چند وخ پیش بود؛ فک کنم تو بهمن ماه؛ یهو زد به کلمون که فشن شو برگذار کنیم!
مث همینا هستن که تو این دستگاه های فلون فلون شده ی روم به دیفال؛ گمراه کننده؛ اجنبی هارو نشون میده که یه لباس سانتال مانتال پوشیدن و دارن یه جوری راه میرن و مدل جدید لباسشونو نشون میدن.
فک میکنی کی نقش اون دختر خوش تیپارو بازی کرد؟!
من اونشب تازه یه پالتو و بوت خریده بودم که همه یه دور امتحانش کردن. ماجرا ازین جا شروع شد!
برکه و صحرا نشستن رو مبل؛ ممول شد کارگردان(به سرعت لباس آماده میکرد و آرایش و دکور و...). منم مث خرگوش جستم بالای میز مطالعه با دوربینی در دست راست و همانا موسیقی خارجکنی که از گوشی صحرا خارج میشد در دست چپ.
بلادونا هم اونور تو راهرو بود و مدام جدیدترین مدلای سال رو میپوشید و میومد قرقرکنان از جلو دوستان رد میشد! البته صحرا و برکه هم بیکار نبودن و با حرکات دست؛ راجع به لباس مانکنمون نظر میدادن!
خلاصه که ما اون شب با انواع مد روز از جمله؛ حوله حمام؛ مانتو بدون هیچگونه شلوار!؛ کاپشن خالی با استایل موی جمع؛ دامن با استایل موی باز؛ و انواع و اقسام لباس های توخونه ای شیک(شیک نه؛ خیلی شیک)! آشنا شدیم.
تا آخر شب هم اصلا بیکار نبودیم! چون فیلم مستندی داشتیم که فک کنم شونصد و پنجاه بار نیگاش کردیم
شعر زیبای مناجات از اشعار استاد شهریار تبریزی است که آن را به مناسبت فرارسیدن سیزده رجب، ولادت حضرت امیر مومنان امام علی (ع)، روز پدر و روز مرد تقدیم می کنم به همه ی پدران دلسوز و همسران وفادار:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
چه کسی میداند در پس این چهره مهربان، خستگیت را
پدر عزیزم دوستت دارم
پ.ن: از اونجایی که دوشنبه یه جای خوبی بودم که به اینترنت دسترسی نداشتم الان این پستو گذاشتم.
آخه ملت چرا اینقد زودباورن؟ واقعا که من داشتم تو سالن مطالعه درس می خوندما ولی این جماعت بیکار ارشد و پی اچ دی و رزیدنت منو اغفال کردن و همه پریدیم تو حیاط که آرم پپسی رو ببینیم! من واقعا واسه این جماعت متاسفم
از اونجایی که گفتیم شاید گوگل ارت بخواد عکس علافهای مملکت رو فردا بزنه تو صفحه اولش خودمون زودتر اینکارو کردیم
:
این دور روز تعطیل حداقل ثمری که واسه ما داشت این بود که دلی از عزا در آوردیم و از خجالت درختای توت دانشکده در اومدیم. هیشکی نبود جز من و برکه و آز و فم! هم موقع ورود به این مجموعه کاملا علمی و هم عصر موقع برگشت. جا داره همینجا تشکر کنم از آقای قاسمی مسئول امور مالی (یه همچین چیزی) که نظارت داشتن بر امر کاشت و آبیاری و از باغبان محترم جناب آقای قویدل که خعلی با سلیقه ن! دیروز صبح که می خواستیم بریم داخل محوطه دانشکده٬ نگهبان کارت خواست ازمون و ما هم شاکی شدیم که یعنی چی دیرمون شد و بعدش به محض اینکه از میدان دید اونا دور شدیم افتادیم به جون درختا. امروز عصر هم که می خواستیم برگردیم طبق معمول روزای تعطیل در مجموعه بسته بود و باز شاکی شدیم که این چه وعضیه سرویسمون رفت؛ ولی خدا می دونست که سرویس تا یه ربع دیگه نمیاد و ما یه کارای دیگه داریم که باید انجام بدیم آخرشم از سرویس جا موندیم:))
روزت مبارک عزیزم تو که اینقده خوبی و مهربونی؛ نمی دونم که می دونی چقدر عاشق شخصیت و منشتم؟ تو که سخت کوش و خستگی ناپذیر و با معرفت و با ادب و با ایمان و جیگری، تو که مسئولیت پذیری در قبال دخترت. من که سالهاست آویزونتم و حالا حالاهام هستم و تو اینو خوب می دونی و حتی خوشحالم هستی از این بابت، یا علی! تو دیگه کی هستی :xxxxxxx
پ.ن: نمی دونم کادو روز پدر چی قراره از خانواده بگیرم:)))
همه چی خیلی خوبه٬ خیلی توپه٬ خدایا شکرت! اینقدر خوش می گذره که امروز تو حموم فی البداهه این شعر رو سرودم:
به به! به به! چه چه! چه چه! زندگی خوبه دوسش دارم! بعد اومدم واسه برکه اجرا کردم خیلی خوشش اومد
در راستای خوشحالی خفن من و طراوت و برکه و همه ی پایان نامه داران این آهنگ را با گوش جان می شنویم و قر می دهیم: مجنون
گاهی وقتا یه مشکل واست پیش میاد که می خوای حلش کنی٬ گاهی وقتا اون مشکل مربوط به حیطه کاری خودته و اگه بخوای با ملت در جریان بذاری ممکنه یه جورایی حالتو بگیرن. شاید واست پیش اومده باشه که تو کانتکتات دنبال یکی بگردی و دست بر قضا پیداش کنی؛ همون که به نظرت خیلی باشعور و با ظرفیته و می دونی که سوژه ت نمی کنه! خیلی حس خوبیه وقتی می فهمی که دور و برت هنوز هستن آدمایی که واست ارزش دارن و واسشون ارزش داری...
امروز بعد از سه سال صدای یه همکار خوب رو شنیدم و واسم خیلی ارزش داشت.
به سرم زده یه سر به کانتکتام بزنم و بی بهونه احوال بعضیاشونو بپرسم.
امشب خیلی خوشحالم.
خوشحال خوشحال خوشحال.
البته خوشحال نبودماااا؛ ییهو خوشحال شدم.
چقدر خوبه آدم خوشحال باشه!
حالا یکمم استرس تنگش بود اشکالی نداره(مث الان من).
مهم اینه که در اون لحظه خوشحال باشه.
سلام به همه ی خوشحالا!
په.نون: امیدوارم بعد از خوندن تایید نکرده باشی که من امشب خوشحالم!
اوضاع بس ناجوانمردانه شاد است!
خیلی خووشحالم. خیلی خیلی.
الان خبر رسید مریم(ترم بالایی) دکتری تربیت مدرس تهران قبول شده! چهار نفر میخواد و ایشون رتبه سه شده!!
چند ماه پیش فاطمه و سه تای دیگه از ترم بالایی ها؛ دانشگاه تهران و شهید بهشتی قبول شدن با رتبه های چهار و هفت و...
این خیلی عالیه
ولی اگه من امسال قبول نشم.....
اگه قبول نشیم که آبرومون رفته که!
هــــــــــــــــــــــــــی وای من!
اعتراف نوشتنی: حقیقتا اصلا حوصله ی خوندن برا کنکورو ندارم. یعنی جونشو ندارم! ولی مگه چشم و هم چشمی میذاره راحت باشم!
دعا
پس فرداش نوشت: خیلی خیلی جالب شد! هم کلاسی من هم شرکت کرده و رتبش شده
یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک اولین نفر در کشورررررررررررررر!
هم کلاسی مریم(یک ترم بالایی دیگه) هم شده پنجمین نفر!
خدایااااااااااااااااااااااااااااااا
کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ
ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس
نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم