خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

اردو

دوشنبه بود که رفتم بالا سر دکی به غرغر که دکی یادته گفتی مارو میبری اردو ولی نبردی

ترم هم که تموم شد! بیا و این هفته که نیلو هم هست؛ فاطی هم هست؛ رقیه هم نرفته شیراز؛ قال قضیه کنده بشه! دکتر یه نیگا به من کرد و یه نیگا به رقیه؛ بعد سریع رفت طبقه دوم جهت مشورت با اون دکی دیگه ی گروه که راضیش کنه اونم بیاد. ایشون هم که کلن آب پاکیو ریخت رو دستمون گفت با خانوم بچه ها و عروس دامادا میام!! 

دکی هم انگار چیز جدید یاد گرفته باشه؛ خوشحال شد و گفت باشه! پس منم با عهد و عیال میام 

واین شد که بیچاره دکی همه ی تدارکات لازم از جمله هماهنگی با ون؛ ظرف یه بار مصرف؛ مرغ؛ سیخ کباب؛ سفره؛ هندونه؛ دوغ؛ زیرانداز؛ نون؛ صبحانه و... رو انجام داد و کلن از دو روز قبل هر نیم ساعت به من زنگ میزد که فلان چیز اماده اس! چند نفر میشیم؟! کجا قراره بریم؟ کلی سوال دیگه! 

حالا این که چرا از من میپرسید؛ چون مقصد سفر نیشابور بود. 

پنجشنبه ۸ صبح از دانشکده راه افتادیم.۱۲ تا دانشجو به همراه دو استاد باحال؛ یه همسر استاد و یه پسر استاد. اومدیم بوژان نیشابور. ناهار و اینارو خوردیم، کوه رفتیم و یه آب بازی حسابی کردیم و راه افتادیم به سمت خیام و عطار و کمال الملک. جای همگی خالی؛ عااالی بود. 

بوژان؛ رفتیم باغ مادرجون. یه کنج دنج و سرسبز که بالای سرمون پر هست از درخت های گیلاس و آلبالو.  

چقدر این پسرا مارو خندوندن! هر جا باشن یه چرت و پرتایی دارن که ملت و شاد کنن  

یکی از آقایون هم که از اول تا آخر بالای درختا بود

مامان کلی تدارک دیده بود که تو راه برگشت برای همه یه جور دوپینگ بود! همه خسته و کوبیده بودیم و اون خوراکی ها انرژی توپی ایجاد کرد.  

سفر واقعا لذت بخشی بود. گروهمون خیلی خوبه ماشالله ماشالله چشمش نزنم 

+ این روزای آخر اتاق شهر شااااامه

نظرات 10 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:17

به به ..چه حالی میده .حسابی خوش گذشته...یعنی طراوت خوشم میاد از این خوش بودنت ،حال کردنت.....
ایشالا همیشه خوش باشی دخترم...

آره فاطی جونم خیلی حال میده :)
میسی عزیزم

صدرا دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:30

مبارکه...
جهزیه که کامله؟؟؟!!؟؟؟
مبل،فرش،یخچال،فرگاز،دمپایی دستشویی ..
.همهچیز کامله؟؟؟!!؟؟؟

هااا؟ چی میگه ه ه ه ه ه؟!

صدرا دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:32

بچه ها من رفتم تمرین قر
خب باس یکی باشه تو جشن آبرو داری کنه...

آره برو که قر برای یه مرد خیلی لازمه!! برو پسرم! p:

j.raks دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:56 http://tamasha20000.persianblog.ir/

بد نگذره یه وقت

جای همه خالی. اصن نمیدونی که چه خوشی میگذره! کلن! :))

زهرا دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:23 http://loser-in-love.blogsky.com/

پس حسابی خوش میزگره که مارو فراموش کردییییییی
باوووشهههه

عزیــــــــــــــــــــــزم، عشقمی، چرا باید تورو فراموش کنم جیگر؟!(آیکون ماچ و عقش!)
خب تو هیشوخ تو وبلاگت نیستی. منم که فیسبوک خیلی کم میام...
این شد که کم میبینمت گلی:)
دوستدار شما: طراوت!

زهرا سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:44 http://loser-in-love.blogsky.com/

جیگرتوووو قربون
بلاگ اسکای سیستمشو عوض کرده با گوشی باز نمیشه
حوصله لپ تاپم ندارم واسه همین دیر میام خووو
سعی میکنم سر بزنم بهت عزییییزم
عجق من = طراوت

:))

زهرا سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:46 http://loser-in-love.blogsky.com/

راستیییییی منظورت بازار شام بوووود؟؟؟؟

:دی
اگه شهر شام باشه که بازار میشه انگشت کوچیکش! ازین لحاظ منظورم بود بابا! وگرنه بَلَت بودم خودم :))

فاطمه سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:00

الهی!چقد اینجا قشنگ شده....خیلی قشنگه..

مرسی گلی. ناقابله :)
:-*

نون الف سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:05 http://lore.blogsky.com

ب ب :) خوش به حالتون:)

;)

قیچی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:49

به به چقدر عالی و خوشبحال اوون دوستان که تونستن در معیت تو و مامان گلت باشن. چون فوق العاده مهمون نواز هستین و صمیمی.

مرسی ی ی ی
تو لطف داری :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد