خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

روزها

دیروز ممول دفاع کرد. 

امروز هم داره میره خونه  

احساس بدی دارم...  

کاش میشد روزهایی که دوست داریو دوباره تجربه کنی... روزهای خوش این سه سال... با ممول؛ بلادونا؛ برکه؛ صحرا؛ فاطمه و... 

من همیشه میگم که هر مقطعی از زندگی شیرینی خودشو داره و باید تجربه بشه؛ اما اینم باید بگم که بعضی از زمان ها واقعا متفاوتن و شاید شاید دیگه نشه طعمشو چشید... 

مث الان من جوونی؛ مجردی؛ بی دغدغه ی زندگی و کار، لحظه شماری آزمون، زندگی خوابگاهی با دوستای شیطون... 

یا الان بلادونا دوران عقد؛ دغدغه ی دفاع؛ جور کردن جهیزیه؛ تلفن های همه ساعته به همسر و... 

یا الان ممول بعد از چشیدن لذت دفاع؛ جور کردن بساط عروسی؛ خونه گرفتن؛ وسیله چیدن...  

یا الان صحرا با هیجان نتیجه ی مقاله و بعد دفاع و شروع به خوندن Ph.D ، مسافرت تفریحی با سه چهار زوج دیگه مث خودشون یا ...

یا الان برکه تو عروسی خواهرش؛ شادی مجلس خودمونی؛ فکر آزمون دکتری و...  

 

کاش میشد دوباره تجربه کرد... 

 

پ.ن: دو سه روز دیگه اتاقمون میشه 8 شبکه ای

نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:23 http://loser-in-love.blogsky.com

سلام عزیزم آره ی مدت نت نداشتم تازه اومدم
طرا جونم اولش سخته ولی وقتی بری تو ی شرایط جدید این دلتنگیا از یادت میره و خاطرات شیرین برات میمونه
ایشالا همه دوس جونیات موفقو خوشبخت باشن همینطور خودت دختر نااااازم
هنو ناراحتی نه؟

سلام زهرا گلی
خوش اومدی
مرسی عزیزدلم.
ها؛ دلم گرفته

belladona سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:34

وای طراوت جونم چقدر این پستت جون داره عزیزم مرحبا به تو البته ازین یادم افتاد که ممکنه بعد از فارغ التحصیلی مون دیدار بشه سالی یکی دو بار دلم گرفت و از همین الان دلم واست تنگ شد عزیزم دوستت دارم عزیزم خیلی زیاد بووووووووس


عزیزم من که آرزومه دیدارمون بشه سالی یکی دوبار! میترسم کلا قطع شه
مووووچ. من که عااااشقتم

صحرا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:49

منم این روزا حسابی دلم واسه اون روزا تنگ شده
ترم یک خیلی خوب بود
سرخوش بودیم
ولی حالا داریم دفاع میکنیم ومیریم
گیدجییم بورالاردان آرتق الوداع
سویوروم سنی آما دونمم بیر داها

هر چند که این آخرشو نفهمیدم ولی فکر کنم خیلی رمانتیک بود

صدرا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:52

حرف دل منو زدی ...
ولی تو اینقد حرص و جوش نزن یا نخور
پیر میشی،زشت میشی،بی ریخت میشی و ...(دیگه ادامه نمیدم میترسم حیف شی)
وای من چقد به فکرتم
وای چقد من دلسوزتم


خوب شد ادامه ندادی ...

قیچی جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:55

چطوری تو ناز نازی؟
اینا کلن بی معرفتن بابا خودتو عشقه.
ولی خب مام با این چیزایی که گفتی یا حداقل با بخشیش (یعنی خودتو بلی) کلی خاطره خووب داریم. ایشالا آیده خوبی برا همتون رقم بخوره. ولی خداییش اگه دلتون واسه درس و دانشگاه تنگ شه دیگه آخرشینا. چیه بابا حال و حوولو بچسب.

قوربان شما، تو چطوری؟! بابا چه عجججججب
میگم حسین میخوای یه راست با فامیل همو صدا کنیم؟!(آیکون تیکه ی ضایع و تهدید ضایع تر)

دلمون تنگ میشه خب!

قیچی جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:57

یه راهشم اینه که تو رو هم بفرستیم خونه ی بخت اما از این فاصله چطوری ممکنه آیا؟؟؟/
تهرانم که نیستی (آیکونه متلک ضایع)

میگم اگه لازمه و اومدن فایده ای داره ، خب رودربایسی نکن! ها؟!

قیچی جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:59

کامنت اولم:
آیده= آینده
اگه اوون آیده معنیه آیدا رو بده که ماله خودمه. گفته باشم


ای رگِ غیرتِ مَ نَ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد