میگم چه خبرا؟ خوبی؟ اوضاع احوال؟
اگر از احوال ما جویید، که ملالی نیست. میگذرد...
دیدم هیچ خبری از هیچکسی در هیچ جایی نیست، گفتم بیام یه خبر از خودم بدم حداقل! باز یه نفرم یه نفره، غنیمته
هیچی دیگه رفیق، من که نشستم پای درس و کنکور و علافی! نه تفریحی، نه فیلمی...
خبرا دست شماهاست! که ماشالله سر همه هم شلوووووووغه
خبر من بیخبری بود که اونم خودش خوش خبریه
تو چی رفیق؟
پ.ن: خب خودم میگم! یکی که کلا وبلاگشو تعطیل کرد داره درس میده! اون یکی فقط تو فیس بوک میچرخه و وبلاگ هرازگاهی میاد. یکی دیگه ام که همین هفته پیش عروسیش بود که هیچ! اون یکی هم که شوور کرد و رفت که رفت! یکی دیگه بارداره و حوصله ی نت و این حرفارو نداره. دیگری نزدیک کنکورشه و وقت نداره. یکی هم گرفتاره کارشه. یکی دیگه نت نداره و نتش خراب شده. یکی هم که متاسفانه متاسفانه عزاداره.....
هعی روزگار، چقدر گرفتاری ها این روزا زیاد شده
ما هم حالمون خوبه هرچند توپ توپ نیست ولی امید است که به سمت توپ بودن باشه
بازم بنویس.نذار اینجا خالی بمونه.من که همش میام میخونم
چقد اینجا خلوت شده هیشکی هیچی نمینویسه..اگه بخاطر خوشی ای که با خوندن نوشته هات بهم دست میده نبود دیگه از نابغه ها ناامید میشدم
خداروشکر فرهاد جان که خوبی
اونی که همش تو فیسبوکه تویی ها
ها ولا میبینی؟ نمیدونم برادر. دارم کم کم به این نتیجه میرسم که بیخیـــــال طری! برو به کارت برس و تو هم مث باقی بچه ها درو تخته کن!
ولی...
حالا ببینم چطور میشه. ولی حضورت خوشحالم میکنه. تو دوست قدیم الایامی پسر
سلام
گرفتاری همیشه بوده و هست. وبلاگ نویسی برای خیلیا تفنن هست، برای خیلیا جایی برای عقده گشایی و برای خیلی ها هم یک گذرگاه موقت برای بروز پاره ای افکار.
برای من خود زندگی هست
وبلاگ نویس شدن سخته. وبلاگ نویس موندن سخت تر
سلام حسین
خیلی خوشحال شدم که اومدی. و هستی.
بله بله، سخته
سلام طراوت جوووووووووووووووووووووون
؟
خوبو خوشی؟
من همونیم که کنکور داره، مثل خودت.
چه خبرا خوب میخونی؟
.
.
من خبر ندارم، کی عزاداره عزیزم
سلام خوشگله دختر. تو اینجا چیکار میکنی؟

تهرانی بسلامتی؟
ای ی ی، بدک نیست. فعلا که سه روزی رفتم مشهد و کلـــــا بیخیال چرخیدم!
قیچی عزاداره. پدرخانومش فوت شدن متاسفانه :(
فدات بشم. نه شمالم.
، ان شالله غم آخرشون باشه.
خدا رحمتشون کنه
خوب بخون عزیزم
ایشالله.
هستم. تو وبلاگ قدیمیم کم و بیش می نویسم.
چه بیخبر!