خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

اعتیاد خانمان سوز!

 

  

وقتیکه استاد احضارت می کنه که بلاخره چی شد اون مشقایی که قرار بود تو عید انجام بدی و ندادی؟ وقتی می پرسه چیکار کردی و چی نوشتی؟ وقتی تو هیچ حرفی نداری که بگی و حتی نمی تونی دروغ بگی چون اون حرف راست تو رو هم قبول نداره جز اینکه خودش به چشم مشقاتو ببینه.  

وقتیکه رفتی به خاطر یه سرتیفیکیت داوطلب شدی واسه تدریس و کلاس پس فرداست ومطالبت اصلا آماده نیست، وقتیکه به خاطر همون سرتیفیکیت رفتی متقاضی برگزاری کارگاه شدی و کارگاه همین هفته هست در حالیکه آمادگیشو نداری... تو چیکار می کنی؟ صبح تا شب می خوابی؟ شب تا صبح فیلم نگاه می کنی؟ جمعه رو کلا میری تفریحات سالم؟! واقعا که!

خوب من اعتیاد به اینترنت رو ترک کردم ولی متاسفانه جدیدا به دیدن فیلم اونم سریال شونصد قسمتی معتاد شدم و... بدبخت شدم. الان دقیقا احساس اون شبها و روزهایی رو دارم که داشتم از بی خوابی می مردم ولی دست از سر نت بر نمی داشتم. کلا تو بگو فعالیت علمی نکن دیگه گلاب تو روح خودم٬ هر شکری که خواستی بخور!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
یه ضعیفه جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:00 http://zaiiife.blogsky.com/

شدیدا درکت می کنم
شدیدا

دیدی؟ دیدی بدبخ شدم؟

یه ضعیفه جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:10

من چی ؟
وضع منو اگه بدونی بدتره
یه بار آپ می ذارم ..خبرت می کنم که بخونی
که به زندگی امید وار شی و بدونی بدبخت تر از تو هم هستند

نه بابا! جدی؟ در حال حاضر اوضاع من از نظر حیثیتی حسسسابی بی ریخته و خدا خودش به خیر کنه

یک پیر شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 http://arshadane.persianblog.ir

والا درکت میکنم تازه ما بچه های پایه ای جهت اکران داشتیم.
چند تا راه داری.
1.استادت رو به فیلم معتاد کنی.دیدم که میگما .
2.خودتو بیدار کنی.ساعت بیولوژیکی بدنت زودتر رفته تعطیلات اخر سال .بلندش کنی حله.
3.خماری بکشی و چند روز نبینی بالاخره ترک میکنی
4.به استادت بگی ترکت بده .

واااااای خدایا خیییلی باحاله راه حل هات ولی خدایی حیف استاده که اونم بشه خدای نکرده مث من. اون یه تنه داره جور خیلیا رو تو این دانشگاه می کشه. ایشالله که چراغ عمرش همیشه روشن و درخشان باشه

یک پیر شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 http://arshadane.persianblog.ir

ااا از همون استاد گل گلیاست؟
خوب پس اگر اینطوره خدا سایه اشو بالای سر دانشگاهتون حفظ کنه .
تو هم دوست خوبی براش باش.

آره از اون استاد گل گلیاست منتها یه جسارتهایی رو هم نداره که من به بزرگی خودم می بخشم اون منو به عنوان یک دانشجوی خل وضع قبول داره ولی به عنوان دوست هرگز!

قیچی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:28 http://gheychee.blogsky.com

البته من گشت و گذار سالم در نت و وبلاگ و فیس بووک و دیدن فیلمهای پدرمادر دار رو هم به نوعی فعالیت علمی میدونم و شاهدی نمیشه آورد که چن ورق پاره برا استاد نوشن و یه کارگاه سره کاری شرکت کردن، و سمینارهای کشکی ارائه دادن، ارزششش (حتی به لحاظ علمی) بیشتر از اوون فعالیتهایی هست که تو خودتو بهشون معتاد میدونی...

قیچی جون حرفتو قبول دارم اساسی! ممنون واقعا. در اینجا بیشتر منظورم اون وقتاییه که تلف میشه و می دونی که داری وقت تلف می کنی فقط! البته اوپس به خاطر اینکه موضوع مربط به دانشگاه بود قیچی جون ایشالله دکتر شی. دکتریتو بیا پیش ما

ندا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:09

بلی عاشقتم :دی

منم همینم به مولا :دی

فداااای تو

طراوت یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:53

خدا نکنه بلادونا شما ایشالا همیشه شیرنی بخوری! از شکرش خوشمزه تره! شیرنی دکتری؛ شیرنی دفاعت؛ شیرنی عروسیت و...

دیگه از من که بدتر نیستی! که دکتر بهم گف: برو جون مادرت این پروپزالتو بنویس بده! توروخدا برو چرت و پرت بنویس! قول میدم پیش خودمون میمونه! به کسی نمیگم چرت و پرت بود
باور کن! این ادامشو دیروز خودش بهم گفت! و من

فدای تو ایشالله که با هم هی گر و گر شیرینی بخوریم هموژور
الهی بگردم واسه تو و استاد راهنمات دوتاتون خیلی باحالین
خونه خوش می گذره جیگر؟ جات دیشب خعلی خالی بود

یه ضعیفه دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

بلاندونا بابا تو که دخمل خوبی بودی
بابا اگه برات امکانش هست با این بچه ها بمون گناه دارن ها
روحیه شو خراب نکن
باور کن آدم به یکی عادت بکنه خیلی سخته که از پیشش بره و دوری ازش سخته
قربونت برم بیشتر فکر کن
بازم ببخشید که تو مسائلتون دخالت کردم
ولی چون درک می کنم می خواستم همزاد پنداری کرده باشم
بازم عذر

فدای تو دوست عزیزم. واسه منم خیلی سخته که طراوت داره میره. بعنوان هم اتاقی خیلی فوق العاده بود. همینجوریشم وقتی نبود و دانشکده بود دلم واسش تنگ میشد و منتظر بودم که از در بیاد تو چه برسه به الان

حسام شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:52


عجب..تلخه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد