خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

تراس

اینجا تراس سوئیت ماست که البته به دلایل کاملا امنیتی فقط چارچوبش مشخصه. این تراس کارکردهای زیادی داره و خیلی مورد علاقه ما هست و اگه یونسکو از علاقه وافر ما به این مکان خبردار بشه اونو در فهرست آثار نوستالژیک جهان ثبت می کنه.   

اولین بار که ما وارد این سوئیت شدیم پاییز بود و برگ ریز و اینجا زرد و نارنجی بود و بعدش همه برگهای اون درخت ریخت و بعدشم زمستون شد و برف اومد نشست رو شاخه های اون درخت. بعدشم بهار شد و شکوفه داد و الانم که تابستونه و درخت ما هنوز استواره و سبز. مرامتو عشقه درختی 

تمام این مدت که اینجا بودیم از این فضا استفاده کردیم واسه: رخت پهن کردن دوستان تمیز٬ هواخوری دوستان با نشاط٬ تلفن صحبت کردن دوستان عاشق٬ گریه کردن دوستان سوسول و خلاصه خیلی به درد بخوره. اکوسیستم عزیزی که همیشه میاد در تراس رو باز می کنه میگه بـــــــــــــــــــه چه هوای خوبیـــــــــــه!بیاد خودشو معرفی کنه  

سمت راست عکس٬ تی عزیزمون رو می بینیم که در این ۹ ماه یار و غمخوار ما در لحظات سخت تمییز کردن خوابگاه بود و دلهای مارو به واسطه تی کشیدن راهرو ها و هال و اتاق ها به هم پیوند داد! تراس عزیز دوستت داریمفک کن!

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!

امروز یه اتفاق چندش ناک افتاد. یه سوسک از زیر مبل در اومد و خوابگاه رو به لرزه انداخت. اولش هیشکی حاضر نبود اونو بکشه ولی وقتی سوسکه با یه حمله انتحاری پرید٬ شجاع دل خوابگاه که کسی نیست جز ممول ابتدا با یک حرکت دمپایی سوسنی خودش اونو ناک اوت کرد و  برکه در اقدامی محیرالعقول ضربه کاری دوم رو زد و اونو کشت. منتها مشکل اینجاست که هیشکی حاضر نیست جنازه رو از وسط جمع کنه  

برکه در حرکتی خلاقانه یک برگ جزوه بیوشیمی ترم قبلش رو انداخت رو سوسک متلاشی شده!(احتمالا می خواست عقده ش رو از درس مذکور اینطوری تخلیه کنه).  

کی حاضره بیاد این جنازه و آثارش رو از کف زمین محو کنه؟

عید مبعث مبارک

 

بسم الله 

من از طرف جامعه دانشگاهی پست گراجوییتها عید بعثت پیامبر رحمت و مهربانی رو تبریک میگم خدمت همه دوستان در اقصی نقاط جهان!  

امروز سوئیت رو تمیز کردیم، ناهار پختیم، خودمون رو تمیز کردیم!!من و صحرا و برکه. جای طراوت و ممول خالی بود   

کاش مسلمونای خوبی باشیم واسه پیامبر. کاش. 

گرچه من امروز رو نفهمیدم امیدوارم شما از این عید حسابی لذت برده باشین و ایشالله که هممون عیدی های توپی بگیریم. 

التماس دعا از همگی

معتاد! بدبخت!

 دارن می برنش واسه ترک!

 یک جمله راجع به اعتیاد بنویسید:

نصفه شبی وقتی همه خوابن و تو داری درس می خونی بعد یهو چشم وا می کنی و می بینی معتاد شدی و نمی تونی یه نیم ساعت دوام بیاری و باید حتما مواد بهت برسه  و میدونی که اراده ترک نداری و میری لپ تاپت رو که چهل و پنج دقیقه ست خاموش کردی رو روشن می کنی و شروع می کنی به وبگردی و اونوقت آروم میشی و میری می خوابی در حالیکه امروز سر جمع نیم ساعت بیشتر درس نخوندی و چند روز دیگه همه اینا یادت میره و میری رو منبر که آآآآآآآآآآی چرا ما پیشرفت نمی کنیم!

بعد از امتحان خواب می چسبه

 بعد از امتحان خواب می چسبه

 

تمام تصوری که من شب امتحان برای بعد از امتحان دارم تختم هست که شیرجه می زنم توش و بیهوش میشم. گرچه تو خوابگاه این اتفاق صدق نمی کنه و تازه وقتی از امتحان بر می گردی اول شلنگ تخته انداختنه البته دور از جون شوما 

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد

به نام خدا 

با عرض سلام و عصر به خیر خدمت دوستای گلم. در خدمتتونم تا یکی دیگه از ظرایف و شگفتی های خوابگاه رو براتون موشکافی کنم. این جلسه می پردازم به امر وصال به شام٬ روشهای وصال٬ مبانی وصال و آسیب شناسی اون و اونرو درقالب یک مقاله برای شما پرزنت می کنم. 

اینتروداکشن: 

البته واضح و مبرهن است که انسان در خوابگاه باید شام بخورد ولی اینکه چه جوری و با چه روشهایی شام گرفته می شود و خورده می شود جای بحث داره. همونطور که بزرگان گفتن؛ به تعداد انسانهای خوابگاه راه برای دستیابی به این ماده حیاتی وجود داره.

مواد و روشها: 

ما قبلنا که تو خوابگاههای دانشگاه بودیم٬ می رفتیم سلف. یعنی بعد از اینکه آماده می شدیم می رفتیم سلف ولی دوستان از اونور که میومدن با دمپایی و زیرشلواری هم می یومدن سلف. توجه به این نکته ضروری ست که حالا که خوابگاهمون خودگردانه و قاطی خوابگاهیا که هیچی قاطی آدم هم حساب نمیشیم(بس که فرشته ایم) شبا واسمون شام میارن جلو در و ما میریم می گیریم. اینجا دیگه نیازی نیست آماده بشیم. البته اگه دست و صورتمون رو بشوریم بریم پایین که چه بهتر وگرنه هر جور خودمون راحتیم؛ با مانتو و دامن و یا چادر نماز و غیره. طوریکه این آقای آشپز که غذا رو شبا میاره٬ وقتی روزا تو سلف ملت رو می بینه امکانش هست که نشناسه. وقتی که آقای آشپز زنگ سوئیت رو زدن کافیه که شما خودتون رو در هر سوراخ سمبه ی در دسترس پنهان کنید تا یکی دیگه بره شام بگیره و حتی می تونید یک طرح تحقیقاتی بردارید تا هر شب در دانشکده باشید و ملت مجبور بشن هر شب شام بگیرن.   

بحث و نتیجه گیری: 

 انسانهایی که توانسته اند خودشان غذا درست کنند که فبها المراد وگرنه که تا بوده همین بوده ولی من مطمئنم واسه آیندگان از این بهتر خواهد بود(رجوع شود با تفاوت دهه شصتی ها با دیگر دهه ها).و در نهایت که : 

«تو خوابگاه آدم یا لاغر میشه یا چرک»

مریم سوئیت بغلی٬ تخت بالایی.

 پی نوشت:تشکر می کنم از همکاری صمیمانه دوستان همکلاسی در برگزاری هر چه آکادمیک تر امتحان قلب. خیلی عالی بود اگه می دونستم اینقدر خوب مشورت میدین که لای جزوه رو هم باز نمی کردم 

  

وحشی بافقی هم در زمینه شام یه غزل سرودن٬ که به نظر من خیلی به جا هست:

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد گر به کاشانه‌ی خود آتش موسا ببرد
میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد
عشق چون بر سر کس حمله‌ی بیداد آرد اولش قوت بگریختن از پا ببرد
هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد
آنکه سود سر بازار محبت خواهد باید آنجا همه‌ی سرمایه‌ی سودا ببرد
در برو باز زنم بی رخ او رضوان را گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد
ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
با چنین درد که وحشی به دعا می‌طلبد بایدش کشت اگر نام مداوا نبرد

احوال عضو عضلانی تو خالیتون چطوره؟

یاهو 

اصلا این استاد ما اینقده باسواده که نگو همه اینو می دونن. حالا شما فکر نکن این علم و اعتباری که ایشون واسه خودشون دست و پا کردن همینطوری بدست اومده؛ نه خیر برای بدست آوردن اینا خون دل خوردن و هزینه دادن و حالا حالاها به گردن این جامعه علمی حق دارن. اینا رو گفتم که بگم ایشون در زمینه تخصصیشون اگه حرفی می زنن ًٌٍُْ|کXژV‌Nء><؟|؛:«»ةآأأإییئؤؤ~!٬٬٬ببخشید داشتم می گشتم دنبال ویرگولبله ایشون اگه الان یه حرفی می زنن پشتش هفتاد من سند و کتاب هست. طبق معتبر ترین تعریفی که ایشون از قلب ارائه دادن من دیگه نظرم راجع به قلب و عشق و دوست داشتن در شرف تغییره. اصلا شما هم بخونین این تعریف رو نظرتون دگرگون میشه:  

عضو عضلانی تو خالی که با انقباضات خود خون را از وریدها به داخل شریانها می راند

پی نوشت: شما هم احوال پمپ عضلانی توخالی منو بعد از امتحان قلب ازم بپرسین

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

بسم الله 

منم به نوبه خودم عرض سلام و ارادت دارم به خودمون. واقعا خوشحالم که اینجا راه افتاد آخه نگران بودم زمانیکه دوستان خواب هستند و یا گوش شیطون کر سر کلاس هستند و یا دور از جون اوقات فراغتشون رو سرگرم درس خوندن هستن چطوری بحث های ۱۰۰٪ تخصصی رو که تقریبا از ماه مهر شروع شده رو ادامه بدیم. آخه می دونی!اینقده ما باسواد و با شعور و باکمالاتیم و اینقده که بلدیم حیفه زمانمون هدر بره اونم تو این دوران گهر بار پست گراجوییتی!والله!  

ولی حیف که هنوز ناشناخته موندیم حیییف!کی مث ما می تونه موقع شام هم غذا بخوره هم حرف بزنه و هم فریاد بکشه تا حرف خودشو بشونه به کرسی و هم نفس بکشه و مهمتر از همه اینکه به حرفهای اون ۶ نفر دیگه که همزمان دارن دقیقا همین کارا رو انجام میدن گوش بده!خدایا شکرت.  

کی مث ما می تونه هر روز دنبال سرویس بدوه اونم نه در حال حاضر که از عنفوان کودکی؟  

کی مث ما می تونه صدای رئیس کل طبقه بالا رو در بیاره بدون اینکه اون رئیس حتی بتونه یه نامه از طرف اداره مطبوعش واسه ما بفرسته؟(مدیونید اگه فکر کنید منظورم رئیس حراست دانشگاه بود!)

کی مث ما می تونه به معنای واقعی کلمه شب امتحانی باشه و شب امتحان تا ۶ صبح بیدار باشه و نمره بگیره به این درخشانی؟!   

کی مث ما می تونه اکسترا! بله! 

پی نوشت: و کی مث ما میتونه دقیقا وسط امتحانای پایان ترم یه وبلاگ بسازه و روزی ۶۰ بار آپدیتش کنه؟ 

پس پی نوشت:(با لحن محمد صالح علا خوانده شود)دوستان جان!تفالی زدم به خاطر گشودن این پنجره جدید به حضرت لسان الغیب و دانستم که خواجه حافظ شیرازی هم فهمیدن که ما چقده باشعوریم از اینجا که فرمودن: یا رب از ابر هدایت برسان بارانی؛ پیشتر زان که چو گردی زمیان بر خیزم.تقدیم به خودمون:

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزمطایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانیاز سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانیپیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشینتا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکاتکز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کشتا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بدهتا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم