-
حفاظت از خوابگاه دخترا به سبک...
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 15:54
سلام. خوبین؟ امروز منو صحرا دو نفری تهنای تهنا رفتیم سلف. و ازونجایی که نظم سرویسامون این آخر سالی داغون شده؛ پیاده برگشتیم خوابگاه آخه خوابگاها اینجوریه که اول از همه محدوده ی خوابگاه بهار۱و۲و۳ و سلف هست؛ یکم جلوتر؛ خوابگاه بوستان گلستان آقایونه و یکم بعدش خوابگاه بهار۴ دانشجویان تحصیلات تکمیلیه. همونی که مارو به زور...
-
پیف پاک کن!
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 21:39
دیروز سرِ رابطِ سریِ شیشه شویِ بخار شوی!!! شکست و امروز مجبور شدم با شیشه پاک کن بیفتم به جون شیشه ها ولی مگه این فنقل بچه گذاشت؟ همش می گفت این پیف پاک کن رو بده به من و همین که می دادم دستش در جزئی از ثانیه بطری پیف پاک کن نصف می شد ییهو! از بس سرعت عمل داره این دختر!گفتم بذار ببرمش تو وادی فلسفه و بهش گفتم ببین...
-
از این ایمیلها!
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 22:59
یه دوست دارم که همیشه ایمیل های تکراری واسم می فرسته ولی این ایمیلشو استثنائا تا حالا ندیده بودم و شایدم دیدم و به سادگی ازش گذشتم نمی دونم. الان که خوندمش خیلی خوشم اومد ازش. حس کردم باید به خاطر بسپرمش. می دونی قبلا اصلا با مفاهیمی از این دست آشنا نبودم و به نظرم دوست، دوست بود و در هر صورت خوب بود. اصلا این تئوری...
-
بازم صحرا ...تنها...
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 14:33
بازم صحرا و تنهایی بازم همه رفتن و من تنها موندم توخوابگاه و ساعتها رو می شمرم که بیست و هشتم برسه و ساعت بشه شیش و نیم بعد ازظهر... اونوقت که صحرا با ناباوری میره سمت شهر سبزش... تازه رسیدم خوابگاه راننده سرویس کلی دلش برام سوخت که تنها موندم تو خوابگاه بهار ۴ ولی باز خداروشکر که این دوهفته گذشت و امروز موشهای ۲ گروه...
-
خونه تکونی خونه تکونی ما داریم می آییم!
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 23:56
امروز صبح رسیدم خونه. بعد 5 ماه همه چی همونجوری بود فقط ساختمونای نیمه ساز اینور و اونور خونمون ساخته شده بودن که خیلی قشنگ بودن همین! کلا هیچی و هیشکی ظاهرا هیچ فرقی نکرده بود که البته جای خوشبختی ست که همه چی سر جاشه و زندگی جریان داره ولی خوب بدیش به اینه که من خودم می دونم این چند وقت چه تغییرات خفنی داشتم و دیگه...
-
دیب داری؟
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 17:43
میییییییییی دونم تکراریه ولی باحاله: یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟یارو می گه: بابا دیب، دیب!طرف میبینه نمی فهمه، می ره به رئیس...
-
حضور ممدجواد در خوابگاه دختران!
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 21:40
من میگم این عمو فیتیله ای ها بیان یه برنامه بسازن واسه این خوابگاهیای نابغه و اونا رو توجیه کنن که مردم آزاری کار بدیه و آخر عاقبت نداره و بگن که شب و نصفه شب در خوابگاه دانشجویی نباید فرکانس هرهر و کرکر و کل و سوت بلبلی و امثالهم بیشتر از ده ملیون هرتز باشه و هرکی اینکارو کرده سوسک شده! ماجرا از این قراره که پریشب...
-
Dedicate to...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 16:05
I praise Allah for sending me , you my Love You found me home and sail with me And I 'm here with you Now let me let you know You 've opened my heart For the rest of my life I 'll be with you I 'll stay by your side honest and true Till the end of my time I 'll be loving you... loving you For the rest of my life True...
