بعد از ظهر به زحمت فراوون از خواب بیدار شدم، چون قرار بود با طراوت بریم حرم.
می خواستیم با سرویس 5.30 بریم و خودمونو به سرویس ساعت 8 برگشت به خوابگاه برسونیم.
تو حرم دعا خوندم و کلی آرامش گرفتم.
موقع برگشت، با عجله خودمونو به زیر پل عابر قائم ( خوابگاه جونی قبلیمون) رسوندیم. اونجا مطی و برکه منتظر سرویس بودن. ساعت 8.05 سرویس از دور نمایان شد. الکس عزیز و محبوب بچه ها بود. تا سوار شدیم دو لیوان چای ریخت و به برکه گفت بیاد بگیره. برکه هم با تعجب بسیار رفت. چند دقیقه ی بعد دیدیم یکی از بچه ها با چند لیوان رفت سمت الکس و لیولنارو دادو کلی هم تشکر کرد.
دوباره الکس برکه رو صدا زد و گفت بیا این دو لیوان چای هم ببر. برکه کلی تشکر کرد و گفت دیگه نمی خوایم. اوشونم گفتن دیگه ریختم و باید ببری.
خلاصه در bus روزمونو باز کردیم.
دعای برکه به الکس هنگام پیاده شدن: ایشاله هر چی اتفاق خوب براتون بیفته.
پ.ن: در تعجبم، الکس هم رانندگی می کرد هم لیوانارو آب می کشید و هم چای می ریخت. اونم رانندگی تو مشهد که باید دوتا چشم داشته باشی دو تا چشمم قرض بگیری تا تصادف نکنی. آخه قربونشون برم همه عجله دارن و به هیشکیم راه نمیدن
.
.
عکس کیفیت خوبی نداره (نور bus بدرنگ و کم بود).
ای وای خواهر مگه شما عکسم گرفتین؟!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif)
تازه یه دعای دیگه هم بهش گفتم:الهی خدا صد در دنیا و هزار در آخرت بهتون بده(این دعای قشنگ رو از بلادونا یاد گرفتم)
آره خواااااااااااهر. کجای کاری![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
.
اینو یادم نبود
اونی که اون جلو وایساده کیه؟! عابر پیاده بیکاره؟!
نه، بنده خدای دانشجوی دیگه ایه که به محض ورودش الکس یه چایم به دستش داده
آلکس سنار سه شی با بقیه فرق می کنه خیلی خیلی کار راه بندازه ولی حیف که رانندگی بلد نیست
بلادونا جونم
،حیف شد. متن پ.ن متنمو میخواستم خطاب به تو بنویسم. کاش مینوشتم.
آخه اگه بلد نبود پس چطوری اون کارها رو باهم انجام می داد گلم؟!!!