خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

یک تجربه جالب!

من ترم ۴م، ۱۱ واحد افتادم و مشروط شدم، البته کسی چیزی نفهمید تو خونه :دی ولی خب، خیلی سخت بود برام. حالا تو ۴ واحد افتادی درک نمی‌کنی من چی میگم! :دی ۱۱ واحد خیلی مرد میخواد وقتی نمره‌ش رو می‌بینه سکته نکنه، از وقتی معدلم اعلام شد تا حدود 2 هفته افسرده بودم، بعدش خودم رو جمع و جور کردم؛ البته همه‌ی اون‌ها رو هم واقعا خوشحالم که افتادم (خدایی به خاطر راضی کردن دلم خودم اینو نمی‌گم، واقعا سود بردم، من اگه ترس از خدمت مقدس نبود، حاضر بودم همه‌ی درس‌هام رو یک بار بیفتم، خدا خودش شاهده که راست میگم، من ترم قبل ریاضی ۳ داشتم، بعد این ریاضی ۳ کلا باید بتونی شکل رو در فضا تصور کنی، بعد استادمون میگفت شما اگه این درس رو پاس هم شدین، یه بار دیگه هم برین سر کلاس‌های ریاضی بشینین، تا بفهمین چی به چیه)، ببین مثلا من اون ترم کلا میانترم‌ها رو که ندادم، بعد روی برگه شدم دو تا ۸ و نیم، یکی نه و نیم، اگه میرفتم پیش هر کدوم از استادا پاس بود ولی خب خدا رو شکر که غرورم نذاشت (اینجا اون حرفت رد میشه که استاد پاس کنه و تو نخونی)، از ترم بعدش زدم تو خط خرخونی (خدایی خرخونی هم نکردم، سر کلاس حواسم رو دادم اینطرف‌تر :دی)، تا اونجا که مثلا جبر خطی من شدم ۱۹، نمره‌ی بعدی که شاگرد زرنگ ۸۷یا بود شده بود ۱۶.۵ (میدونم! خیلی جوگیرم! البته حضور بعضیا سر کلاس بی‌تاثیر نبود (الهی بمیرم براش )) اونترم شاگرد سوم شدم (: ترم شیش به خاطر بعضی مشکلات تاپ نشدم، ولی مطمئنم که معدلم تو رنج پنج-شیش نفر اوله و این داستان برای ترم‌های بعد و سال‌های بعد و تا آخر عمر ادامه داره ان‌شاالله.
و اما نتیجه اخلاقی ، درس افتادن خیلی خوبه، خدایی جدی میگم، من خودم اینقد بدم میاد از این دانشجوهایی که هنوز احساس میکنن تو دبستانن :دی حالا یکی که میخواد سریع لیسامس بگیره و بره حرفی، ولی من و شمایی که دیگه میخوایم عمرمون رو بذاریم در راه علم ، باید بالا و پایین رو یه دفه تجربه کنیم حداقل، علم دیگه شغلمونه.
و البته یه نکته رو باید مد نظر داشت، اگه قرار باشه درس جذاب نباشه همون بهتر که پاس شه بره، مثلا تو وقتی داری میخونی هیچ لذتی ازش نبری (فهمیدن با لذت بردن فرق میکنه، میدونم که میفهمی منظورم رو، اگه نمی‌فهمی به طراوت بگو وقتی یه چیز رو می‌فهمه تو آمار چه حسی داره و برات توضیح بده) هر دفه فقط خودت رو داری عذاب میدی، ولی وقتی داری میخونی و چیزای جدید یاد میگری، همین لذت بردن از چیز یادگرفتن خودش خیلی خیلی مفیده.
من یه  استاد دارم، بعد ایشون میگفت خودش لیسانس رو ۵ ساله گرفته، بعد میگفت خیلی از دوستاش بودن که لیسانس رو ۴ ساله گرفتن و رفتن فوق، ولی ایشون حالا چون تنبل بوده :دی بعد از افتادن‌ها بیدار شده و دیگه شروع کرده به تمرین و ممارست و اینا، تا اینحا که همراه همون دوستاش فوق میگیره، بعد تازه ایشون همون سال اول دکترا قبول میشه و بقیه یک سال پشت امتحان میمونن.
و در آخر یک سخن از عزیز دلم، تولستوی خوشگلم: «ما شکست نمی‌خوریم، فقط دست از تلاش برمیداریم». بنابراین از این به بعد طرز تفکر شما اینچنین خواهد بود که یا شما یک درس رو پاس میکنی که این به معنی این خواهد بود که شما درس رو فهمیدی و یا میفتی که این به این معنی خواهد بود که شما یه فرصت دیگه برای فهمیدن در اختیارت قرار گرفته.

البته میدونم! این تفکر من در دانشگاه‌های مادر جایی نداره، من برای همین دانشگاه فنقلی خودمون گفتم و البته نتیجه‌ی این طرز تفکر رو هم دارم می‌بینم، قبولی بچه‌های ما تو دانشگاه‌های معتبر و قبولی سرراستشون تو امتحان دکترا (چندتا از دوستان هستند که اگه دوست داشتی میتونم آدرس صفحه‌ی دانشگاهیشون رو بدم بری ببینی).

پ.ن: ببین مطمئن باش پیش هر کی بری اندازه من واحد نیفتاده (: من فقط سقف واحدهای افتاده رو گفتم! ((: پس حرف من رو گوش کن و از این فرصتی که دوباره در اختیارت قرار داده شده خیلی خیلی استفاده کن.  

این کامنت دکتر خودم برای پست قبلی بود که تبدیل به  پست شد. دیدم تجربه های جالبیه گذاشتم واسه همتون. با تشکر ویژه از دکتر خودم. خیلی مردی(تشویق حضار)

واستون پیش اومده؟

دوستان چون اکثرا دانشجو هستین یا بودین یا خواهین شد!!! ازتون یه سوال دارم: 

آیا تا حالا تو یه درس افتادین؟ بعد که واسه دفه دوم یا احیانا سوم چهارم داشتین امتحان می دادین به نظرتون پایه تون تو اون درس قوی شده بوده؟ یعنی چیزی اضافه تر از اون دفه ی اولی دستتون رو گرفته؟ 

والله الان من معتقدم افتادنم شده مث گواهینامه گرفتنم که بعد از 4 دفه امتحان تو شهری دادن آخرش خود افسره دلش به حال سوخت و قبولم کرد! اصلا حال خوندن نیست اصصصصصلا!

اینجا بهارستان!

می دونی بهارستان یه تفاوتهایی داره با سوئیتهای اونور! مثلا من با خیال راحت تو دستشویی پاهامو می شورم و از این عذاب وجدان ندارم که الان میام و طراوت با جیغ و ناله بهم میگه باز تو دمپاییهارو خییییییییییس کردی؟ 

خوبی دیگه ای نداره کلا همین خوبیش بود اینجا ولی بدیهای زیادی داره مثلا الان 6 تا لیوان نشسته رو میزه! آخه کی حال داره اینهمه راه رو بره تا آشپزخونه؟! هم اتاقیهای عزیزم به شدت یادتون افتادم وقتیکه تو حموم حوله م رو جا گذاشته بودم و کسی نبود که از 60 فرسخی صدامو بشنوه و واسم حوله بیاره!! نوابغ پر از نبوغ کشف نشده! من الان کشف کردم که ما تو اون خوابگاه خیلی هم درسخون بودیم برای اینکه من کلا الان از 30جلسه فارما 7 جلسه خوندم! تازشم امروز سر جمع اگه 3 ساعت بیدار بودم و از این سه ساعت نیم ساعت درس خوندم و بقیه ش رو آهنگ گوش دارم و تخمه و چیپس و لواشک خوردم و الانم که در خدمت شمام و وبگردی می کنم. هییییی ولی با اینحال می دونم که فارما رو 20 می شم! می دونی!

positive thinking

روزای روشن خوابگاه من دارم میام. شبهای زیبا و مهربان و پر از لبخند خوابگاه من دارم میام. میام تا به همراه سایر دانشجویان پر از نشاط و امید ارشد و پی اچ دی و اینترنا و استارژرای مهربون و صمیمی به کسب علم و دانش بپردازم.دوستان من دارم میرم که کوله بارم رو پر کنم از فارمایی که دوسش دارم و پروپوزالی که به جونم بنده. توی اون بهارستان که بهشت در برابرش کم میاره دیگه من چی بگم از اونهمه شعور و مهربونی ناظمه ها و سرپرست خوابگاه! آی خدا شکرت که من دارم میرم به اون سرزمین جا مانده از بهشت(این قسمتش حقیقت داشت).

