خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

یاد اون روزا بخیر...

سلام بر دوستان عزیزم

بعد از یه مدت خیلی طولانی اومدم یه سری به وبلاگ بزنم. نوشته های قدیمو خوندم. یادش بخیر. 

الان که اون روزا گذشته و دارم بهشون فکر میکنم میگم چه خاطراتی داشتیم، خوب، بد، شاد، تلخ....

اما یادش بخیر. دلم برای همه ی روزاش و برای همه ی بچه ها تنگ شده. 


ساده که می شوی...

 
ساده که میشوی 
همه چیز خوب میشود
 
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
 
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
 
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
 
 
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
 
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
 
 
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است 
ساده که باشی
 
 
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند

ساده که می‌شوی
فرمول نمی‌خواهی
ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست
ساده که می‌شوی
درگیر رادیکال، انتگرال و مشتق و ریاضت‌ها نیستی
هرجایی به راحتی محاسبه می‌شی
ساده که می‌شوی
حجم نداری، جایی نمی‌گیری
زود به‌یاد میایی و دیر از خاطر میروی
ساده که می‌شوی
کوچک می‌شوی
توی دل هر کسی جا می‌شوی
....

خبر دست اول

به پیشنهاد هم اتاقی و سوییت بغلی های ترم پایینی ما، و افتخار و محبتی که بهمون دارن، قراره یه چادر همین بغل ساختمون خوابگاه بزنیم تا بعد از حضور و غیاب ساعت 10 بپریم تو خوابگاه و شب را در یک جای گرم سر بر بالین بگذاریم

پ.ن. برکه و بلادونا جون چادرمون اونقد بزرگه جای شمام میشه هااااا. اگه البته این بار افتخار هم چادری (اصطلاح قبلیش هم اتاقی بوده که در این موقعیت تغییر کرده!!) بهمون بدین.

طراوت جووووووووووووووووووووووووووووون؟

 

طراوت جوووووووووووووووووووووووووووون؟!! 

اگه از کتابخونه برگردی و ببینی که من اتاقمونو به چه وضعیتی تبدیل کردم، چه عکس العملی نشون میدی؟ 

به نظر شما  طراوت چی کار میکنه؟ 

 

ببینین....

ادامه مطلب ...

تولد دوس جونی مبارک

                           

                          واسه ما جشن تولدت یک بهونه بود همیشه 

                

                             که رو هدیه بنویسیم دلم از تو دور نمیشه 

 

                                      دوست عزیزم تولدت مبارک 

 

با یه دنیا آرزوهای خوب بلادونا جونم

میخوام برم

واااااااااااااااااااااااااای کی میشه این قسمت پایان نامم تموم بشه تا با خیال راحت این ۲ ماهو واسه PhD بخونم!!!!!!!!  هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟!! 

بابا من بعد از کنکورم بیام این قسمت انتهاییو میتونم انجام بدم. 

استاد راهنمای عزیز، جون بچتون بزار من برم دیگههههههههه. 

آخه کیو دیدی جمعه ی  تابستونم از خروس خون تا بوق سگ آزمایشگاه باشه؟؟؟؟ هاااااااااااااااااااا؟

teabus and Alex

 

بعد از ظهر به زحمت فراوون از خواب بیدار شدم، چون قرار بود با طراوت بریم حرم. 

می خواستیم با سرویس 5.30 بریم و خودمونو به سرویس ساعت 8 برگشت به خوابگاه برسونیم. 

تو حرم دعا خوندم  و کلی آرامش گرفتم.  

موقع برگشت، با عجله خودمونو به زیر پل عابر قائم ( خوابگاه جونی قبلیمون) رسوندیم. اونجا مطی و برکه منتظر سرویس بودن.  ساعت 8.05 سرویس از دور نمایان شد. الکس عزیز و محبوب بچه ها بود. تا سوار شدیم دو لیوان چای ریخت و به برکه گفت بیاد بگیره. برکه هم با تعجب بسیار رفت. چند دقیقه ی بعد دیدیم یکی از بچه ها با چند لیوان رفت سمت الکس و  لیولنارو دادو کلی هم تشکر کرد. 

دوباره الکس برکه رو صدا زد و گفت بیا این دو لیوان چای هم ببر.  برکه کلی تشکر کرد و گفت دیگه نمی خوایم. اوشونم گفتن دیگه ریختم و باید ببری. 

خلاصه در bus  روزمونو باز کردیم. 

دعای برکه به الکس هنگام پیاده شدن: ایشاله  هر چی اتفاق خوب براتون بیفته

 

 

پ.ن:  در تعجبم، الکس هم رانندگی می کرد هم لیوانارو آب می کشید و هم چای می ریخت. اونم رانندگی تو مشهد که باید دوتا چشم داشته باشی دو تا چشمم قرض بگیری تا تصادف نکنی. آخه قربونشون برم همه عجله دارن و به هیشکیم راه نمیدن

عکس کیفیت خوبی نداره (نور bus بدرنگ و کم بود).

توپ والیبال

امشب من و طراوت طبق معمول شبای گذشته، تو نمارخونه داشتیم سریال ماه رمضونو ( خداحافظ بچه) میدیدیم که بلادونا اومد و گفت بچه ها بیاین تو اتاقمون  یه صحنه ببینید. 

ما هم گفتیم صحنه و پریدیم تو اتاق بلادونا و  مطی و برکه و عاطی.  

عجب صحنه ای!!!! 

ببینید:

ادامه مطلب ...

تولد دوس جونی مبارک

 

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…

و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن!

 و چه اندازه شیرین است امروز…

 روز میلاد…

روز تو!

روزی که تو آغاز شدی

تولدت مبارک دوس جونم!

 

طراوت جونم ببخش که با یه روز تاخیر تولدتو تبریک میگم. دیروز حدود 12 ساعت دانشگاه بودم و بعدشم خودت دیدی که چه سریع خوابم برد. 

ایشاله به همه ی آرزوهای قشنگت برسی

):

دلم تنگه خونس 

دلم تنگه.... 

بابا جونم...