-
خاطرات یک دختر هجده ساله احساساتی 3
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 18:20
امروز کالج برای همیشه تموم شد، دیگه لازم نیست هر جلسه بلااااااستثنا هر جلسه به ضرب و زور و فحش و بد و بیراه به زمین و زمان برم کالج. چقده من این اراده ی خودمو در رفت و آمد به کلاس زبان در سرما و گرما و برف و بارون تحسین می کنم... شش فصل! ولی دریغ از یک پیشرفت درست و درمون، انگار فقط قرضی راه داشتم که باس این چند...
-
مطالب کمک آموزشی
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 22:39
یک حقایقی هست تو این دنیا که آدمو به تعجب وا میداره و واقعا حکمت تراشیدن واسش سخته. اینجاست که آدم می مونه و قدرت خدا! یه آدم باذوق!!! اومده چند تا از این مظاهر آفرینش از قبیل پراشتهایی، عصبی شدن، افسردگی و مهربانی رو تو قالب چند تا عکس به هم پیوند داده که دیدنش خالی از لطف نیست. بفرمایید ادامه مطلب (اسمایلی خنده...
-
آهنگ مناسبتی!
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 22:00
به لطف راننده سرویس عجولمون و البته دقیقه نودی بودن خودم، اینروزا اکثرا از سرویس سلف جا می مونم و مجبورم یکی از دو مسیر رفت یا برگشت رو پیاده گز کنم و این همون چیزیه که بهش میگن توفیق اجباری برای دیدن پاییز قشنگ. یه هوایی و حالیه، چون مسیر کوتاهه و خوشگل یه چیزی مث همین عکس به جون رئیس اداره خوابگاه ها:)). واسه پیاده...
-
مازوخیسم
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 20:40
همینروزاست که دکتر یه نامه ی عاشقانه واسم بفرسته به این مضمون: عزیز دلم ای بهترین دانشجوی من، تو زرنگ ترین دانشجویی بودی که تا حالا دیدم (البته دلش می خواد بگه که خوشگل ترین دانشجوی من هم بودی ولی روش نمیشه خخخخخخ)، ای بزرگوار یادته می گفتی دلیل اینکه نوشتن یه مقاله رو نود سال طولش دادی این بود که اولا کار عملی داری و...
-
اندر توهمات
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 00:17
شاعر می فرمایه: دیگه کمتر گله کن یه ذره کمتر گله کن من و تو مال همیم یه کمی حوصله کن دانلود همون آهنگ آقا جون ما امشب یه دونه هم اتاقی جدید واسمون اومد که از قضا پی اچ دی رشته ی خودمون از آب در اومد و خیلی خوشمون اومد ازش ولی از اونجایی که ایشون هنوز برکه رو نمی شناختن یه پیشنهاد دادن به برکه که اگه کمک خواستی واسه...
-
دلتنگی...
جمعه 17 آذرماه سال 1391 18:14
ساعت یازده و نیم شب همه ی نابغه ها خوابگاه جمع شدن تو آشپزخونه و دارن حرف میزنن و منم تهنا تو هال میخوام یه چیزی بهشون بگم: من:بچه ها من برم دوش بگیرم؟ نابغه ها:نه ه ه ه ه ه ه ما میخوایم بخوابیم من:خب خاموشی که ساعت ۱۲ ست تا ۱۲ میام برکه:نخیر من میخوام همین الان بخوابم فردا ۸ صبح کلاس دارم یک ربع کل کل من:بخدا تا حالا...
-
دختران زیبا
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 21:40
این گل سر ها رو فرزانه؛ یکی از دوستای خیلی خوبمون ؛به من و بلادونا هدیه داده (هرکدوم مون یه صورتی و یه قرمز،خیلی نازن) از اونجایی که من و بلادونا خیلی جنبه گلسر داریم امشب گلسرها رو زدیم موهامون و یه ساعت از جلو لپ تاپ مون جم نخوردیم فک نکنید سرچ مرچ میکردیمااااا نه داشتیم تند تند با وبکم از خودمون عکس میگرفتیم
-
خور و خواب و خشم و اینا!
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 21:02
من هر چی بهتون میگم عوض دانشجوی پایان نامه نویس شدم ملکه کک طماع و فقط صبح تاشب می خورم و می خوابم شما باورتون نمی شه که! اینم سندش: زیر نویس عکس: اون دست برکه هستش و داره به جایگاه بنده در مقام دانشجوی باکمالات اشاره می کنه:)) آقا ما هر چی منتظر شدیم امروز از سران معظم دانشگاه روزمون رو بهمون یه تبریک خشک و خالی بگن٬...
-
دختری که اونقدر خوشبخت بود که...
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 01:32
امشب نشستم اون قسمت از کارتون جودی آبوت رو دیدم که شعرش تو ماهنامه مدرسه چاپ شده بود و فرستاده بود واسه بابالنگ دراز ولی اون جوابشو نداده بود و اینم از فرط اندوه سرماخورد و افتاد تو تخت. وقتی نامه ی دوم رو نوشت و از بابالنگ دراز عذر خواهی کرد و بهش گفت بزودی از این مسئولیت راحت خواهد شد٬ واسه امضاش نوشت: دختری که...
-
سیییییییید، به روح اعتقاد داری؟!!!!!!!!!!
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 09:00
پرده اول: ساعت 8:26 آقای سید "م": خوب من رفتم من و آزاده:به سرویس نمیرسی :میرسم (و مثل همیشه دلی ی دلی ی رفت..) :وای یعنی میشه نرسه برگرده کلی بهش بخندیم.. قاه قاه قاه آره آره چه حالی میده هاااقاه قاه... (و ایشون دقیقا مثل همیشه همیشه همیشه ب سرویس رسیدن بله ه ه .خیلی خر شانسه) پرده دوم: ساعت 9:20 (من و...
-
کجایی تین ایجری که یادت به خیر
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 20:21
دیشب یه خواب مزحرف دیدم که با بچه های سامر اسکول(summer school)! رفتیم یه رستوران شیک و نود رقم غذا سفارش دادیم و من همش حرص اینو داشتم که غذاها رو بیارم خوابگاه آخرشم هیچی نخوردم! البته خوابه مال خود خود دیشب نبود چون امروز تا نه خواب بودم. تعبیرشم این بود که امروز بعد عمری چندتاشون رو دیدم و کلی به هم خندیدیم و حرص...
-
شرح حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
شنبه 11 آذرماه سال 1391 19:02
آهای ایهاالناس بدانید و آگاه باشید که آبجیتون از وقتی رفته خونه و برگشته فقط اللی تللی کرده و نشسته پشت میز و عوض پایان نامه نوشتن دقیقا عینهو ملکه کک طماع تو کارتون سطل سحرآمیز انواع اطعمه و اشربه رو خورده و الان شده ۱۵۰ کیلو! البته آدم وقتی اینهمه صبح تا شب تو خوابگاه وقت خالی داره طبیعتا جلو آینه هم زیاد میره و عکس...
-
تنت برگ گل یاسه گل اندام!
جمعه 10 آذرماه سال 1391 12:51
دیشب که فیروزه اومد اتاقمون تا شام رو دور هم بخوریم، پیمان بستیم ازین به بعد مرتب برنامه ی استخرو داشته باشیم. اولین جلسه هم یک شنبه تعیین شد. همینطور پیمان بستیم هر روز بعدازظهر بریم پیاده روی!! از امروز هم شروع میشه. گرووووووووووووه گـــــــــــــــــــــــــــــــل اندام! امروز آهنگ السیدو دانلود کردم و دوباره...
-
میثم
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 21:55
بللی گفت :برکه جونم عزیز دلم قربونت برم خوشگل من جووون من(توهم )؛ یه خاطره ازت برا میثم تعریف کردم کلی ازت خوشش اومده بود من که از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم... آخه فک کن میثم از من خوشش اومده ..باورم نمیشه میثم.. میثم.. کی فکرشو میکرد.. فک کن میثم.. میثم از من خوشش اومده ..نه نه نه باورم نمیشه منو این همه خوشبختی...