-
پایان طرح پایلوت
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 14:06
بلاخره امروز تمام تست های باحال و بی نظیر این طرح پایلوت تموم شد و می مونه کارهای بیوشیمی که میفته برا بعد عید و از بعد عید هم ایشالله پایان نامه شروع میشه. چقدر دلم تنگ میشه واسه این روزای قشنگی که گذشت٬ واسه اون لحظاتی که کارت ست میشه و از خواشحالی تو هوا کله ملق می زنی. واسه اون روزایی که من و هدی به همراه آقای...
-
سفر سرخوش های خوابگاه نشین به نیشابور
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 10:22
سلااااااااااااااااااااااااااام. من و بلادونا و برکه و ممول به اتفاق ۵ تای دیگه از بچه های شیطون خوابگاه؛ جمعه ۱۲/۱۲/۹۰ رفتیم نیشابور! جای همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خالی از زیارت خیام و عطار و کمال الملک و خرید فیروزه و شربت ریواس و دیدن دف نوازی هنرمندان گرفته تا شتر سواری و مسخره بازی های طی...
-
شیرینی خورون
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 10:03
چند شب قبل به مناسبت ولادت امام حسن عسگری میخواستن برا خوابگاهمون شیرینی بیارن؛به بلادونا که نماینده فر هنگی خوابگاست زنگ زدن که آمار تعداد بچه ها رو بگیرنو .. 20 دقیقه بعد شیرینی ها رو آوردن رو میز سرپرستی گذاشتن ولی فقط ما که هم اتاقی بلادونا بودیم خبر داشتیم ،من بلا فاصله پریدم تو سالن که بلند به بچه ها خبر شیرینی...
-
قحطی این روزای ما ...
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 14:37
این متنو الان تو ایمیلام خوندم! حالا طرف خودش نوشته یا از تو سایتی برداشته خدا عالمه. درهر حال دست نویسندش طلا! خیلی تاثیرگزاره. با دقت بخوووون...ببین راس میگه یا نه. { اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از...
-
آپ
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 05:41
یکی از دوستان اعترراض کرده بود که چرا نمی آپیم؟ داداش خوشحال! آخه اونترنتمون کجا بود! بگذارین این خراب شده به اینترنت تجهیز بشه چشم در ضمن من الان عصبانیم
-
دانشگاه علوم پزشکی
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 17:31
یعنی خاااااااااااااااک...خااااااااااااااااااااک بر سر... که حتی ...مثقال، ارزش و احترام برای دانشجوشون قائل نیستن! حالا بماند که دانشجوی تحصیلات تکمیلی باشه یا نه، براشون هیچ فرقی نداره. اما تو دکتر باش! دانشجوی پزشکی! رو چشاشونی! همه چی واسه تو. بقیه برن... حالا این چیزا اصن برامون مهم نیس. اونا روچشاشون باشن یا...
-
رویا...
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 23:12
فکر کن بعد دو ماه برگشتی خونه شهر خودت دلم واسه خونه یه ذره شده یعنی میشه میشه زنگ بزنم آژانس کنار خوابگاه و بگم ترمینال؟ بعد با چمدونم برم سمت ترمینال سوار اتوبوس بشم و حرص بخورم که چرا همیشه اتوبوسای این شهر با دوساعت تاخیر حرکت میکنه برسم به شهرم و خونمون... بپرم بغل مامانم خدایااا دارم دیوونه میشم یعنی میشه برم...
-
اولین جوجه های بعد از بیستم!
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 11:26
بلاخره بعد بیستم که اینقدر منتظرش بودیم رسید و ما نوگلان باغ زندگی تصمیم گرفتیم به آرزوهامون در طول این یک ماه و اندی امتحانات پدر در بیار جامه عمل بپوشانیم و بریم یه سفر کوتاه به یکی از شهرهای دیدنی اطراف. ولی وقتی خواستیم بریم هوا بد شد و ما از پا ننشستیم و رفتیم یکی شهر نزدیکتر خوش آب و هوا. جاتون خالی خعلی خوش...
-
من و برکه ۱
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 17:58
بدقولی من که دیگه شهره خاص و عامه و همه میدونن تا اونجا که من خیلی کم یادم میاد واسه یه قرار منتظر کسی مونده باشم چون همیشه ملت رو منتظر گذاشتم. تا حالا هم هر کی سعی کرده این عادت بد من رو ترک بده متاسفانه با شکست مواجه شده! یکی از این آدما برکه هست که تمام سعی خودشو بکار گرفت آخه قرارمون ساعت ۶ دم در بود و من ساعت ۶...
-
بعد از بیستم
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 20:13
اینروزا هر کار باحال و بی حالی که می خوام انجام بدم موکولش می کنم به بعد از بیستم! نه تنها من که برکه و آزاده و فم (fam) حتی! گرچه همیشه تو امتحانا به خودمون میگیم بذار این امتحانا تموم بشه بعدش می ترکونیم! و بعدش به کل یادمون میره! حالا جوجه ها رو بعد از بیستم می شماریم.
-
صرفا جهت یادآوری
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 08:57
سلام بعضی روزا تو خوابگا خیلی میخندیم! اونقدر که اجزای صورت کلهم؛ درد میگیرن. گاهی هم یکی شروع میکنه روضه ی درسا یا یه مشکلشو؛ میخونه و باقی هم گریه و غش و ضعف و مو کشیدن و ضجه زدن و...بعدش اب قند و... کلا سرخوشی ما تمومی نداره خداروشکر. البته این ترم یکم کمتر شده و همه احساس دلمردگی گرفتن! اونقدر موهای سفیدم تو این...
-
دختر و درس و دانشگاه!
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 00:11
هر کس به طریقی دل ما می شکند٬ ولی تو خیلی خلاقیت به خرج دادی! آفرین! . . . نمی دونم کی دست برده تو شعر ولی قشنگ بود. بعد مدتها آپ کردم که از درس و دانشگاه بگم حیف که وقتش نیست٬ ولی محض اطلاع بعضیا سه شنبه امتحانی داریم بس بزرگ که حال خوندنشم نداریم بس که زیاده. درس و دانشگاهه دیگه! دیگه ببخشین مارو زیاد آپدیت نمی...
-
پیش به سوی شعر کوتاه خوشمزه ۵
جمعه 23 دیماه سال 1390 02:20
سلاااااااااااااااااااااااااااام دوستای ناز نازی دیدم اوضاع وبلاگمون ناجوره؛ داره کویر میشه؛ گفتم بیام یه آب پاشی جارویی کنم برم. میگم پایه اید واسه شعرو شاعری دیگه؟! هان؟ حریف می طلبیم بچه های قدیم وبلاگ یادشونه. تو این پست باید یه شعر بگی که توش اون پنج تا کلمه ای که نفر قبلی تو کامنتش گذاشته؛ باشه. حالا یا شعر خنده...
-
بدون عنوان!
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 21:21
1- امروز با برکه رفتیم بر مسند استادی تکیه بزنیم منتها اشتباهی گذاشتنمون مراقب امتحان جوجه ها(با عرض پوزش از جوجه های جمع!) منم که رفتم رو مود یه آدم جدی و هر چی ازم سوال پرسیدن جواب ندادم بهشون و فقط یه ذره راهنماییشون کردم و اونا هم دیگه منو صدا نکردن ولی عوضش برکه رو ول نکردن آخه یک مشاوره رایگان سر جلسه با تک...
