انگار هر دفه من و هدا میریم تریا فقط برای زدن مرهمی بر زخمی از زندگی که اونروز واسه خودمون سرهم کردیم میریم زخمی که از آسمون نازل شده و یا خودمون از تو سوراخ دیوار پیداش کردیم. هیچ وقت هیچکدوممون از دردی که داریم حرف نمی زنیم و فقط سفارش می دیم و می خوریم و وقت تلف می کنیم و غر می زنیم و خزعبل میگیم و شایدم هیچی نگیم اصلن! ولی بعدش که میایم بیرون انگار خیلی خوشحالیم و همه چی خوبه و به به و چه چه! واسه همینه که جدیدا از تریا خوشم اومده و زیاد میرم اونجا!
پی نوشت: ثریا که عنوان این پست هستش در حقیقت همون تریا هستش با یک نقطه اضافه!
ایمان جون به خدا چیزیم نیست اومدم درد و دل کرده باشم(اسمایل عشوه خرکی)
حکایت عجیبی داره این تریا و کافی شاپ ها
کاش بودی بلادونا میبردمت چنتا از این کافی شاپ های زیر زمینیه تهران. دقیقن همینی که گفتی هست. یعنی میان و میرن و الکی بی بهانه با خوردن و وراجی کردن و سیگار کشیدن شارژ میشن. شاید باورت نشه بلادونا ولی مطمئنم اگه بری، جوو ِش میگیردت انگار تو هم بدت نمیاد یهو همینجوری سیگار بکشی حتی اگه تا حالا لب نزده باشی.
یاد اوون جمله ی پست آخر ِ کلاشینکف دیجیتال افتادم که میگفت باید دید که جوانها چی کم دارن که قلیون جاش رو پر کرده. و باید دید که جوونا چی کم دارن که یه ساعت کافه رفتن و وقت گذروندن میشه دلخوشی و سبک کننده روح و جسمشون ...
و چه اتفاقی میافته تو تریا که به آدم یه نقطه اضافه میکنه و به ثریا میرسونه
ولو برای چن لحظه
و بعدش میمونه همون خماری و دپرسی و جمود ِ فکری و فیزیکی و متافیزیکی...
و خیلی چیزای دیگه.
وااااااااااااای آبان میام ببرتم اونجاها که میگی
البته من اینجا با این کافی شاپا آشنا نیستم فقط تریای دانشکده رو بلدم اومدی حتما می برمت ولی زنونه مردونه ست گفته باشم 
راست میگی باور کن اون لحظه خوبه خوش میگذره بعدش باز همونه و همون ولی یه خوبی که داره اینه که یه جورایی تخلیه میشی نمیدونم یه حس خوبیه که بی خیال دنیا و گنده گوزیاش میشی می دونی
این تریا کلا خیلی باهاله.
من هروقت میرم توش دلم نمیخواد بیام بیرون.
کلا هم تو این یکسال که تو این تریا رفت و آمد کردم فقط سه تا چیز خوردم.
وقتی با دوست شیرازیم میرم چیپس و دلستر انار میخوریم.
وقتی با مشهدی میرم نسکافه میخوریم.
وقتی هم که با دوتاشون میرم کوردون بلو میخوریم.
ولی کافی شاپ یه چیز دیگه است خدایی.
مخصوصا اگه جاش دنج هم باشه.
یاد ایام جاهلیت افتادم که نصف عمرم را تو کافی شاپ آریا تو احمداباد گذروندم:)
چرا اینقدر دلت غم داره عزیزم؟
مث قدیمت باش
.
این مدل پست هات غمناکم میکنه
غم نداره که خوشگلم
باور کن من اصلا غمگین نبودم وقتی این پست رو می ذاشتم یعنی من یه همچین آدمیم
البته قبول دارم دیگه مث قدیمم نیستم که اونم میندازم تقصیر پایانامه و آینده مبهم قربونت برم ببخش که غمگین شدی اگور پگوری
یاد تریای قدیم دانشکده افتادم... تو وبلاگم یه پست زدم
الهی الهی من قدیم ندیما تو دوران بچلری خیلی تریا ی دانشکده رو دوست داشتم آخه خیلی خوشحال بودیم اون زمان و واقعا اونجا خوش می گذشت
ماشا این روزا همش آنی ها!
قربونت برم گلم
باعث افتخاره که ما رو می خونی گلم بوووووس
من نمیدونم اینترنت من مشکل داره یا مال شما.
) میاد.
چند وقته هر چی کامنت واسه پستهای بلادونا(سرکارعلّیه) میزارم، در جوابش فقط این (
یا شاید هم با فونت سفید مینویسی دیده نمیشه!!!؟
مگه
کمه واسه خودش؟
کم که چه عرض کنم...
همینم غنیمته !
کم کم فکر کنم زمستون شه و برف بیاد همین را هم بپوشونه و کلا دیگه جواب ها سفید بشه .
اسمایلی یک انسان ناامید
بعیدم نیست البته اگه به زمستون بکشه.