خلاصه اینکه هر چی من از خوبی اون خوابگاه تو این فصل بگم کم گفتم و از اونجایی که آخرین بار تو اون خوابگاه عزیز من با لپ تاپم به علت محدودیتهایی که حتما به نفع منه! نتونستم وارد مدیریت وبلاگ بشم این پست هست خدمتتون تا امتحان فارما رو ۲۲ مرداد بدم.

دوستان دعا کنین آبجیتون ایندفه پاس بشه با یه نمره توپ. می دونم که تو این روزا و شبای پر از رحمت و مغفرت به یادم خواهید بود! مش قل ذمبه اید اگه نباشید یعنی!

فارما!


امتحانو که دادی فکر میکنی دیگه رااااحت شدی. مخصوصا این دعواها و شارلاتان بازیها و بچه بازیهای آخرش که دیگه هر چی انرژی و رمق و حال و حوصله داشتی رو تخلیه کرده و تنها چیزی که مونده واست امیده که برگردی خونه و استراحت.

حالام تو خونه و مشغول خوش گذرونی و منتظر که نمره ی این درس دوست داشتنی حرص در بیار رو بدن که ببینی پاس شدی و بیای جار بزنی که آآآآآآآآآآی بلاخره ۱۴ پاسی رو گرفتم اما دریغ!

پی نوشت: افتادن گروهی به گوشتون خورده تا حالا؟

این داستان ادامه دارد ... انگار!

زنگ موبایل شما چیه؟


بیاین مث بچه های خوب زنگهای موبایلهاتون رو بذارین اینجا!

زنگ موبایل من در حال حاضر قسمتی از موسیقی متن فیلم پاپیون هستش. این موسیقی توسط جری گولداسمیت ساخته شده. از اینجا گوش و یا دانلود کنین.

فکر نکنین مث اوندفه که گفتم مکان مورد علاقه شما در خوابگاه کجاست و فقط ممول عزیز عکس  گذاشت  و راضی جون از وبلاگ حس تازه حرف تازه، و بقیه به روی مبارک نیاوردن(طراوت به روی مبارک آورد ) از سر تقصیرتون می گذرما! نه خییییییر!

دوستان وبلاگی و غیر وبلاگی و همسایه ها و اینوریا و اونوریا همه مشارکت کنن در این کار خداپسندانه


دکتر خودم:

ممنون از دکتر خودم به خاطر لینکی که از وبلاگش به این صفحه داد زنگ موبایل ایشون اییییینه


 طراوت:

و حالاااا...............طراوت با زنگ موبایل خویشتن.......وااااااارد میشود 

دودودودوم.............این هم زنگ زیییییبااااای همراه اینجانب:  زیییینگ  

(بفخشید بلادونا جونم؛ اومدم اینجا خودم نوشتم که زحمتت نشه

دوستان بنده علاقه مندم به اهنگای اروم خارجکنی؛ اینم دوس دارم! فعلا رو کاره! تا ببینم چه خواهم یافت!


فرزانه جون از وبلاگ هم اتاقی:

اینم  زنگ موبایل زیییییینگ ممنون از فرزانه جون



بیتا جون که از وبلاگ دکتر خودم تشریف آوردن:

اینم زنگ موبایل زییییییینگ چقدم قشنگه


و اینک صحرای نابغه:

زیییییییییییییینگ هر چی پیش میره زینگه کشدار تر میشه زنگت خیلی خوشگله. بله.


                                               این گلها تقدیم به شما


پی نوشت :موسیقی رو از اینجا آوردم خیلی سایت محشریه.



بالاخره بعد از سالها کتاب راههای شناخت زنان انتشار یافت!



تو ایمیلهای نیم قرن پیش این عکسو پیدا کردم. ببقشید اگه تکراریه.

شناخت طراوت: صفحه پونصد و هفتاد و شش میلیون و نهصد و پنجاه

ادامه مطلبو یه دقه ببینین!

ادامه مطلب ...

بلادونا بلادونا ... طراوت بگوشم!


دوست داشتم به عنوان نفر سوم می نشستم و قالب عوض کردن طراوت و خودمو تماشا می کردم به اندازه ای غرق در این امر مهم شده بودیم و به تکاپو افتاده بودیم که انگار مهم تر از این کار رو این کره خاکی نیست که انجامش بدیم ولی اوج داستان اونجا بود که دونفری بیشتر از ۱۰ تا قالب رو امتحان کردیم بطوریکه اگه نفر سومی بود٬ با هر رفرش یه قالب جدید ملاحظه می کرد

البته این وسط یه اتفاق ناگوار هم افتاد که با دست به کیبورد شدن دکتر خودم حل شد٬ ممنون دکتر

تنوع طلبیم دیگه چیکار کنیم؟!


طراوت میگه:

۱۰ تا نه عزیز؛ ۶۰ تا!
جالبه که اینقدر همزمان چپو راست کردیم این وبلاگ بیچاره رو که حسابی قاطی کرد!
به بلادونا s دادم که جون من یه کاری بکن! فاتحه ی وبلاگو خوندم!
برگشته میگه اخه منم داشتم فاتحشو ازاینجا میخوندم که دکتر خودم اومد به نجاتش!
اینجا بود که پی بردیم"دل به دل راه داره"

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

اینو از بابام به ارث بردم که عاشق سیر و سفرم و یکی از آرزوهام روند دِ وُرد تراول هستش!!!! بماند که همین شهر های ایران رو خیلی ها رو نرفتم و با اینکه بارها برنامه شو ریختم ولی عملی نشده ولی حتما میرم این خط اینم نشون.

حالا من که نرفتم دور دنیا رو بگردم قبل از اینکه ایران رو ببینم ولی این تبی هست که افتاده بین ما ایرانیای دور از جون شما پرمدعا که هنوز بسیاری از جاهای دیدنی وطن رو ندیدیم ولی افتخارمون اینه که مهر فلان و بهمان شهر فرنگستون تو پاسپورتمونه! ضایع نیست آخه؟ وقتی تو قایق نشسته بودیم و مسحور عظمت در و دیوار و کف غار جعیتا بودیم، راهنمای عرب که فارسی هم بلد بود گفتش غار علیصدر تو همدان از این غار بزرگتره! ما متعجب نیگاش کردیم و گفتیم اِ جدی؟ و همینطوری ضایع شدیم

اینویزیبل نوشت: تنبل باش! بخواب! وبگردی کن! پست بذار

امروز خود را چگونه گذرانده اید؟!

۱- امروز صبح خروس خون ساعت ۱۲ از خواب بیدار شدم و در اولین اقدام قبل از شستن دست و صورت ایمیلهامو چک کردم. 

۲- چون اینروزا اکثر دوستان به گوگل پلاس مهاجرت کرده بودن یقه داداش رو چسبیدم تا منم صاب گوگل پلاس بشم. تا همین الان مشغول گسترش حلقه ها بودم. 

۳- البته اینجا هم رفتم واسه ساختن یه آواتور واسه خودم. اولش داداش یکی ساخت که یه ذره شبیه من بود بعدش خودم یه آواتور دیگه ساختم که اصلا شبیه خودم نبود. صاب سایت هم در اقدامی محیر العقول آواتور های ساخت خودمو حذف کرد نمی دونم چطوری. 

۴- این وسط مسطا اگه اوقات فراغتی پیدا می شد مقاله هم می خوندم. حاصلش شد خوندن یه دووووونه!!! آبسترکت (بترکه چشم حسود!) که اونم به کل ناامیدم کرد. مقاله معروفیه و من نمی دونم چرا ترم گذشته که اون کار تحقیقاتی رو انجام میدادم اینو ندیدم. اصلا میگه این کار که من انجام میدم کشک! می ترسم به استاد معظم بگم. آخه نمیگه این چه طرز سرچ کردن بود که تو الان اینو به من میگی؟ البته همون زمان هم یه بوهایی برده بود که من خوب سرچ نکردم 

۵- این از اوضاع امروز. بقیه روزا خدا کنه از این بهتر باشه. وگرنه این وضع و اوضاع خیلی داغونه که!