خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

تاریخ مصرف!

امروز بعد یکی دو هفته مسئول آزمایشگاه عمومی رو دیدم در حالیکه مشغول تلاش و تکاپو بود انگار که تو آزمایشگاه خبریه٬ میگه داره آزمایشگاه رو آماده می کنه واسه ترم جدید٬ من هرررری زدم زیر خنده که اوووه حالا کو تا مهر و ترم جدید؟ میگه دیگه از الان باید آزمایشگاه رو آماده کنم. گفتم آآآآآآآآآره(به همین غلظت!) منم از الان واسه ترم جدید و تدریس اشتیاق دارم (اسمایلی یه آدم دوق مرگِ غرق در رویای کشف و اختراع علم) اونم گفتش آآآآآآخی  این ترم به ارشدا تدریس نمیدن! یعنی به شماها کلاس نمیدن چون ارشدای بعد از شما این ترم تدریس دارن! ولی شما این دور و بر باشین یه وقتایی مث آچار فرانسه بهتون نیاز میشه!  

طبق گفته قیچی السلطنه بزرگ فک کنم ما بعد چهار ترم٬ دیگه الان باید دست فرحمون رو بگیریم و شیک و باکلاس بریم خونمون! ما تا زمانی که تاریخ مصرف داشتیم همیشه انگشت اشاره مدیر گروه سابق و ایضا جدید تو چشممون بود که ما از گروه شما راضی نیستیم! الان که دیگه جای خود داریم گرچه٬ چه کنیم که این پای این گون ها حالا حالا ها بسته ست٬ می دونی!

هی خدا...

کاش می‌شد
یک روزهایی وجود داشت
برای اینکه به خدا هم فشار نیاد
مثلن سالی یه روز
بعد خدا می‌گف
بیاع
این یه روزُ عقلت در بیار
بذارش تو آب نمکی جایی
مثه گردو شور
که فاسد نشه
اون طور
منم زمان رو می‌زنم رو پاوز
بعد برو هر کار دوس داری انجام بده
به تهش هم فکر نکن
بعد اون روز
در تاریخ زندگی آدمی
کان لم یکن تلقی می‌شد
و هیشکی هیچی یادش نمی‌موند
فقط آدمی
تخلیه می‌شد
و آرزوهاش به دلش نمی‌موند 
 
پی نوشت:
 اون وقتا که گودر خدا بیامرز زنده بود این مطلب از نمی دونم گودر کی فکر می کنم نازی کپی کردم واسه خودم ولی الان شیطون گولم زد که منتشرش کنم! نازی یا هر کی دیگه حلالم کن! 
 
پس پی نوشت: دوستان اگه خدای نکرده دپرس هستن اینو گوش بدن روحشون شاد شه!

عشق کودکی :دی

  

این خوابگاهه که الان ساکن هستیم منو گر و گر یاد زمان طفولیت میندازه. سال ۸۲ که اینجا بودم. ماه رمضونش که اون زمونا تو آبان بود. یادمه اون موقعا بعد از افطار یه حاج آقا از نهاد رهبری میومد واسه نماز. حاج آقا شکوریان یه همچین کسی؛ میانسال بود و دنیا دیده و البته جنتلمن!!! و من رفته  رفته عاشقش شدم :)))))) اینقد خوشم میومد ازش؛هییییی پدر عشق بسوزه به خاطر اون آرزو می کردم که ماه رمضون ۳۰ روز بشه و شد! امروز که یادم اومد این قضیه رو واسه یکی از بچه ها تعریف کردم و یه دل سیر خندیدیم!

آهنگ برتر هفته!

  

من: مطی می خوای آهنگ شاد بزارم واست؟ 

مطی: آره بزار 

من: ترق (اسمایلی زدن کلید همون آهنگ) 

مطی:  

 

آینده

 

  

بعضی وقتا آدم قلقلکش میاد که از آینده یه گوشه ش رو ببینه اینطوری شاید الان بتونه یه تیکه ی آزاردهنده ش رو اصلاح کنه. البته موضوع به همین سادگیام نیست آخه ممکنه این سیب تقدیر هزار تا چرخ بخوره که تو به ۷۵۰ تای اون هیچ اشرافی نداری! شاید درست ترش اینه که بعضی وقتا بشینی و سریال مهیج زندگیت رو تماشا کنی... پس نتیجه گیری اخلاقی این میشه که خدایا شکرت!

