خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

دعوت نومه!

عرض سلام و ادب خدمت آقایون و خانوما 

عرضم به حضور انورتون که دوران دانشجویی بنده٬ یکی از نوابغ مسلم این مرز و بوم-  ینی تو بلاگ اسکای هم نابغه نبودیم؟بودیم!- داره به سر میاد و تا چند روز آینده شاهد دفاعم از کشفیات بی نظیری خواهید بود که خودم از اول تو کفِ ش بودم!!!! جیغ دست هورااااااااااا! 

بدینوسیله از شما سروران گرامی خواهشمندم که منت بر سر من نهاده و اگه تونستید بیاید جلسه دفاع بنده که همانا ۴ خرداد خواهد بود (شنبه آینده نه بعدیش!(ایششششششالله!)) پیش فرضو بذارین ساعت ۱۰ تا ۱۱شایدم شد ۱۲ تا ۱!!!! نیاز نیست که حدیث بیارم حتما خودتون شنیدید که:

قال المعصوم: اذهب الی دفاع الرفقائتان قبلهم یذهبون الی دفائکم!

دوستانم پاک تر از آب زلال...

عرض سلام و ادب خدمت تمام دوستای گلم به همراه به تشکر توووووپ از همتون بویژه طراوت جونم به خاطر این خوبی هاتون. من واقعا خیلی خیلی خوش شانسم که دوستای باصفایی مثل شماها دارم امیدورام که در پناه خدا شاد و سلامت و پیروز باشین که موفقیت تون آرزومهُ ایشالله که بهترین ها نصیبتون.

خونه تکونی 2

آقا ما دو روزه که دو طرف خونه رو گرفتیم و دو دستی داریم می تکونیمش و جونمون بالا اومد و آخرش تازه آشپزخونه و سرویسا و حیاط تموم شد! ای دوستان شما رو به همین ماشین لباسشویی که 24 ساعت داره غِرغِر می کنه اگه کارگر گرفتین مراعاتشو بکنین بدبخ خسته میشه! اوصیکم بتقوی و نظم فی امورکم ایضا یه خونه ی نقلی والله به فکر خودتون نیستین به فکر دختر طفل معصومتون باشین که باس این خونه رو دو روزه دودستی بتکونه!

پ.ن: اینهمه ننه من غریبم بازی در آوردم ولی بذار بگم جمیع خانواده کمکم کردن وگرنه من با این سنم و چهار روز زمان و این خونه ی عجیج؟ محاله!

برف بازی

امروز جای همگی خالی رفتیم پارک خورشید برف بازی. اکیپ ما 14 نفر بود که در نوع خود بی نظیر بود! یه جا همه دو تا تیم می شدیم یه جا ما یه تیم و گروه های دیگه که ماشالله تعدادشونم کم نبود یه تیم و یه جا هم همه ستون پنجم می شدن و هر کی می افتاد به جون یکی تا حد مرگ می زدیم همدیگه رو البته. امروز برکه کلی حماسه آفرید و باعث شد من عاشقش بشم در حقیقت برکه نگو فرفره ینی تو بگو یه دقه محض رضای خدا این نشسته باشه(به جز ناهار البته) حتی به منقل زغال هم رحم نمی کرد و دیگه جوجه ها به خواست خدا کباب شدن. چند بارم افتاد از بالای آلاچیق و تپه گرفته تا از رو تیوب و اینا ها راستی من برای اولین و احتمالا آخرین بار در عمرم سوار تیوب شدم خیلی باحال بود ولی. اینم عکس آدم برفی مون:


اون یکی یه دونه دونست...

سلام رفقای گل گلاب خوبین خوشین می دونین امشب چه شبیه؟
اول این آهنگ رو دانلود بفرمایین این آره آره همین!
آهان داشتم می گفتم، امشب شبی هستش که میگن انگار از 366 شب امسال یه بار فقط اتفاق می افته و خیلی خیلی فرخنده و مبارکه. بعضیا میگن شاید بهونه تغییر فصل و رویش زمین و بارش آسمون همین باشه. این که بعضیا...
بفرمایین تو ادامه مطلب والله جای بدی نیست هر کی رفته تعریف کرده!

