خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

تدا(خدا) و مامی اصن تفاهم ندالن چلا؟؟؟!

 
  من الان تو تفکلم ها! آخه چلا؟!
 
تدا به ما اندشت داده اما مامی میگه: با تندال مم بخور! 
تدا به ما اندشت داده اما مامی میگه: دسمال بدار 
تدا به ما صدا داده اما مامی میگه: دیغ نززززن 
تدا به ما بارون داده اما مامی میگه: مبادا خیس شی دخملم  
تدا به ما هاپو های دشنگ گریبه داده اما مامی میگه: ملاگب باش! نلو نزدیتش! هممممش اذت میتنه منو! 
تدا به ما در سطل اغشال و قالبمه داده تا باهاش تق تق تنیم اما مامی میگه: ساتت باش بابا خوافیده. 
تدا به ما چاخوی تیز داده که خیالمون پوسشو بتنیم اما مامی همش زودی میفمه ازم میدیله میگه: آخ آخ آخ! جییییزه عسیسم 
تدا به ما تخمه داده که بخولیم دیده! اما مامی من میگه: نهههههههه؛ دل توتولوت درد میگیره بذا خودم بهت میدم! نمیزاله بزالم تو دهنم 
تدا به ما پا داده که از پله های خونمون بالا بلیم؛ اما مامی میگه: واااای الان مییفته! سلیع میاد میگیلتم 
 
خلاصه نی نی های خوف؛ یکی این سفال منو جفاب بده! 
ایا مامی درس میگه؟ آگه نه تدا درس میگه؟ حخ با کیه؟ 
گزینه ی درس رو sms تنید به شماله ی"123123123"(خوبم بلدم sms چیهه) یا تو نظلات بذالین. 
مییییییییسیییییی  
 
 
 
(یه 5-6تاش ایده گرفته از نوشته های شل سیلوراستاین هس؛مابقیش آرزوهای خودم بودن که به زبان نی نی نبشتم)

مدرسه کلا تعطیله! برو صفا کن!

مدرسه تعطیله هوا آلوده است؛ مدرسه تعطیله جشنه؛ مدرسه تعطیله عزاست؛ مدرسه تعطیله هوا گرمه؛ مدرسه تعطیله هوا سرده؛ مدرسه تعطیله عید نوروزه؛ مدرسه تعطیله اجلاس بین المللی داریم؛ مدرسه تعطیله یک هفته مونده به عید؛ مدرسه تعطیله یک هفته بعد سیزده بدر؛ مدرسه تعطیله و

 
 این لیست می تواند همین طور ادامه یاید... 
 
 
 
اما در کشور ژاپن؛ حتی بعد از سونامی مدارس به سرعت شروع به کار کردند! 
چرا ما اینقد تنبل شدیم که از تعطیلی مدارسمون شااااد میشیم؟ 
 غر دارم اصلا!
 

فارمای خوب!

 

بلاخره این امتحان پر از خاطره ی فلان فلان شده رو دادیم رف! باورم نمیشه که به خوبی و خوشی تموم شده میدونی! به قول ریحانه مهم این آرامشه بعد امتحانه که می چسبه. یعنی اصلا فکر نمی کردم اینطوری تموم بشه. صبح من و برکه با استرس فراوان در حالیکه همه چی آرومه رو گوش می دادیم جهت تفکر مثبت و اینا از خوابگاه زدیم بیرون و هر ۶ تا مون به همراه یه سال بالایی که طفلک پارسالم افتاده بود مث یه قوم شکست خورده جمع شدیم تو راهرو گروه فارما. قبلا گفته بودم امتحان شفاهی بود گرچه کلا دوتاشون سوال پرسیدن و اون ۵ استاد دیگه احتمالا به نفع ما کشیده بودن کنار! اول رفتم تو اتاق دکتر مدیر گروه فارما اینا. منشی شون میگه دل رو بزن به دریا برووووو! رفتم دکتر میگن چیکار کردی خوندی یانه؟ گفتم والله تو ماه رمضونی من چی بگم آخه؟ هر سوالی رو که پرسید من یه باک بنزین سوزوندم تا جواب دادم. جالب اینه دکتر یه سوال پرسید من غلط جواب دادم بعدش هر چی نخ می داد٬ طناب می داد که بابا نه این نیست من نمی گرفتم و الا و بلا که همونکه من میگم درسته! آخرشم گفتم دکتر من هول کردم ببقشید به من خوب نمره بدین میگه حالا بقیه سوالا هم ملاک هستن! یعنی بیشین بینیم بابا! بعد رفتم تو اتاق دکتر همشهری برکه اینا. اولین سوالو پرسیده منم مث بلبل جواب دادم خودم دهنم وا موند میگه به به ! تو که خوب خوندی واسه چی افتادی؟ منم یه هو جو گیر شدم گفتم نه! اونم خونده بودم! من برگه مو ندیدم ببینم آخه چرا اون شد نمره م! تو دلش گفت خفه بابا! و سوال بعدی رو که پرسید کرک و پرم ریخت همچین! حالمو گرفت ولی در کل خوب جواب دادم. بهش گفتم دکتر این نمره ی ما رو خوب بدینا! میگه برو بیرون! گفتم پاس کنین مارو ایندفه ها! میگه برو بیرون! منم وقتی اینهمه ذوق و شوقشو دیدم گفتم ۲۰ بدین بهمون! ایندفه اومد با تیپا پرتم کنه که خودم پریدم بیرون 

حالا من از الان بهتون گفته باشم که برکه با دکتر همشهریشون لابی کردن و از اون بخش تاپ شد! الان برکه میاد میگه من خودم خونده بودم وایسا یعنی خدا بده شانس. من اون ترم یه دکتر همشهری خودم داشتم که بهم داد ۱۵.۷۵ در حالیکه بالاترین نمره ۲۰ بود! خدایا! تو این دنیاکه به ما همشهری ندادی حداقل سر پل صراط و اون دنیا تلافی کن!  

حالا من وقتی منتظر بودم که نوبتم بشه تنها تو سالن بودم که دکتر ((داشته باشیم)) اومدن ورفتن تو اتاقشون و من گفتم واااااای من می دونستم این میفته به من! برا همین یه دفه سربه زیر شدم و شروع کردم مثلا جزوه خوندن که ندیدمشون! اخه کلا من ۲ جلسه از درس این استادو خونده بودم که یک کلمه شم یادم نبود. هیچی وقتی از اتاقش اومد بیرون دیگه مجبور شدم بلند شم سلام کنم و اونم همچین گرم تحویلم گرفت خیلی دوس داره منو و گفت بفرمایید در خدمت باشیم و اینا(فقط گفتن بفرمایین!) منم خرکیف گفتم مرسی حالا نشستم و سریع سرمو انداختم رو جزوه! خیلی از این تریپ خل وضع خودم خوشم اومد! قشنگترش این بود که دکتر موسوی عزیز با اون صدای خوشگلش(سمایلی غش و ضعف!) ازم پرسید امتحان دادی؟ گفتم بـــــــــــــــــــــــــله! گفت خوب بود؟ منم بلند گفتم نه هنوز ندادم(آخه هنوز دکتر همشهری برکه سوال نپرسیده بود) دکترم  سریع رفت گم و گور شد تا بیشتر از این سر همصحبتی با من آبروشو از دست نداده و با خودش گفت اینا رو جون به جونشون بکنی همون چپرچلاقای دهاتی ان

خلاصه اینکه همه چی آرومه من چقدر خوشحالم! ایشالله نصیب شما فقط دعا کنین پاس شم

فارماکو عزیزم حداحافظ

بالاخره بعد از یک هفته از صبح اللطلوع تا غروب اللغروب درس خوندن اون هم با دهن روزه(التماس ریا) و تو این روزای بلند و گرم٬امروز امتحان فارماکو دادیم 