افتادن خیاط در کوزه!

نمی دونم دقیقا شاعر چیا گفته و نگفته ولی دمش گرم از این شعرش:

عقاب تیز پرواز دشت های استغنا

اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی...

نمی دونم از قدیم ندیما دقیقا چی به ما به ارث رسیده و نرسیده ولی راست گفتن که دست بالا دست بسیار است...

دونستن یا ندونستن اینا اهمیت نداره چیزی که مهمه اینه که من الان دقیقا می دونم که دارم تاوان کدوم ندونم کاری رو پس می دم و من هم مثل هزاران٬ درگیر معادلات نه چندان پیچیده جنایت و مکافات شدم!

سیستم تر و تمییز



دیروز بالاخره موفق شدم مدیر گروه رو زیارت کنم٬ مدتی بود که چند تا از بروبچ می خواستیم ببینمش و رفع سوء تفاهم کنیم! آخه این دکترجیگرطلا که یه کاره ای هست تو تحصیلات تکمیلی خیلی واسه ما به خاطر قضیه ی خوابگاه ها زحمت کشید با اینکه وظیفه ش نبود٬ همیشه هوای قشر یک بام و دو هوای تحصیلات تکمیلی رو داشته و از معدود آدماییه که واقعا خدمت می کنه ولی ریاست دانشگاه و معاونینشون یه موضوع مزخرف رو داغ کردن و  به شایدم یه آتو گیر آوردن برای کوبوندن ایشون . این سناریو طوری طراحی و هدایت شده که انگار ما دانشجویان مسئولش هستیم!!! همه ی ما بابت این قضیه خیلی ناراحت بودیم و دیروز من از فرصت پیش اومده استفاده کردم و به خیال خام خودم خواستم از دل استاد در بیارم ولی...

هر چی بیشتر خواستم حقیقت رو روشن کنم و حداقل کوتاهی خودمون رو ماست مالی کنم کمتر موفق شدم و انگار نه انگار. نه میشد با عذر خواهی درستش کرد  و نه با هرهر و کرکر و پاچه خواری. هیچی دیگه جلسه ی ما پشت درهای باز! ثمر نبخشید و بنده دست از پا دراز تر برگشتم. لازم به ذکره که با دمپایی و بدون جوراب هم رفته بودم خدمتشون.

میجم چه! آدم چطوری می تونه یه کوتاهی رو از دل یه نفر که پاچه خواری و این حرفا حالیش نیست در بیاره؟ هان؟


شکستنی٬ احتیاط!

اینروزا چینی دلم خیلی تراش خورده...

نازک شده... 

زود ترک بر می داره...

در باغ سبز!


مگه نمیگن خدا خر رو دید بهش شاخ نداد؟ پس چرا به رئیس این دانشگاه و مدیران و معاونینیش یکی 4 تا شاخ و همچینین سم و دندون تیز داده؟ خدایا اینطوری زود صبرت تموم میشه، اینا دارن خیلی تند میرنا!

خروجی های آمیگدال

روز٬ داخلی٬ یک هفته قبل از امتحان 

من: برکه خروجی هی آمیگدال چیان؟ 

برکه: هیپوکمپ٬‌قشر لیمبیک٬ سپتوم٬ بعضی نواحی قشری 

 من:  

 

شب٬ خارجی٬ شب امتحان 

من: برکه خروجی های آمیگدال چیا بودن؟ 

برکه: هیپوکمپ٬‌قشر لیمبیک٬ سپتوم٬ بعضی نواحی قشری 

من:

  

روز٬ داخلی٬ جلسه امتحان 

سوال امتحان: خروجی های آمیگدال را نام ببرید. 

من: برکه خروجی های آمیگدال کجا بودن؟ 

برکه: هیپوکمپ٬‌قشر لیمبیک٬ سپتوم٬ بعضی نواحی قشری 

 من:  

 

روز٬ داخلی٬‌ هنگام نوشتن این پست 

من: برکه بلاخره خروجی های آمیگدال چیا بودن؟ 

برکه: هیپوکمپ٬ قشر لیمبیک  اسمایلی دمپایی 

من: