی اونجایید؟ کی برمیگردید؟ خبر داری واسه مهر کجا پاسمون میدن یا نه؟

۷ واحد کارشناسی فارما گذروندم النم که روی هم شد ۸ واحد نه دیگه بس مه باور کن! دیگه چیکار کنم از بس بعضی از این آدمای رو زمین خوبن
والله برکه که فردا بر میگرده منم رفتم پیش استاد راهنمای عزیزم اندازه ۴ تا پایان نامه بهم مخش داده حالا حالا ها هستم دیگه اگه شهریور برم خونه. کلاسای ما از ۲۶ شهریور شروع میشه شما چی؟
والله نمی دونم مادر اصلا جرات نمی کنم برم طرفشون از بس دوست داشتنی هستن و همیشه خبرای خوب میدن بهمون

طراوت شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:51

بلادونا این عکس کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی من بگردمت عزیزم! چقدر که عکسات به پستات ربط داره! اینم یه نشان از نابغه بودنته دیگه!


راستی چقدر پیش این استادا سوتی دادی تو! نندازنت خوبه! من که میگم میافتی حالا از ما گفتن!
میافتی گلم میافتی (سمایلی سغ(سق) سیاه)
حالا اگه به احتمال ۹۰ درصد افتادی میخای چیکار کنی؟!
من که میگم کلا انصراف بده رااااحت! این همه مردم درس خوندن چی شد؟ ولاااااا

تو هر جا ربط عکسها رو نفهمیدی بگو خودم بهت بگممی دونی چقدررررررررررر می گردم واسه این عکسا؟ این عکس یعنی حس شادی که دارمو می خوام به شما منتقل کنمیعنی مصائب یه دختر دم بخت که شادیش اینه گرچه من این عکسو از پروفایل یه پسر کش رفتم
من بیفتم؟من؟من اصلا ننمی دونم افتادن یعنی چی

باشماق شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:35 http://bashmagh.blogsky.com

کاشک بقیه چیز ها را هم همین جوری آسون می گرفت
قابل پاس کردن بود
یعنی میشه

خدایی زندگی همینه دیگه! اصلا زندگی یعنی همین

طراوت یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:09

من خیلی دلم گرفته
اینقده دوس دارم بیااااام که نگو
اما خب حوصلشو ندارم
هییییییییییییی یه دنیا حرف دارم ننه! پاشو یه تک پا بیا پیشم تا صبح بیدارت نگه میدارم اینقده که دلم مخ خوری میخواد

خجالت داره واقعا حوصله ندارم از فحش بدتره واسه یه پست گراجوییت!
پاشو بیا زود تند سریع کارت دارم. می خواستم واسه اون sms بهت بزنگم که شد الان!منتظر تماس من باااااااااااااااااش

فرزانه یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:16 http://room417.blogfa.com

تکلیف ما رو مشخص کنینن
نمره چند میخواین که برم به خدا بگم؟!

زحمت شما ۲۰ می خوام فقط عجله کن فرزانه جون تا دیر نشده

دریای بیکران یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:22

چه جالب بابا مردم کنکور دارن اینقدر استرس ندارن که شما از فارما دارید.میخواستین بگین اسم مستعار من بلادونا بی پی هست خودش بیست رو میداد فکر میکرد خدایه فارما هستین.

آره خوب ولی ترس از اینکه آبروی چندین و چند ماهه ت! جلو یه مشت اساتید بره نمیذاره آدم آرامش داشته باشه! ایشالله سرتون بیاد بفهمید چی میگم
ها حیف شد نگفتم

فرحان یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 http://navdon.blogsky.com

سلام
خدا وکیلی شما این امتحان رو نداشتین در مورد چی مینوشتین انجا... فکر کردم نمره هاشو دادن که اینجوری نوشتی فارمای خوب...

ولی خودمونیم داستان رو قشنگ پرورونده بودی... فقط یه کم روی صحنه های اکشن فیلم بیشتر کار کن مشتری بشیم...

ها خوشم میاد متوجه عمق فاجعه شدی!یعنی این فارما ما رو از کار و زندگی انداخت!تا این حد!
خوب بود داستانم؟آخ جون

فرحان یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06

عند قضیه این عکسه بود... یعنی چی آخه این عکس... یعنی خیلی خوشحالی در حد رقص تانگوووووو

ببین فرزند دختر نشدی تا بفهمی این عکس الان اینجا یعنی چی

خودم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:41 http://porpot.blogsky.com

برم سریع به پایگاه عزیز فیلترینگ بگم اینا عکسای مشکل دار استفاده میکنن و الانه که اسلام تو خطر بیفته، برم برم تا دیر نشده.

پ.ن: حال کردی چقدر به پست ربط داشت نظرم؟

ها ها بدو بدو آخ که شما پسرا هیچ وخ نخواهید فهمید که در دل یک دختر چی می گذره

آرمین آران یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:38 http://aranlar.blogsky.com

وقتی داشتم میخوندم احساس کردم و نوشتنی ته دلت قلقلک داشتی نه !
ایشالا پاس شی
چشم حسود کور

آی گفتی همچین ته دلم کله قند آب میشد

امیلی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:42

سلام بلادونای عزیز
جواب سوالهام را که داده بودی خوندم ولی منتشر نکردم . گفتم شاید دوست نداشته باشی.
ان شالله در همه عرصه های زندگی موفق و پیروز باشی

فدای تو دوست گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد