عرض سلام و ادب خدمت آقایون و خانوما
عرضم به حضور انورتون که دوران دانشجویی بنده٬ یکی از نوابغ مسلم این مرز و بوم- ینی تو بلاگ اسکای هم نابغه نبودیم؟بودیم!- داره به سر میاد و تا چند روز آینده شاهد دفاعم از کشفیات بی نظیری خواهید بود که خودم از اول تو کفِ ش بودم!!!! جیغ دست هورااااااااااا!
بدینوسیله از شما سروران گرامی خواهشمندم که منت بر سر من نهاده و اگه تونستید بیاید جلسه دفاع بنده که همانا ۴ خرداد خواهد بود (شنبه آینده نه بعدیش!(ایششششششالله!)) پیش فرضو بذارین ساعت ۱۰ تا ۱۱شایدم شد ۱۲ تا ۱!!!! نیاز نیست که حدیث بیارم حتما خودتون شنیدید که:
قال المعصوم: اذهب الی دفاع الرفقائتان قبلهم یذهبون الی دفائکم!
عرض سلام و ادب خدمت تمام دوستای گلم به همراه به تشکر توووووپ از همتون بویژه طراوت جونم به خاطر این خوبی هاتون. من واقعا خیلی خیلی خوش شانسم که دوستای باصفایی مثل شماها دارم امیدورام که در پناه خدا شاد و سلامت و پیروز باشین که موفقیت تون آرزومهُ ایشالله که بهترین ها نصیبتون.
آقا ما دو روزه که دو طرف خونه رو گرفتیم و دو دستی داریم می تکونیمش و جونمون بالا اومد و آخرش تازه آشپزخونه و سرویسا و حیاط تموم شد! ای دوستان شما رو به همین ماشین لباسشویی که 24 ساعت داره غِرغِر می کنه اگه کارگر گرفتین مراعاتشو بکنین بدبخ خسته میشه! اوصیکم بتقوی و نظم فی امورکم ایضا یه خونه ی نقلی والله به فکر خودتون نیستین به فکر دختر طفل معصومتون باشین که باس این خونه رو دو روزه دودستی بتکونه!
پ.ن: اینهمه ننه من غریبم بازی در آوردم ولی بذار بگم جمیع خانواده کمکم کردن وگرنه من با این سنم و چهار روز زمان و این خونه ی عجیج؟ محاله!
امروز جای همگی خالی رفتیم پارک خورشید برف بازی. اکیپ ما 14 نفر بود که در نوع خود بی نظیر بود! یه جا همه دو تا تیم می شدیم یه جا ما یه تیم و گروه های دیگه که ماشالله تعدادشونم کم نبود یه تیم و یه جا هم همه ستون پنجم می شدن و هر کی می افتاد به جون یکی تا حد مرگ می زدیم همدیگه رو البته. امروز برکه کلی حماسه آفرید و باعث شد من عاشقش بشم در حقیقت برکه نگو فرفره ینی تو بگو یه دقه محض رضای خدا این نشسته باشه(به جز ناهار البته) حتی به منقل زغال هم رحم نمی کرد و دیگه جوجه ها به خواست خدا کباب شدن. چند بارم افتاد از بالای آلاچیق و تپه گرفته تا از رو تیوب و اینا ها راستی من برای اولین و احتمالا آخرین بار در عمرم سوار تیوب شدم خیلی باحال بود ولی. اینم عکس آدم برفی مون:
می خوام که سخت نگیرم و اینقدر ریجید نسبت به بعضی مسائل برخورد نکنم ولی نمیشه، نه که نشه سخته می ترسم از اینکه این رفتارم عادت شه و مجبور به رعایت قوانین دست و پاگیری بشم که تو دادگاه یک طرفه خودم تصویب شده اونم بدون هیچ تبصره ای!
آقا ما دیروز از ارومیه برگشتیم و اینقدر بهمون خوش گذشته بود که نمی خواستیم بعد از 22 ساعت از اتوبوس پیاده شیم و می گفتیم من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلی خااااالی...
مردم ارومیه واقعا آدمای شاد و باحالی هستند و در عین حال باشعور و همینطور مهمون نواز اصلا یه وعضی یه حالی. ایشالله که نصیب و قسمت همگی.
من اینو تقریبا مطمئنم که شما می تونین حدس بزنین عکس زیر چه اختلالی رو نشون میده:
دست این بیمار در یک حالت اسپاسم خل شده و انگار که اصلا نمی تونه تکونش بده و برش گردونه به حالت نرمال! این عکس رو آزاده موفق شد که بگیره و خودشم فکر نمی کرد که همچین مورد نادری رو بتونه ضبط کنه...
ادامه مطلب ...
امروز رفتم دانشکده که از دکتر آبسترکت پایانی واسه این کنگره ی بیوشیمی یزد رو بگیرم ولی خوب روم نمیشد بدون اینکه مشقای در خواستی رو انجام داده باشم واسه همین تا چشمش به من افتاد مجبور شدم از خودم حرفایی در وکنم که آخر همشون خودم این شکلی می شدم: بهشون گفتم دکتر من مقدمه رو نوشتم تموم شد!!! مونده فهرست نویسیش که اومدم اینجا کسی بلد نبود!!! حالا امشب خوابگاه می نویسمش!!!! فردا واستون میارم!!!! همین من این حرفا رو زدم. بعدش دکتر خودشون گفتن واسه یزد چیکار کردی؟ و از اونجایی که می دونستم دوست نداره مقاله بفرستم و خودمم حالشو نداشتم و همچنین محض خودشیرینی گفتم دکتر نظر شما چیه؟ گفتش من میگم که فایده نداره!! و خلاص. بله!
این آهنگه هوش از سر من برده یه وعضی اصلن :دی