خودمون که فکر میکنیم خوب دادیم تا ببینیم از ما بهترون (اساتید محترم)نظرشون چیه 

خلاصه قضیه رو میدی آستر هم میخوان رو شنیدین...٬تا حالا که میگفتیم فقط پاس شیم ..و هیچی نخوندیم و ...مرور نکردیم و ...بلد نیستیم و ...حالا که امتحان دادیم وخرمون از دریا گذشت به نمره کمتر از ۲۰ یا حداقل ۱۸ راضی نیستیم ..حالا میگیم آخه چند دور خونده بودیم و ...همه رو بلد بودیم و... 

آآآااآآخشششششششت راهت شدیم  

فارماکوووووووووووووووووو خدا حااااااا ف .....ظ

یک تجربه جالب!

من ترم ۴م، ۱۱ واحد افتادم و مشروط شدم، البته کسی چیزی نفهمید تو خونه :دی ولی خب، خیلی سخت بود برام. حالا تو ۴ واحد افتادی درک نمی‌کنی من چی میگم! :دی ۱۱ واحد خیلی مرد میخواد وقتی نمره‌ش رو می‌بینه سکته نکنه، از وقتی معدلم اعلام شد تا حدود 2 هفته افسرده بودم، بعدش خودم رو جمع و جور کردم؛ البته همه‌ی اون‌ها رو هم واقعا خوشحالم که افتادم (خدایی به خاطر راضی کردن دلم خودم اینو نمی‌گم، واقعا سود بردم، من اگه ترس از خدمت مقدس نبود، حاضر بودم همه‌ی درس‌هام رو یک بار بیفتم، خدا خودش شاهده که راست میگم، من ترم قبل ریاضی ۳ داشتم، بعد این ریاضی ۳ کلا باید بتونی شکل رو در فضا تصور کنی، بعد استادمون میگفت شما اگه این درس رو پاس هم شدین، یه بار دیگه هم برین سر کلاس‌های ریاضی بشینین، تا بفهمین چی به چیه)، ببین مثلا من اون ترم کلا میانترم‌ها رو که ندادم، بعد روی برگه شدم دو تا ۸ و نیم، یکی نه و نیم، اگه میرفتم پیش هر کدوم از استادا پاس بود ولی خب خدا رو شکر که غرورم نذاشت (اینجا اون حرفت رد میشه که استاد پاس کنه و تو نخونی)، از ترم بعدش زدم تو خط خرخونی (خدایی خرخونی هم نکردم، سر کلاس حواسم رو دادم اینطرف‌تر :دی)، تا اونجا که مثلا جبر خطی من شدم ۱۹، نمره‌ی بعدی که شاگرد زرنگ ۸۷یا بود شده بود ۱۶.۵ (میدونم! خیلی جوگیرم! البته حضور بعضیا سر کلاس بی‌تاثیر نبود (الهی بمیرم براش )) اونترم شاگرد سوم شدم (: ترم شیش به خاطر بعضی مشکلات تاپ نشدم، ولی مطمئنم که معدلم تو رنج پنج-شیش نفر اوله و این داستان برای ترم‌های بعد و سال‌های بعد و تا آخر عمر ادامه داره ان‌شاالله.
و اما نتیجه اخلاقی ، درس افتادن خیلی خوبه، خدایی جدی میگم، من خودم اینقد بدم میاد از این دانشجوهایی که هنوز احساس میکنن تو دبستانن :دی حالا یکی که میخواد سریع لیسامس بگیره و بره حرفی، ولی من و شمایی که دیگه میخوایم عمرمون رو بذاریم در راه علم ، باید بالا و پایین رو یه دفه تجربه کنیم حداقل، علم دیگه شغلمونه.
و البته یه نکته رو باید مد نظر داشت، اگه قرار باشه درس جذاب نباشه همون بهتر که پاس شه بره، مثلا تو وقتی داری میخونی هیچ لذتی ازش نبری (فهمیدن با لذت بردن فرق میکنه، میدونم که میفهمی منظورم رو، اگه نمی‌فهمی به طراوت بگو وقتی یه چیز رو می‌فهمه تو آمار چه حسی داره و برات توضیح بده) هر دفه فقط خودت رو داری عذاب میدی، ولی وقتی داری میخونی و چیزای جدید یاد میگری، همین لذت بردن از چیز یادگرفتن خودش خیلی خیلی مفیده.
من یه  استاد دارم، بعد ایشون میگفت خودش لیسانس رو ۵ ساله گرفته، بعد میگفت خیلی از دوستاش بودن که لیسانس رو ۴ ساله گرفتن و رفتن فوق، ولی ایشون حالا چون تنبل بوده :دی بعد از افتادن‌ها بیدار شده و دیگه شروع کرده به تمرین و ممارست و اینا، تا اینحا که همراه همون دوستاش فوق میگیره، بعد تازه ایشون همون سال اول دکترا قبول میشه و بقیه یک سال پشت امتحان میمونن.
و در آخر یک سخن از عزیز دلم، تولستوی خوشگلم: «ما شکست نمی‌خوریم، فقط دست از تلاش برمیداریم». بنابراین از این به بعد طرز تفکر شما اینچنین خواهد بود که یا شما یک درس رو پاس میکنی که این به معنی این خواهد بود که شما درس رو فهمیدی و یا میفتی که این به این معنی خواهد بود که شما یه فرصت دیگه برای فهمیدن در اختیارت قرار گرفته.

البته میدونم! این تفکر من در دانشگاه‌های مادر جایی نداره، من برای همین دانشگاه فنقلی خودمون گفتم و البته نتیجه‌ی این طرز تفکر رو هم دارم می‌بینم، قبولی بچه‌های ما تو دانشگاه‌های معتبر و قبولی سرراستشون تو امتحان دکترا (چندتا از دوستان هستند که اگه دوست داشتی میتونم آدرس صفحه‌ی دانشگاهیشون رو بدم بری ببینی).

پ.ن: ببین مطمئن باش پیش هر کی بری اندازه من واحد نیفتاده (: من فقط سقف واحدهای افتاده رو گفتم! ((: پس حرف من رو گوش کن و از این فرصتی که دوباره در اختیارت قرار داده شده خیلی خیلی استفاده کن.  

این کامنت دکتر خودم برای پست قبلی بود که تبدیل به  پست شد. دیدم تجربه های جالبیه گذاشتم واسه همتون. با تشکر ویژه از دکتر خودم. خیلی مردی(تشویق حضار)

واستون پیش اومده؟

دوستان چون اکثرا دانشجو هستین یا بودین یا خواهین شد!!! ازتون یه سوال دارم: 

آیا تا حالا تو یه درس افتادین؟ بعد که واسه دفه دوم یا احیانا سوم چهارم داشتین امتحان می دادین به نظرتون پایه تون تو اون درس قوی شده بوده؟ یعنی چیزی اضافه تر از اون دفه ی اولی دستتون رو گرفته؟ 

والله الان من معتقدم افتادنم شده مث گواهینامه گرفتنم که بعد از 4 دفه امتحان تو شهری دادن آخرش خود افسره دلش به حال سوخت و قبولم کرد! اصلا حال خوندن نیست اصصصصصلا!

من نمی خوام برگردم...

امروز ۱۹ مرداده و من که ۲۹ تیر اومدم خونه باید ۱۵ شهریور دانشگاه باشم 

آخه این انصافه؟ 

این انصافه که استاد محترم در طول یک ترم کلاسشو تشکیل نده و حالا بخواد تو یه هفته اونم شهریور کلاسشو تشکیل بده اونم درس به قول خودش به این مهمی!!!! 