-
بازی...این دفه با بوی خاطرات
شنبه 3 دیماه سال 1390 23:12
مامان میگه: بچه که بودم؛ تو دوران ابتدایی؛ یه روز که از مدرسه برمیگشتم؛ کــــــــــــــــــلی از دوستامو با خودم همراه کرده بودم. آخه روبروی خونمون یه بقالی هست که ما از قدیم تا حالا؛ رو حساب دوستی؛ همیشه هر چی می خوایم میریم میخریم و آخر سال؛ بابا هر چی که بقال بگه؛ باهاش حساب میکنه. اگه یادتون باشه؛ اون دوران قدیم؛...
-
کبوتر معین
جمعه 2 دیماه سال 1390 10:50
دو سه شب پیش بود؛ فقط ممول شام رزرو نکرده بود. هر کاریش میکردیم هم این دختر نمیومد از شام ما میل کنه! بعد من گفتم: اینا همش تقصیر مااااست/ تو که گناهی نداری/ (از اینجا به بعد برکه هم همخونی کرد) به جز به آغوش پدرررررر/ به جایی راهی نداری(۲)/ کبوتر...(دیگه اینجاشو هنگ کردیم! هر کی به یه صراط رفت) نظرات ما: کبوتر دو...
-
شب یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 20:41
سلام دوستان عزیز. شب یلداتون گرم و آرام و زیبا. امیدوارم که امشب به هممممه خوش بگذره و یه شبه یاد موندنی بشه واسه همه ایرونیها. من امشب از نوابغ دور افتادم و تو دانشکده م واسه پروسس آزمایشای این هفته؛ ولی بیکار ننشستم و با خانم دکتر و مرضیه یه جشن فنقل با یه دونه پرتقال!! گرفتیم و عسک هم گرفتیم و البته فال حافظ هم...
-
تخت طبیعی
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:07
Hi امشب همینجوری گفتم بذار از تختای بچه ها یه عکس بگیرم (چون اینا همش خاطره میشه! ) بعدش دوباره همینجوری گفتم بذار بذارم وبلاگ تا بلکه یه حفظ ابرویی کرده باشیم و خلاصه کلی کلاس بذاریم بابت نظممون تو اتاق میدونم که دارید میگید: اهککی!...اول اومدید دکور دادید...بعد عکستونو گرفتید. باید بگم خیر جانم! اینها برخلاف عکس های...
-
سه شنبه داغون
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 13:13
سه شنبه من همکلاسیم(نرگس) آزمایشگاه با پزشکی ها داشتیم اصلا تمرین نکرده بودیم و با خودمون گفتیم حتما دانشجوها اشکالاشونو از خانم دکتر میپرسن و از ما نمی پرسن نرگس که بلافاصله جیم شد و کلاس و دو در کرد من موندم و ...چشمتون روز بد نبینه اشکال پرسیدن بچه ها شرو شد ببخشید استاد این چیه؟ اون چیه؟ حالا این حالا اون حالا این...
-
I love you like a love song baby
شنبه 19 آذرماه سال 1390 17:16
سلام باز برگشتیم به خوابگاه هر بار که میرم خونه موقع برگشتن به خودم فحش میدم آخه این چه حماقتی بود که من کردم باباااا این رشته رو همون گرگان هم داشت آخه واسه چی باید ۶۰۰ کیلومتر راهو بکوبم بیام اینجا دور از خونواده و .... این آهنگ سلنا رو خیلی دوست دارم زود بیا
-
دیروز و دیشب
جمعه 18 آذرماه سال 1390 09:25
دیروز با هدی تو آزمایشگاه مشغول سر و کله زدن با۱۶کله موش بودیم و از تهویه نامطبوع آزمایشگاه شاکی بودیم که خدمه گروه خودمون با یه خدمه دیگه اومدن یه دستگاه رو وردارن ببرن شرکتش واسه ارتقای سیستمش آخه آبجیتون قراره با اون دستگاه کار کنه! بعدش اون خدمه دوم از دم در نتونست بیاد داخل اتاق و همون بیرون وایساد و گفت واااای...
-
هَی وایِ من
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 20:31
آه از دست خودم به تصمیماتم عمل نمیکنم! نمیدونم چه کنم!