دختر منو یادتونه؟ نعنا و ریحون رو می گم (اینجا) الان بزرگ شده خااانمی شده واسه خودش و با اینکه من مادر خوبی واسش نبودم و بارها به خاطر بی مسئولیتی من شکست (الهی بمیرم بچه م!) ولی خوب رشد کرد و خدا رو شکر تونست روی پای خودش بایسته. عکسش رو به همراه خواهر یک ساله ش (نمیدونم شایدم برادر یک سالش!) گذاشتم تو ادامه مطلب. واقعا تصمیم داشتم آمارشونو ببرم بالا :))) ولی به خاطر این اثاث کشی های مکرر پشیمون شدم و فعلا به همین دوتا قانعم.
ادامه مطلب ...من که مردم از خنده
شاید دیده باشینشون. اما من هر بار که میبینم برام جالبن. خدایی این استعداد مردممون در جک ساختن و ترول ساختن و...تکه!
دیشب با مطی و برکه رفتیم یه جای خعلی خوب. جای همگی خالی٬ خدایی بارها یاد شما دوستان گل وبلاگیم افتادم. کنار ما یه دختر کوچولوی جیگر طلا بود که ما سه تا عاشقش شدیم و بی اجازه مامانش چند تا عکس ازش گرفتیم و بعدشم البته از مامانش اجازه گرفتیم واسه این کار! آخرشم فنچول اومد با برکه حرف زد با این قشنگی: ادبد بودو می دا دادی ب د!!!! و با برکه یه عکس یادگاری گرفت! چند تا شو گذاشتم تو ادامه مطلب:
ادامه مطلب ...
میدونی
دفعه قبلتر که رفتم خونه به مدت ۲۳ روز در منزل تشریف داشتم و پایان نامه را کلا بیخیال شده بودم.طوری که وقتی برگشتم دانشگاه استاد گرام: من:
اون روزا بازیهای جام ملتهای اروپا برگزار می شد و من فقط به عشق تیتراژ برنامه ی جام چهاردهم این بازیهارو تماشا می کردم!!!.هنوزم روزی چند بار این آهنگو گوش میدم خیلی قشنگه.یادش بخیر...چه روزایی بود...
پس فردا ایشالا میرم خونه.اونموقع بازیهای المپیک شروع میشه.
منتظرم ببینم آهنگ این بازیا چیه..
امروز بعد یکی دو هفته مسئول آزمایشگاه عمومی رو دیدم در حالیکه مشغول تلاش و تکاپو بود انگار که تو آزمایشگاه خبریه٬ میگه داره آزمایشگاه رو آماده می کنه واسه ترم جدید٬ من هرررری زدم زیر خنده که اوووه حالا کو تا مهر و ترم جدید؟ میگه دیگه از الان باید آزمایشگاه رو آماده کنم. گفتم آآآآآآآآآره(به همین غلظت!) منم از الان واسه ترم جدید و تدریس اشتیاق دارم (اسمایلی یه آدم دوق مرگِ غرق در رویای کشف و اختراع علم) اونم گفتش آآآآآآخی این ترم به ارشدا تدریس نمیدن! یعنی به شماها کلاس نمیدن چون ارشدای بعد از شما این ترم تدریس دارن! ولی شما این دور و بر باشین یه وقتایی مث آچار فرانسه بهتون نیاز میشه!
طبق گفته قیچی السلطنه بزرگ فک کنم ما بعد چهار ترم٬ دیگه الان باید دست فرحمون رو بگیریم و شیک و باکلاس بریم خونمون! ما تا زمانی که تاریخ مصرف داشتیم همیشه انگشت اشاره مدیر گروه سابق و ایضا جدید تو چشممون بود که ما از گروه شما راضی نیستیم! الان که دیگه جای خود داریم گرچه٬ چه کنیم که این پای این گون ها حالا حالا ها بسته ست٬ می دونی!
این خوابگاهه که الان ساکن هستیم منو گر و گر یاد زمان طفولیت میندازه. سال ۸۲ که اینجا بودم. ماه رمضونش که اون زمونا تو آبان بود. یادمه اون موقعا بعد از افطار یه حاج آقا از نهاد رهبری میومد واسه نماز. حاج آقا شکوریان یه همچین کسی؛ میانسال بود و دنیا دیده و البته جنتلمن!!! و من رفته رفته عاشقش شدم :)))))) اینقد خوشم میومد ازش؛هییییی پدر عشق بسوزه به خاطر اون آرزو می کردم که ماه رمضون ۳۰ روز بشه و شد! امروز که یادم اومد این قضیه رو واسه یکی از بچه ها تعریف کردم و یه دل سیر خندیدیم!