خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کوچ پرستوی ندا:(

  

فکر رفتن همیشه آزارم میده٬ اینکه از مرگ می ترسم و هنوز نتونستم باهاش به تفاهم برسم تبدیل شده به یک زخم کهنه که نه خوب میشه و نه علاجی واسش دارم ولی به نظر من آزاردهنده تر از از اون شاهد مرگ دیگران بودنه؛ دیگرانی که روی زمینی که تو راه رفتی قدم برداشتن٬ تو هوایی که تو نفس کشیدی خندیدن و گریستن دیگرانی که جزئی از وجود تو بودن والان... دیگه نیستن... 

ندای گلم؛

من به اندازه ی همه ی خوبی ها و قشنگی های جهان بینهایت٬ برای تو و خانواده ی عزیزت از خدا طلب صبر و برای بابای مهربونت طلب آرامش می کنم و مطمئنم که روح ایشون الان شاده شاده شاده... 

واقعا از شنیدن این خبر اندوهگین شدم٬ ما رو هم در غم خودت سهیم بدون...

لوگوی پپسی روی ماه یا خل وضع ها کیان؟!

آخه ملت چرا اینقد زودباورن؟ واقعا که من داشتم تو سالن مطالعه درس می خوندما ولی این جماعت بیکار ارشد و پی اچ دی و رزیدنت منو اغفال کردن و همه پریدیم تو حیاط که آرم پپسی رو ببینیم! من واقعا واسه این جماعت متاسفم از اونجایی که گفتیم شاید گوگل ارت بخواد عکس علافهای مملکت رو فردا بزنه تو صفحه اولش خودمون زودتر اینکارو کردیم:

ادامه مطلب ...

بفرما توت!

  

این دور روز تعطیل حداقل ثمری که واسه ما داشت این بود که دلی از عزا در آوردیم و از خجالت درختای توت دانشکده در اومدیم. هیشکی نبود جز من و برکه و آز و فم! هم موقع ورود به این مجموعه کاملا علمی و هم عصر موقع برگشت. جا داره همینجا تشکر کنم از آقای قاسمی مسئول امور مالی (یه همچین چیزی) که نظارت داشتن بر امر کاشت و آبیاری و از باغبان محترم جناب آقای قویدل که خعلی با سلیقه ن! دیروز صبح که می خواستیم بریم داخل محوطه دانشکده٬ نگهبان کارت خواست ازمون و ما هم شاکی شدیم که یعنی چی دیرمون شد و بعدش به محض اینکه از میدان دید اونا دور شدیم افتادیم به جون درختا. امروز عصر هم که می خواستیم برگردیم طبق معمول روزای تعطیل در مجموعه بسته بود و باز شاکی شدیم که این چه وعضیه سرویسمون رفت؛ ولی خدا می دونست که سرویس تا یه ربع دیگه نمیاد و ما یه کارای دیگه داریم که باید انجام بدیم آخرشم از سرویس جا موندیم:))

روز پدر

 

روزت مبارک عزیزم تو که اینقده خوبی و مهربونی؛ نمی دونم که می دونی چقدر عاشق شخصیت و منشتم؟ تو که سخت کوش و خستگی ناپذیر و با معرفت و با ادب و با ایمان و جیگری، تو که مسئولیت پذیری در قبال دخترت. من که سالهاست آویزونتم و حالا حالاهام هستم و تو اینو خوب می دونی و حتی خوشحالم هستی از این بابت، یا علی! تو دیگه کی هستی :xxxxxxx 

پ.ن: نمی دونم کادو روز پدر چی قراره از خانواده بگیرم:)))

درد و بلات، غصه هات به جونم!

 

همه چی خیلی خوبه٬ خیلی توپه٬ خدایا شکرت! اینقدر خوش می گذره که امروز تو حموم فی البداهه این شعر رو سرودم: 

به به! به به! چه چه! چه چه! زندگی خوبه دوسش دارم!  بعد اومدم واسه برکه اجرا کردم خیلی خوشش اومد

در راستای خوشحالی خفن من و طراوت و برکه و همه ی پایان نامه داران این آهنگ را با گوش جان می شنویم و قر می دهیم: مجنون

اعتماد

  

گاهی وقتا یه مشکل واست پیش میاد که می خوای حلش کنی٬ گاهی وقتا اون مشکل مربوط به حیطه کاری خودته و اگه بخوای با ملت در جریان بذاری ممکنه یه جورایی حالتو بگیرن. شاید واست پیش اومده باشه که تو کانتکتات دنبال یکی بگردی و دست بر قضا پیداش کنی؛ همون که به نظرت خیلی باشعور و با ظرفیته و می دونی که سوژه ت نمی کنه! خیلی حس خوبیه وقتی می فهمی که دور و برت هنوز هستن آدمایی که واست ارزش دارن و واسشون ارزش داری... 

امروز بعد از سه سال صدای یه همکار خوب رو شنیدم و واسم خیلی ارزش داشت.  

به سرم زده یه سر به کانتکتام بزنم و بی بهونه احوال بعضیاشونو بپرسم.

یک جشن به یاد ماندنی

پنج شنبه واسمون یه روز به یاد موندنی بود آخه جشن تولد ممول و طراوت بود و جای همگی خالی عقده ی دل و سر و دست و کمر گشودیم البته من و برکه یه گره اضافی هم گشودیم که همانا شکم بود. کلا این جماعت مراعات هیچیو نکرده بودن و انگار نه انگار اینجا دانشگاهی ست که فرکانس صدا حتی چند میکرو! دسی بل بالاتر از حد مجاز حکم اعدام داره چه برسه به صدای  کللل و سوووت و حتی جیغ و حتی تر صدای اسی و آرش اونم با باند! هیچی دیگه بنده وقتی وارد طبقه 3 شدم و صداهای مذکور رو شنیدم می خواستم برگردم ولی مرام و معرفت نذاشت و این شد که اشهدمو خوندم و وارد سوئیت شدم. دیگه سوئیت 6 نگو بگو بهشت اونم با انواع و اقسام اطعمه و مشربه و حور و پری... :)))) 

 بعد سانسوووووووووووووور بوووووووووق 

 بعدش طراوت و ممول و فاطمه واسه شام هم آش رشته پخته بودن که فوق العاده بود. من فکر می کنم این سه تن یه یک هفته ای رو نخوابیده بودن واسه تدارک این جشن. هیچی نمی تونه جبران این مسئولیت پذیری اونا رو در قبال شاد کردن یه جماعت پایان نامه زده ی جواب نگرفته بکنه؛ جز دعا در حقشون که ایشالله خدا دلشونو شاد کنه.  

شب من و برکه و فم و نیلوفر همونجا موندیم و با بروبچ فیلم تماشا کردیم تازه فرداشم از رو نرفتیم و تا ظهر لنگر انداختیم و اسم فامیل بازی کردیم. گرچه اینا هی جر می زدن و می گفتن وال پلو غذا نیست و دم پلو اسم یه غذاست و حتی قارقارک اسم ماشین نیست:))

چند تا عسک(ریسایز نشده :پی) تو ادامه مطلب هست که دعوتتون می کنم دیدن بفرمایید. 

پ.ن 1: جای صحرا شدیدا خالی ایشالله تو عروسیش جبران می کنیم:پی 

پ.ن 2: با تشکر از خانواده دکتر سوئیت 9 که تا ساعت 11 بیرون تشریف داشتن و حال مارو نگرفتن:) 

ادامه مطلب ...

مادر

هر چی تو چشمات نگاه می کنم جز فداکاری نمی بینم ؛

 

   

 

 

 

وقتی از تاروپود وجودت برام یه دنیای قشنگ و امن ساختی ... 

 

  

 

 

 

وقتی هنوزم که هنوزه نمی تونم حتی یک روز جای تو خیلی خوب و مهربون و مسئولیت پذیر و سختکوش باشم ... 

  

 

 

  

وقتیکه خیلی از آرزوهات رو به خاطر ما فدا کردی و شاهد برآورده شدن اونا در وجود ما هستی ... 

  

 

 

 

 

وقتیکه نمی تونی نیستی حتی یک لحظه دردو رنج بچه ت رو ببینی و حاظری رنج تن اون رو تو تحمل کنی ...

 

  

 

 

 

وقتیکه تو محبت می کنی و من نمی فهمم٬ وقتیکه عاشقی و من نمی دونم وقتیکه ...  

وقتی که تو مادری٬ وقتیکه من فرزندم... 

بگذریم... 

روزت مبارک هستی من 

 

درد عشقی کشیده ام کمپرس!

 من عاشق شدم! عاشق یکی از دانشجوهام!! یعنی این بشر از اون شخصیتهایی هست که من سریع عاشقشون میشم: شمالی٬ لهجه بسیار تابلو٬ با اعتماد به نفس فراوان به همراه مقادیر متنابهی شوووووتی٬ زبر و زرنگ باچهره روشن و سرزنده و بازم شووووووووت! من سر کلاس فقط می خواستم این حرف بزنه همچین تو دلم قند آب میشد که دوست داشتم کلاس تموم بشه تا بیام حرکات اینو واسه بچه ها تعریف کنم و غش کنیم از خنده! البته واسه کسایی که منو نمی شناسن لازمه که بگم من هرگز قصد مسخره کردن یا خندیدن به بچه های ساده و بانمک رو ندارم. اتفاقا چون لهجه ها رو دوست دارم از این آدما خوشم میاد. کلاس اینا شنبه با برکه آزمایشگاه داره هر چی به برکه میگم بیا این آزمایشگاهو بده به من نمیده:)))

کادو روز مادر!

 

 

پدر گلم و مادر عزیزم طی یک سفر تشریف آوردن اینجا و روح بنده رو شاد کردن! در این سفر خاله و شوهر خاله و دایی و زن دایی اونا رو مشایعت می کنن. دقیقا پارسال همین روزا بود که اونا اومدن پیش من تا من روز مادر رو به مادرم تبریک بگم٬ قدرت خدا امسال واسم کادو هم آوردن! فکر می کنم که قانون طبیعت سر جاشه حتی اگه من ازش سرپیچی کرده باشم و به هر حال این کادو باید به دست من می رسید!!! پیشاپیش روز مادر و روز زن رو به همه ی مادران آسمونی و بانوان شایسته تبریک میگم و ایضا به همه ی اونایی که به هر دلیلی طبیعت رو پیچوندن:))))