ادامه مطلب ...

تولد عروسک چشم آبی

امروز تولد فم جون بود تو اتاق ارشدا اینقدر هرهر کرکر کردیم که لحظه به لحظه ش روح نگهبان رو بالا سرمون حاضر می دیدم. چیزی که همه مون می خواستیم این بود که فم جون سورپرایز بشه که شد خدا رو شکر! آخه هم ما رفقای گل و بلبلش بودیم و هم استادش یهو مشرف شد و دیگه جای همه خالی... وقتی داشت شمع ها رو فوت می کرد به احترام استاد ههمون در اسپاسم کامل، دست به سینه فم را می نگریستیم و لبخند می زدیم! کادوش رو هم فکر کنم همین امروز فردا گم کنه نمی دونم چرا!





اینم بچه خوکچه هندی آزاده که فم جون گرفته دستش


اینم استیکی رو لپ تاپ منه! هویجوری!


دادگاه رسمی است!

می خوام که سخت نگیرم و اینقدر ریجید نسبت به بعضی مسائل برخورد نکنم ولی نمیشه، نه که نشه سخته می ترسم از اینکه این رفتارم عادت شه و مجبور به رعایت قوانین دست و پاگیری بشم که تو دادگاه یک طرفه خودم تصویب شده اونم بدون هیچ تبصره ای!

یورولمیاسیس!!

آقا ما دیروز از ارومیه برگشتیم و اینقدر بهمون خوش گذشته بود که نمی خواستیم بعد از 22 ساعت از اتوبوس پیاده شیم و می گفتیم من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلی خااااالی...

مردم ارومیه واقعا آدمای شاد و باحالی هستند و در عین حال باشعور و همینطور مهمون نواز اصلا یه وعضی یه حالی. ایشالله که نصیب و قسمت همگی.

اختلالات

من اینو تقریبا مطمئنم که شما می تونین حدس بزنین عکس زیر چه اختلالی رو نشون میده:


اواااا ببشخید این که عکس دستاپ کامپیوتر دانشکده برکه ست شما ببخشید بچه رو نمی دونم چرا از این عکسا گذاشته طفلی دلم واسش سوخت (خنده ی شیطانی)
نه این عکسو میگم:
 

دست این بیمار در یک حالت اسپاسم خل شده و انگار که اصلا نمی تونه تکونش بده و برش گردونه به حالت نرمال! این عکس رو آزاده موفق شد که بگیره و خودشم فکر نمی کرد که همچین مورد نادری رو بتونه ضبط کنه...


ادامه مطلب ...

کنگره پر!

امروز رفتم دانشکده که از دکتر آبسترکت پایانی واسه این کنگره ی بیوشیمی یزد رو بگیرم ولی خوب روم نمیشد بدون اینکه مشقای در خواستی رو انجام داده باشم واسه همین تا چشمش به من افتاد مجبور شدم از خودم حرفایی در وکنم که آخر همشون خودم این شکلی می شدم: بهشون گفتم دکتر من مقدمه رو نوشتم تموم شد!!! مونده فهرست نویسیش که اومدم اینجا کسی بلد نبود!!! حالا امشب خوابگاه می نویسمش!!!! فردا واستون میارم!!!! همین من این حرفا رو زدم. بعدش دکتر خودشون گفتن واسه یزد چیکار کردی؟ و از اونجایی که می دونستم دوست نداره مقاله بفرستم و خودمم حالشو نداشتم و همچنین محض خودشیرینی گفتم دکتر نظر شما چیه؟ گفتش من میگم که فایده نداره!! و خلاص. بله!

این آهنگه هوش از سر من برده یه وعضی اصلن :دی