چرت و پرت گویی اصولا در خوابگاه اولمون توسط من و برکه شروع شد .داشتیم تو این حرفه پیشرفت می کردیم که به ترتیب ممول ،بلادونا و طراوت اضافه شدندو شد نور علی نور! اوایل ترم ۱
تازه ما نابغه های مظلومو از مجتمع خوابگاهی پرتمون کرده بودن تو مهمون سرای دانشگاه
البته دستشون درد نکنه جای خوبی پرتمون کردن!!! نزدیکای ظهر یکی از بچه های هم ورودی خودمون که پشت در مونده بود و طفلی کلید نداشت اومد تو سوئیت ما واسه استراحت. خیلی مهربون و مظلوم به نظر می اومد
ممول و برکه شروع کردن به پذیرایی و مهمون نوازی شدید!!
یهو برکه اومد وسط و با جدیت تمام گفت:ممول من دارم میرم لباسامو بشورم تو اگه لباسی داری بده من بشورم!!مهمونمون با تعجب به ممول و برکه نگاه می کرد .
ممولم جواب داد :چرا برکه جون کنار تختم لباسامو گذاشتم لطف کن برشون دار!
برکه گفت:باشه و روشو به من کرد و گفت:صحرا تو چی؟گفتم :آره مقنعه ی منو بردار و بشور
مهمونمون که دیگه طاقت نیاوورد گفت:برکه جان یعنی .. یعنی تو لباسای بقیه رو می شوری؟؟!!!
خدا بگم این برکه رو چیکار کنه که جواب داد: واااا!آره دیگه!!ما هر هفته یکیمون لباسای همه رو می شوره !!مگه شما اینکارو نمی کنین؟
مات و مبهوت گفت: نه
برکه ادامه داد:صحرا جون مقنعه تو بامشکین تاژم بشورم؟گفتم :آره قربون دستت
مهمونمون با همون بهت از جاش بلند شد و گفت :بچه ها من دیگه برم ورفت سمت در.از در که بیرون رفت برکه با خشانت به سمت ما حمله کرد و گفت:غلط کردین!من لباسای شما رو بشورم
که یهو مهمون دوباره سرشو آوورد تو واسه تشکر در عرض چند ثانیه دوباره چهره ی برکه مهربون شد.اونروز فک کنم مهمونمون از اومدنش به سوئیت ما پشیمون شد
چون دیگه دور و بر سوئیتمون ندیدیمش
خدا بگم چیکارت نکنه دختر! خداییش شیطونید!


البته این کارا کار یکی دو ساعتمون نیس؛ کلا در حال سرکار گذاشتنو مسخره بازی ایم.
اسم اتاقمون اتاق ۶و۸ ای هاس؛ چون هم آپارتمان ۶هستیم؛ هم ۸ نفریم؛ هم همیشه در حال پایکوبی ایم
خیلی بهمون میاد
اونروز برکه شروع کرد
من بی تقصیرم
بهمون میاد خیلی
هه هه
چه حرصی میخورده که جلو مهمون نمیتونه چیزی بگه
خب خودش سوال کرده بود دیگه
آره فک کنم خودشم بدجوری از حرفی که زده بود پشیمون شد
سلام..عجب حکایت شیرین و باحالی!
ولی خیلی عملیات چریکی باحالی بود
باور کن نمی خواستیم فراریش بدیم

نمیدونم برکه واسه چی این حرفارو زد
سلاممم..


خدا خوابگاه هم عالمی داره هاااااا
ما بچه تهرونی ها از این نعمت بی بهره ایممم...
خوابگاه خیلی باحاله
کاری نداره که دانشگاهرج قبول شین
واااااااااااای خیلی باحال بود
قربوووووونت
هلو مای دییر!
واقعا معرکه بود این کارتون حالا مهمون کی بود؟
ممول می گفت فکر می کرده فقط اون اهل چرت و پرت گوییه تا اینکه همون اولای مهر تو اتاق میگه عینکمان را با مغنعه پاک می کنیم و تو هم بلافاصله گفتی ما خیلی وقته که عینکمان را با مغنعه پاک می کنیم! وکلی ممول حال کرده بود که تنها نیست تو ولایت غریب
ممول جون خبر نداشت که ما کلنگشو از قبل زده بودیم

اون مهمونم معرفی نکنم بهتره
فک کنم میاد وبلاگمونو میخونه
بعدا میگم
بچه تهرونیم

دانشگاه هم تهران!
البته من خودمم فکر میکنم در کنار خوشی هایی ک داره .. خوابگاه سختی هایی هم داره
اینکه چند نفر با هم با عقاید مختلف بخوان یه جا جمعه شن یکم سخته ..
ب قول مامانم تو تنها تو یه اتاق با خودت درگیری چ برسه با چند نفر
آپ کردم خواستید تشریف بیارید
بزرگترین سختی که خوابگاه داره درد دوری از خونوادس

ما چندتا که خیلی باهم مچیم در تمامی امور
میایم عزیزم
ما نابغه های مظلومو!!!!!!!!!!
اعتماد بنفس فوق العاده ای دارید تبریکمیگم.
ممنون ولی کدوم تعجب داره؟
نابغه بودنمون یا مظلومیتمون؟؟
ضمنا تورو خدا قدر این لحظات دور هم بودنو بدونید دیگه گیرتون نمیاد.
سلام

صحرا جون...ببخشید منو...دلم خیلی پره...شما رو هم ناراحت کردم...
چقدر قالبتون خوشگل شده
چرا گلم؟چیزی نگفتی که
دست بلاونا درد نکنه
زندگی خیلی قشنگه اگه عشقی باشه در کار
اگه که لیلی بمونه واسه مجنون تا صبح بیدار
زندگی خیلی قشنگه اگه مثل ماه بتابیم
اگه مثل یک قناری اواز زیبا بخوانیم
زندگی خیلی قشنگه اگه مثل اینه باشیم
اگه مثل اب دریا پاک و بی دغدغه باشیم
زندگی خیلی قشنگه اگه یک پروانه باشیم
اگه قدر هم بدونیم واسه عشقمون فدا شیم
هوراااااااااااااااااااااا؛ آقا مهدی قدیمی؛ خیلی خوب بید؛
فقط.....فقط......فقط......بفخشید هیچی! نه....راستش.....چجوری بگم آخه؟!.........میدونی شما باید با اون کلمات شعر بگی! ینی شاعر شی و تو شعرت اونارو استفاده کنی
پس یعنی:بــــــــــــازم بیـــــــــــــــــــا اینجــــــــــــا؛ چون باید شعر بگی
آخ جون قالبتون عوض شد
من تنوع دوس دارم
خیلییییییی
قابل نداشت گلم
صحرا جونم سلام
چقد دلم برات تنگ شده(اووق
عزیزم لباستو همه رو بردار بیار خوابگاه برات بشورم٬لباسای خونوادتم بیار
بررررکههههههههههههههههه جووووووووووووون
سلااااااااااااام
منم دلم برات یه ذره شدهاووووووووق!!
حوسم هست
همه لباسامو برات میارم
سلام
وااااااااااااااای تو دنیایی دانشجوی مخصوصا خوابگاه چقدر خوش میگذره..
همیشه خوش باشین...
مسی عسیسم
الهی که همیشه شاد باشین بنده خدا گفته اینها چه حالی دارن
ممنونم
آره به نظرم
بنده خدا تو دلش می گفت:اینا دیگه کین
بیا پیشمون دختر عمو جون
ولی مگه مارو می شناسی؟