قضیه از این قراره که ترم پیش استاد X محترم گفتن که ۷ جلسه واسه این درس کافیه 

پس میذاریمش واسه بعد عید 

بعد عید استاد میگه نهههههه! من حداقل ۱۲ جلسه لازم دارم!! (توجه داشته باشین که درس ۱ واحدیه)

جلسه اولشو که تشکیل میده یک و نیم ساعت درمورد اینکه دوران دانشجویی چقدر اکتیو بوده و درمورد هوش و ذکاوتش حرف میزنه 

جلسه ی دومم همین طور.. 

جلسه سومو روزشو تغییر میده و میگه من دوشنبه ها نمی تونم بیام از این به بعد چهارشنبه ها !

سه شنبه شب به یکی از بچه ها مسیج میده که کلاس کنسله 

این ماجرا سه بار دیگه تکرارمیشه تا اینکه امتحانای ترم شروع میشه 

مدیر گروه محترم سرمون غر میزنه که چرا هنوز کلاستون تموم نشده و شماها چرا اینقد نامنظمین و من اصلا با بچه های ورودی شما مشکل دارم و ذهنیتمو خراب کردین ...  

باور کنین بزرگ که شدم انتقام میگیرم

خودت کاری کن که از زندگیت لذت ببری

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد.

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندو بخندو ... باز هم بخند 

برای خودت تو آینه شکلک در بیار و بهش بخند 

حتی گاهی هم بدون دلیل بخند عزیزم.   

بعد میبینی که چقدر همه مساله ها ساده اند و روش حلشون هم(شاید گاهی کمی سخت اما)پیدا میشه. 

برات دعا میکنم که همیشه شاد باشی و خنده هات اونقدر از ته دل باشه که                                            دل درد بشی 

 خوبه؟ تو هم برا من همین دعارو بکن      مرسییییییییی ؛دوست خوبم؛

 

اینجا بهارستان!

می دونی بهارستان یه تفاوتهایی داره با سوئیتهای اونور! مثلا من با خیال راحت تو دستشویی پاهامو می شورم و از این عذاب وجدان ندارم که الان میام و طراوت با جیغ و ناله بهم میگه باز تو دمپاییهارو خییییییییییس کردی؟ 

خوبی دیگه ای نداره کلا همین خوبیش بود اینجا ولی بدیهای زیادی داره مثلا الان 6 تا لیوان نشسته رو میزه! آخه کی حال داره اینهمه راه رو بره تا آشپزخونه؟! هم اتاقیهای عزیزم به شدت یادتون افتادم وقتیکه تو حموم حوله م رو جا گذاشته بودم و کسی نبود که از 60 فرسخی صدامو بشنوه و واسم حوله بیاره!! نوابغ پر از نبوغ کشف نشده! من الان کشف کردم که ما تو اون خوابگاه خیلی هم درسخون بودیم برای اینکه من کلا الان از 30جلسه فارما 7 جلسه خوندم! تازشم امروز سر جمع اگه 3 ساعت بیدار بودم و از این سه ساعت نیم ساعت درس خوندم و بقیه ش رو آهنگ گوش دارم و تخمه و چیپس و لواشک خوردم و الانم که در خدمت شمام و وبگردی می کنم. هییییی ولی با اینحال می دونم که فارما رو 20 می شم! می دونی!

جمله های زیبا که شاید مفید باشن.

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند(کوروش بزرگ). 

  

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید(کوروش بزرگ).  

 

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند(دکتر علی شریعتی). 

 

من هرگز نمی نالم…قرنها نالیدن بس است…میخواهم فریاد بزنم…!اگر نتوانستم سکوت میکنم….(دکتر علی شریعتی) 

 

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند(دکتر علی شریعتی) . 

 

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد!(دکتر شریعتی) 

 

بگذار آدمها تا میتواند سنگ باشند ، ” تو از نژاد چشمه باش “

 

آنکه خود را به امور کوچک سرگرم میکند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد(لاروشفوکو). 

در جستجوی نور باش، نور را مییابی(آرنت). 

    

تا زمانی که امروز مبدل به فردا شود؛ انسانها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود(ضرب المثل چینی).