خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

عدد ۱۳

 

 

 

همون طور که میدونین ۱۳ اصلا نحس نیست!اینم سیزدهمین پست من در این وبلاگ

خاطرات سفر


یا خدا

سلام علیکم خدمت دوستان جان در اقصی نقاط این میهن عزیز(همون سمایلی که می دونین!)

من دیروز بعد از تحمل مرارتهای سفر به خونه رسیدم و جای همتون خالی. کاش بودین تا مبینا نذاره یه خواب راحت بکنین بفهمین چی میگم(کااااش)

بذارین از سفر طویل و دراز بنویسم و اینکه چی گذشت! پرواز ساعت 7 از ترمینال بود و من از اینکه بلیط اتوبوس گیرم اومده سر از پا نمی شناختم آخه همون طور که مستحضرید تاریخ دقیق آزادی من از دانشکده مشخص نبود و بنابراین خبری از بلیط رزرو شده و اینا نبود. آقای راننده صندلی مورد علاقه مو بهم دادن: صندلی شماره یک(سمایلی کله ملق زدن) و این راننده از اون آدمای باکمالات بود که به آدم یه حس خوب میدن از شغلشون. صحرا یادته بهت گفتم یه بار با یه راننده باکمالات اومدم؟ همین بود! اسمشم ابوالفضل بود محض اطلاع! پدیده دیگه همسفرم بود که کنار دستم نشسته بود ایشون یه دختر خانم بودن که یک سر داشتن و هزار سودا و تو خود حکایت مفصل بخوان که از زمان  سوار شدن تا خود یک نیمه شب که ایشون خوابشون برد یه ریز با موبایل(دو دستگاه) حرف زدن و همه مسافرها رو به فیض رسوندن چقدم فکر می کرد بلده! اصلا هم شارژ این موبایلا تموم نشد من در عجبم! بنابراین بنده یه 3 ساعتی آهنگ گوش دادم و تا هم از سخنان گهر بار با ولووم بالای ایشون به فیض نرسم و هم تلافی این چند وقته امتحانی رو که اصلا آهنگ گوش نکردم رو در بیارم. دوستان در جریان هستند که من تو امتحانا فقط آهنگ همه چی آرومه رو جهت خود گول زنی گوش میدادم.

پدیده های بعدی چند تا پسر 18-19 ساله بودن که اونام داشتن بر می گشتن منزلشون لابد و اووووه انگلیسی حرف می زدن و احتمالا فکر می کردن هیشکی نمی فهمه! یکیشون از عشقش حرف می زد و اون یکی ازش سوالای خفن!!! می پرسید آخرشم کارشون به فحش به قول خودشون mother-sister رسید

صبح زودتر از ساعت مقرر رسیدم مقصد و منم که قد چی بار داشتم و منتظر خانواده که بیان دنبالم مجبور شدم تو ترمینال بشینم و ایندفه شارژ لپ تاپ تموم کنم.دیگه بعدشم بعد از تحمل مرارتهای فراوان رسیدم منزل و از اونجایی برا نوه نتیجه ها هیچی نخریده بودم مجبور شدم از فروشگاه بزرگ منصور! سه تا لپ لپ!واسشون بخرم! خوب ساعت یک و نیم ظهر توقع ندارین که برم عروسک فروشی پیدا کنم؟

خیلی خاطره بود ولی عمده ش اینا بود و بقیه ش دیگه گفتنی نیست و با گوش جان باید بشنوید!

برکه که اینقدر تو خونه داره بهش خوش می گذره که جواب sms شصت روز پیش رو هم نداده! صحرا و ممول هم که همچنان خوابگاه هستن و دارن خاطرات حماسی نبوغشون رو رقم می زن و طراوت هم که خوشحااااااال! فدای تو آبجی

این چند روز رو دیگه از منزل آپ می کنم

پیر شی مااااادر!

**روز جوان بر شما دوست گرامی مبارک**  

 

 

 

 

صد سال به این ساااااااالا! امیدوارم  در تمام روز های زندگیتون مثثثثل همین الان که حالاست و در همین لحظه که دور هم جمعیم و لحظه ی الان و دسته جمعیو خوبو پر نشاطی است و حالاست و همین الان است در لحظه(!)، همیشه شاد و پر نشاط و جوان دل باشید. 

؛خدا  همتونو حفظ کنه؛

دوست یعنی...

I think this is the greatest and  truest description

                                                         I've ever heard for  a Friend.....

تصور می کنم این بهترین و واقعی ترین توصیفی ست که تا کنون از دوست شنیده ام

 

Friends........They  love you.
دوستان...... تو را دوست می دارند
But they're not your lover  
اما معشوق تو نیستند

They care  for you, مراقب تو هستند

But they're not from your  family اما از اقوام تو نیستند

They're ready to share your pain,
آنها آماده اند تا در درد تو شریک بشوند 
But  they're not your blood relation. 
اما آنها بستگان خونی تو نیستند

They are........FRIENDS!  !!!! 
آنها دوستان هستند

A True friend...... . 
یک دوست واقعی

Scolds like a  DAD.. 
همانند پدر سخت سرزنشت می کند

Cares like a MOM.. 
همانند مادر غم تو را می خورد

Teases like a  SISTER.. 
مثل یک خواهر کفر سر به سرت می گذارد

Irritates like a BROTHER.. 
مثل یک برادر ادای تو را در می آورد

And  finally loves you more than a LOVER. 
و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق دوستت می دارد

استاد گل و گلابیمون!

استاد دیدی با دانشجو مثل دو تا رفیق ایمیل دروبدل کنه؟! پ استاد ما رو باید ببینید. معرکس به خدا! آخرشه! عالم به تمام معنا.( البته 2 نفرن. زن و شوهر)

خیییلی هم جوون. آخر کلاس مخمون لبریز میشه از معلومات در حالی که تو کلاس همش داریم گل میگیمو گل میشنویمو شادیمو نسکافه یا شیرنی میخوریمو... خلاصه صفایی داره. حیف که به اهواز منتقل شدن.

از دو سه ماه پیش که رفتن ایمیلی در تماس بودیم: جک، شعر، کاریکاتور،...

هیچ وقت هم ایمیل هام بهشون رسمی استادی نیس! پر از چرت و پرته!

هر دفعه شاخ های از تعجب سبز شده ی استادو از رو جواباش میتونم ببینم! کلی می خندم(ایشالا خدا قسمت کنه).

دیروز در جواب من برگشته میگه: "خدا این شورو نشاط فراوون جوونیو ازت نگیره ایشالا"!

گفتم: "استاد من خودم خیلی تلاش میکنم حفظش کنم، ایشالا حضرت حق دعای شمارو هم قبول کنه".

وقتی هس، اینقده سربه سرش میذارم که ...(یه وخ فک نکنی تو ایمیلام چای شیرین میشما! نه. ولی اینقد تعریف میکنم ازشون که نگو.آخه حرف حقه! خودشونم میدونن)

خیلی گوگولیه خیلی دوسش داریم خوشششششبحال دانشجوهای جدیدش. اینو گفتم قابل توجه بعضیا که یکم حسودیشون طغیان کنه

خدایا این حال خوشو از ما نگیر (exactly)

                  

 

خدایا این حال خوشو از ما نگیر 

 

این دفعه این حال خوش نصیبمون شده.    خدارو شکر  

3 استاد دیگه ی اون ماجرای پست قبلی با درخواست ما مبنی بر بردن نمرات رو curve موافقت کردن. استاد w گفتن شما برای امتحان حداقل 2 ساعت وقت لازم داشتین. 

البته باید اینم بگم که نظر خودشون امتحان مجدد بود اما از اونجایی که سیستم دانشجو محوره، با پیشنهادمون موافقت کردن. 

حال گیری یعنی...

فک کن... 

یه ماهه داری روز شماری می کنی که بیست تیر برسه و ازشر آخرین امتحانم خلاص شی و خوشحال و سرخوش بگی:سلااااام زندگی٬سلاااام آزادی٬سلاااااام ترمینال وسلاام خونه 

بعد یههو استاد  X رو سرت خراب شه که بچه ها امتحان عملی درس x بیست و سوم تیر 

اونوقت با خودت فکر میکنی که چطور میتونی استادو ترور کنی  

اون لحظه فکر اینکه استاد Y هم فکر گرفتن امتحان عملی به سرش بزنه برات میشه کابوس 

خدایا فردا رو به خیر بگذروون دیگه نمیکشم

سر جلسه ی دفاع . موضوع: طرح دانشجویی به این میگن!!!!!!!!!!!!!

سر جلسه دفاع:
 

- داور: این طرح از اساس اشکال داره، همچنان از راه دریا بهم راه دارن. 
 

-دانشجوی گل و بلبل هل کرده و هی به استاد راهنمای عزیز نگاه میکنه.  

 

-استاد راهنمای : ما فکر اونجاشم کردیم، شنا در اقصی نقاط کشور من جمله: استخر، دریاچه، دریا و ....  ممنوع مییباشد. 

(البته پیش خودمون بمونه هااا، هنوزم  ایراد داره)

یه حسی تو دلم میگه...

 

هوای خونه برگشته 

تموم جاده بارونه 

یه حسی تو دلم میگه 

تو نزدیکی به این خونه... 

پ.ن: چقدر مناجات شعبانیه می چسبه این شبها.

خدایا این حال خوشو از ما نگیر

از دیروز به خودم هی گفتم عزیزم این آخریشه، بعدش راحت میشی... 

به هین خیال هی به خودم روحیه دادم اما بی خبر از........... 

دیشب تا 1 خوندم خداییش دیگه بیشتر نمیتونستم، صبم 5 پاشدم و یه نماز و مجددا خوندن. آخه تمومیم نداشت، کلی مطلب که 4 استاد تدریسش کردن. خلاصه منم حسابی خوندم که امتحانمو عالی بدم اما بی خبر از......... 

تصور کنین ساعت 10.45 دیقس و من همچنان دارم میخونم و در کف تموم کردن آخرین فصل از معرفی شده ی یکی از استادان محترم هستم (آخه اساتیدمون برای درک و یادگیری هرچه کاملتر ما، بعد از تدریس هر مبحث فصلی از یه کتاب لاتین هم ضمیمه میکنن. خداییشم اصلا با این مخالف نیستم.) 

یکی از هم کلاسی های عزیز تماس گرفتن که استاد مسئول درس گرامی میخوان امتحانو بجای11، 11.30 شروع کنن و فرمودن بجه ها همه با آژانس خودشونو برسونن... فکرشو کنین؟!!  

واسه بعضی ها اون نیم ساعتم کلی زمانه(1)، بعدشم ما چجوری ظرف یکربع هم لباس بپوشیم(2)، هم آزانس بگیریم(3) تازه آژانس هم سریع سرویس بفرسته(4)، هم خودمونو از در اصلی دانشگاه به در دانشکده برسونیم(5)، هم...(6)!!  خدا اعلم. 

خلاصه منم خودمو 11.20 رسوندم دریغ از اینکه ایشون امتحانو ۳ دقیقه پیش شروع کردن واول جلسه اعلام کرده بودن تا 12.30 وقت داریم. 

بابا خداییشم بخوایم حساب کنیم تو این زمان فقط سوالای ایشونو میشه جواب داد و یه استاد و نیم دیگرو.  

منم بی خبر از زمان پایان امتحان داشتم سوالارو جواب میدادم (ماشاله واسه هر سوالم نصف برگه رو باید پر کنیم)  که یهو دیدم ایشون کلید و موبایلشونو از رو میز برداشتن و عازمن.. 

امکان نداشت اینقدر زود وقتمون تموم شده باشه.

ایشونم نامردی نکردن و سر حرفشون موندنو راس ساعت 12.30 ورقه ی امتحانو از همه گرفتن.  

ناراحتم.. اگه بلد نباشی و ننویسی آدم نمی....ه، اما ما هممون بلد بودیمو نذاشتن بنویسیم. 

.

هق هق هق... بیشتر از این ناراحتم که با خودم فکر میکردم دیگه آخرین امتحانمو میدم و  راحت میشم و میتونم برم خونه

این کار استاد z  رو به استاد x گفتیم، ایشونم گفتن باید با استید دیگه صحبت کنم، خبر قطعیشو سعی مکنم سریع بدم( معلوم نیست شاید دوباره امتحان بدین..). 

اگه استاد z حداقل یه ربع دیگه وقت میدادن دیگه تموم بود ، من خونه میخوااااام

خوش به حال......     برو تو ادامه ی مطلب ببینین ...::...  

ادامه مطلب ...