-
دو لبه ی قیچی
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 18:18
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه + آخه عادت داره سر شب بخوابه مثلا ده و نیم فوق فووووقش یازده:)) حالا با اینحال دلمون خوش بود فرداش میگی نه پس فرداش میاد پست مارو می خونه و کامنت می ذاره و دل ما رو شاد می کنه. تصور کن همیشه اولین جایی که میری اون باشه و حالا از پریروز که میریم وبلاگش میگه پست...
-
من و فنجان و بخت و اقبال و شاید کف دست!
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 12:48
1- دو هفته پیش که اومدم خوابگاه، لپ تاپم به اینترنت وصل نمیشد در حالی که لپ تاپ همه وصل بود با سرعت توپ! بردم سایت دانشکده، کتابخونه مرکزی، IT بیمارستان و... ولی هیشکی نتونست درستش کنه. رفتم خونه و برگشتم و حالا فقط سایت دانشگاهو وصل میشد و من روزی 200 بار ایمیل دانشگاهو چک میکردم، دوستان یکی یکی بهم تبریک...
-
نظر سنجی!
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 22:46
هر سال این موقع پژوهشکده٬ جشنواره دانشجویان تحصیلات تکمیلی برگزار کنه به این ترتیب که ما پست گراجوییت ها!!! جمع میشیم یه جا و کار تحقیقی یا پروپوزال یا اصلن تو بگو هایپوتز ارائه میدیم و خودمون کیف می کنیم و دست آخر به نفرای برتر سخنرانی و پوستر جایزه میدن (اصلنم واسه دید زدن و عکس گرفتن و پذیرایی و ناهار نمیریم)....
-
خاطرات یک دختر هیجده ساله احساساتی ۲
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 22:16
مجبورم می فهمی مجبورم همش به خودم دلداری بدم که کسی نمی تونه منو وادار به کاری کنه که نمی خوام و من می تونم اوضاع رو کنترل کنم و همینکه یه بهونه بدن دستم آب پاکی رو می ریزم و خلااااااص و... ولی بازم تو دلم آشوبه که نکنه تحت تاثیر حرفای ملت قرار بگیرم و هی رو مخ من راه برن نه دو همگانی برن و دست آخر یه روز چشم باز کنم...
-
مکن ای صبح طلوع
شنبه 4 آذرماه سال 1391 21:48
دیروز و امروز بنده به نوه نگهداری گذشت و نشد سیاه بپوشم و برم تو جمع عذادارا البته این چیزا به دل آدمه که دل من به اندازه کافی سیاه هست :(( دوستان اگه کسی جایی رفت و نرفت و دلش لرزید منو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارین.
-
کوری چو عصاکش کور دگر شود
جمعه 3 آذرماه سال 1391 22:11
بهم اعتماد کرده و حرفایی رو که یک ساله تو دلش تلنبار شده رو ریخته رو دایره و دو ساعت تمام درد و دل کرده که می خوام حالشو بگیرم و واسه چی منو نمی فهمه و با احساسات من بازی می کنه و چرا حالا که خیالش راحته من اینقدر دوسش دارم با من اینجوری رفتار می کنه و چرا اینجوری و چرا اونجوری... بنده بعد از همدردی با ایشون٬ نصیحتش...
-
قتل ها
جمعه 3 آذرماه سال 1391 10:16
دیشب شام دعوت بودیم تالار. به خاطر بازگشت چهارتا حاج آقا با خانوم هاشون از مکه جلو تالار طبق عادت یا بهتره بگم رسم ایرانی ها، معمولا یه گوسفند کشته میشه!! دیشب 9 تا گوسفندو سر بریدن، کادوی اقوام بود. البته 12 تا بودن که خداروشکر گفتن دیگه بسه و اون سه تا باشن برا بعد و ازین حرفا. اما... اما یکی از کادوها از طرف یه...
-
توهم فانتزی
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 23:22
غروبا و سر شبا که مادرم زنگ می زنه و من تو راهروی دانشکده جلو حیاط وسطیه می ایستم و همونطور که گل و گیاهان باغچه کوچیکه رو نگاه تماشا می کنم باهاش صحبت می کنم بعدش تصوری که من از خودم دارم اینه: و تصویر واقعی من: می دونی در ازای خواستن یه چیزایی ما یه چیزای دیگه ای رو از دست دادیم و به چیزایی رسیدیم در حالیکه که...
-
مصادیق کوبیدن سر بر دیوار
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 23:23
دیشب پایان نامه های چند تا از دانشجوهای استاد راهنمام که ماقبل از من بودن رو نگاه می کردم٬ کاراشون خیلی قشنگ بود و نو و با تکنیک های رنگاوارنگ! و این موضوع که پایان نامه ها هر چی به این طرف میومد از مایه تیله شون کم میشد کاملا مشهود بود یعنی به بنده که رسیده یه جورایی آسمون تپیده!!! این از این. من یه عادتی که دارم...
-
آآآآآآی دزد
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 17:01
امروز تواین دوره ی زنونه که ما میریم :))) بحث فرهنگای مختلف واسه جشن عروسی بود. فرنوش میگه تو یه قسمتهایی از ایران و هند رسمه که داماد بیاد دختر رو از خانواده عروس بدزده و ببره تو قبیله خودشون باهاش ازدواج کنه و سایر دوستان در تایید فرمایشات ایشون گفتن که اینجوریه که ابتدا یک فروند مرد عاشق یه دختر خانم فنچ طفلی میشه...
-
فقط به خاطر تو!
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 20:13
دیدی بعضی وقتا بچه میشی یه کارایی میکنی و بعدش که یادت میاد به خودت می خندی؟ اینم از اون کاراست! دیدی بعضی وقتا می خوای حرف بزنی هر چی دو دو تا چارتا می کنی٬ با خودت جوانب کار رو می سنجی٬ وسط اتاق کله ملق میری آخرشم اون حرفا رو خاک می کنی و نمی گی و می مونه تو دلت تا یادت بره؟ اینم از اون حرفاست! دیدی یه جاهایی به...
-
بسی غر دارم
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 17:08
آآآآآآآآآآآآآه ازین زندگی! آآآآآآآآآآآآآآه و واویلاااااااااااااا امان امان امااااااااااااان ای داد و بیدااااااااااااااااد من رفتم خودکشی! کاری باری امری نیس؟! :دی خلاصه از ما گفتن؛ نگی نگفتی و خبر ندادی و چمیدونم فردا روز بیای گله شکایت که چرا بیخبر رفتی و...! اگه میخوای نرم الان بگو! همین حالا که فرصت هست! (آیکون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 00:06
امروزم هم خاطره میشود ... بعد از بی احترامی هایی که در بیوشیمی دیدم.... بعد از گم شدن بافت های پایانامه ام .... و بالاخره ... بعد از حرفهای نگهبانی..... (ای کاش میدانستند که خداوند همین نزدیکی هاست ؛ ای کاش میدانستند...) امروز روز سرد پاییزی بود... و خداوند هم دید...
-
کنگره!
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 19:53
سرپرست خوابگاه نابغه ها یهو سر شبی هوس می کنه زنگ بزنه خونه ی یکی از نابغه ها تا احوال دخترشون رو ازش بپرسه: سرپرست: الو من غلامی هم خوابگاهیه بلادونا هستم، دخترتون از شونزدهم نیومده خوابگاه شما نمی دونین کجاست؟! زن داداش من یک لحظه شوکه میشه و کلا سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک ییهو با هم فعال میشه و با خودش میگه ینی چی...
-
درسو دانشگا؛ درسو دانشگا؛ دسو دانشگا
جمعه 19 آبانماه سال 1391 22:47
سلام عزیزان دلم شدیدا شدیدا برای همه و وبلاگ تنگ شده بود من؟ همین دوروبرا بودم! زیر سایه ی اتاق مطالعه! لاکن حالمان از هر چه کتاب و دفتر و رگرسیون و طرح آزمایش و نوت استیک و جزوه کنکورای سالای قبل و خودکار رنگی و بیسکوییت و کیک و شکلات و حتی زنگ آلارم گوشی شبیه مال خودم بهم میخوره چقدر خوب؛ نــــــــــــــــــــــه؟...
-
phD ....پر...
جمعه 19 آبانماه سال 1391 18:02
اینم از آزمون دکتری... واینم از صحرای افسرده ...