جمعه عجــــــب روزی بود بسیار زیبا و دلنشین
با پسرعمه جان و همسر جانشان و همسر آن یکی پسرعمه جان، 4 تایی رفتیم آبعلی! رفتیم واسه اسب سواری و تیر اندازی و فوتبال دستی و امثالهم. اما یک برفی اومد که می ارزید به همه ی تفریح های دیگه! یک بورانی که اونقدر شدید بود نمیشد جلوتو راحت ببینی. یک برف ریز و سریع و همراه با مه فراوان نوبرانه بود چون حتی پارسال هم برفی نیومد چه برسه به امسال.
خیلی جالبه که تهران هوا آفتابی و گرم و به فاصله ی یکی دو ساعت اونورتر هوا برفی و زمستونی! برف بازی کردیم آدم برفی ساختیم و در انتهای داستان هم من دستکش های مشکی خوشگلمو که دو روز پیش خریده بودم جا گذاشتم و برگشتیم
نوستالوژی داستان همین تهش بود
عجب عکسی طراوتی.... ادم نگاش میکنه دوس داره ی نفس عمییییییبق بکشه و کل هوای سرد و ببلعه و در نهایت سینه پهلوکنه .... هههه ... حالا بدون دستکش چ میکنی طراوتی....وایییی....
هااااا ماری عالی بود عالی
دوستم میگف از قدیم گفتن وقتی یه چیزیو دو تا بخری، یکیش قهر میکنه میره
موقع خرید دو تا خریدم از دو مدل مختلف
هوس بر انگیز بود
هوای کوه به سرم زد
کوه عالیه حسین حتما برین
یکم از حال و هوای شهر و دود و ترافیک و کار و خستگی و... دور میکنه آدمو. فوق العاده اس