خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مسابقه تصویری

مسابقه تصویری٬ جایزه م داره!(جهت ترغیب شما به شرکت در مسابقه) 

این عکس مربوط به کدامیک از پست های این وبلاگ می باشد؟! چه کسی این شاهکار را به منصه ظهور رسانده است؟ 

راهنمایی: اون پست رو اکوسیستمِ آرام٬ برکه علیه الرحمه نوشته  

یه خبر خووووووووش!!!

هر دفعه که من اومدم نشستم واسه سرچ مقاله جهت طرح یا جدیدا پایان نامه٬ فحشه که نثار صاب سایت هایی می شه که ازشون مقاله می خوام٬ چرا؟ چون پولی هستند. دوستان مقاله سرچ کن خوب می فهمن من چی می گم. امشب تصادفی این موضوع رو با دکتر خودم مطرح کردم و ایشون هم که حلال مشکلات در امر کامپیوتراینا٬ واسم کاری کرد کارستون که من تا چند دقیقه اینجوری بودم یعنی چشما به همین قلمبگی از فرط ناباوری.  

حالا نشستم از سر شب دانلود فول تکس از ساینس دایرکت و دعا به جون دکتر خودم که این مشکل منو حل کرد. دوستان شما هم بفرمایید از اینجا راهشو یاد بگیرین و دعا کنین به جون این دکتر ما.

همه چی رو نمیشه گفت!

 

چند وقت پیشا، منظورم سالهایی هست که گذشت، شنیدن این حرف از جانب یک آدم بزرگ که یه مسئولیت زیر دستش بود برام گنگ و نامفهوم بود: همه چی رو نمیشه گفت! 

به نظرم این حرفا یه جور توجیح می اومد که طرف موقعی اونو بکار می بره که هیچ بهونه ای نداره برای انجام کاری که ازش می خواهیم. می گفتم طرف حرفشو می خوره که چی بشه! میگفتم طرف داره از درد بی دردی می ناله!

ولی چند وقته که خودم به این درد مبتلا شدم. تازه الان می فهمم که همه چی رو نمیشه گفت یعنی چی! خیلی معنی داره این حرف. خیلی درده.  

 

پ.ن:

پروانه   من   نیم    که به یک شعله جان دهم         شمعم   تمام    سوزم   و      دم   بر   نیاورم

عکس اتاق ترم تابستون!

اومدم منزل خیر سرم استراحت بعد این امتحانای نفس گیر ولی میذارن مگه؟ باید سمینار این بیوفیزیک رو آماده کنم و اصل کار اینکه استاد راهنمای عزیزم که بهم گفته فقققققط سرچ کن 

منم فارغ از همه اینا نشستم وبگردی و ایضا پست گذاشتنخدا هدایتم کنه ایشالله 

بعد از اینکه ضرب العجل مسئولین محترم اداره خوابگاهها مبنی بر تخلیه سوئیت ها تا بیستم تیر و انتقال به خوابگاه دانشگاه به سر اومد ما رو با تیپای روشنفکرانه یعنی تهدید به پلمپ خوابگاه٬ از اونجا پرتمون کردن بیرون. ما هم با اون حال بعد از امتحان و خسته و کوفته اومدیم به جمع کردن جهاز دانشجوییمون و تا از اونجا بیایم به خوابگاه جدید برسیم شد ۱۰ شب.صبح اونروز ممول تعیین اتاق کرده بود و رفته بود اونجا و منتظر ما بود. 

 اول رفتیم طبقه ۱ با اینهمه بساط بعدش فهمیدیم اشتباهه٬ رفتیم طبقه ۲ و اونجا دو تا دو تا اتاقامون جدا بوده و نمی خواستیم. رفتیم با سرپرستی صحبت ردیم گفته حالا امشبه رو با هم برین یه اتاق تو طبقه ۳   

حالا اینهمه بساط و ۴ تا جنازه ولی بازم خوشحااااال گرچه هر کدوم به نوعی یه دغدغه ای داشتیم که شاید یه روز ازش نوشتیم.  

فروغِ عزیزم که از لحظه ورود به خوابگاه جدید به استقبالمون اومد چایی گذاشت و دمش گرم 

شام رو با یک دونه کوبیده سلف با همدیگه و به طرز محترمانه خوردیم و همش تعارف همدیگه می کردیم برکه که اصلا نخورد طفلک! (کارد نخوره به اون شکمش)  

بعدشم که من و فروغ تا ساعت ۳ نیمه شب تو راهرو حرف زدیم و دیگه جنازه بود که افتاد رو تخت

دو تا عکسه از اتاق جدید تابستونیمون در وضعیتِ غربتیِ دربه دریِ طفلکی! که می ذارم تو ادامه مطلب:

ادامه مطلب ...

من اسیر عکس ماه روی آبم...

 

زندگی خوابگاهی گاهی چشمه هایی از روزگار رو نشون آدم میده که شاید دیدن و تجربه کردنشون تو یه موقعیت دیگه تقریبا غیر ممکن باشه و این یکی از مزیت های زندگی خوابگاهیه.

یه روز که من از دانشکده برگشتم خوابگاه و در اتاقو باز کردم هم اتاقیمو دیدم که داره این آهنگ رو گوش میده و با صدای بلند گریه می کنه: 

روی بخار شیشه ی دلم نوشتم 

بی تو هرگز که تویی تو سرنوشتم(گوش دادن و دانلود آهنگ از اینجا

... 

منم نشستم و باهاش گوش دادم. شاید راسته که بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است. نمی دونم چی بهش گذشته بود ولی می دونم که تو اون بازی برنده بود چون که طعم عشقو چشیده بود.  

این آهنگو خیلی دوست دارم و بر عکس آهنگای غمگین دیگه٬ ناراحتم نمی کنه. آهنگی که پره از خاطره یک عشق. 

پی نوشت: آهای تو هم اتاقی قرار بود یه روز تفتیش عقایدت کنم٬ هنوز یادم نرفته  

پس پی نوشت: اون عکس غروب دانشکده ست٬ شناختین؟

عدد ۱۳

 

 

 

همون طور که میدونین ۱۳ اصلا نحس نیست!اینم سیزدهمین پست من در این وبلاگ

خاطرات سفر


یا خدا

سلام علیکم خدمت دوستان جان در اقصی نقاط این میهن عزیز(همون سمایلی که می دونین!)

من دیروز بعد از تحمل مرارتهای سفر به خونه رسیدم و جای همتون خالی. کاش بودین تا مبینا نذاره یه خواب راحت بکنین بفهمین چی میگم(کااااش)

بذارین از سفر طویل و دراز بنویسم و اینکه چی گذشت! پرواز ساعت 7 از ترمینال بود و من از اینکه بلیط اتوبوس گیرم اومده سر از پا نمی شناختم آخه همون طور که مستحضرید تاریخ دقیق آزادی من از دانشکده مشخص نبود و بنابراین خبری از بلیط رزرو شده و اینا نبود. آقای راننده صندلی مورد علاقه مو بهم دادن: صندلی شماره یک(سمایلی کله ملق زدن) و این راننده از اون آدمای باکمالات بود که به آدم یه حس خوب میدن از شغلشون. صحرا یادته بهت گفتم یه بار با یه راننده باکمالات اومدم؟ همین بود! اسمشم ابوالفضل بود محض اطلاع! پدیده دیگه همسفرم بود که کنار دستم نشسته بود ایشون یه دختر خانم بودن که یک سر داشتن و هزار سودا و تو خود حکایت مفصل بخوان که از زمان  سوار شدن تا خود یک نیمه شب که ایشون خوابشون برد یه ریز با موبایل(دو دستگاه) حرف زدن و همه مسافرها رو به فیض رسوندن چقدم فکر می کرد بلده! اصلا هم شارژ این موبایلا تموم نشد من در عجبم! بنابراین بنده یه 3 ساعتی آهنگ گوش دادم و تا هم از سخنان گهر بار با ولووم بالای ایشون به فیض نرسم و هم تلافی این چند وقته امتحانی رو که اصلا آهنگ گوش نکردم رو در بیارم. دوستان در جریان هستند که من تو امتحانا فقط آهنگ همه چی آرومه رو جهت خود گول زنی گوش میدادم.

پدیده های بعدی چند تا پسر 18-19 ساله بودن که اونام داشتن بر می گشتن منزلشون لابد و اووووه انگلیسی حرف می زدن و احتمالا فکر می کردن هیشکی نمی فهمه! یکیشون از عشقش حرف می زد و اون یکی ازش سوالای خفن!!! می پرسید آخرشم کارشون به فحش به قول خودشون mother-sister رسید

صبح زودتر از ساعت مقرر رسیدم مقصد و منم که قد چی بار داشتم و منتظر خانواده که بیان دنبالم مجبور شدم تو ترمینال بشینم و ایندفه شارژ لپ تاپ تموم کنم.دیگه بعدشم بعد از تحمل مرارتهای فراوان رسیدم منزل و از اونجایی برا نوه نتیجه ها هیچی نخریده بودم مجبور شدم از فروشگاه بزرگ منصور! سه تا لپ لپ!واسشون بخرم! خوب ساعت یک و نیم ظهر توقع ندارین که برم عروسک فروشی پیدا کنم؟

خیلی خاطره بود ولی عمده ش اینا بود و بقیه ش دیگه گفتنی نیست و با گوش جان باید بشنوید!

برکه که اینقدر تو خونه داره بهش خوش می گذره که جواب sms شصت روز پیش رو هم نداده! صحرا و ممول هم که همچنان خوابگاه هستن و دارن خاطرات حماسی نبوغشون رو رقم می زن و طراوت هم که خوشحااااااال! فدای تو آبجی

این چند روز رو دیگه از منزل آپ می کنم

یه حسی تو دلم میگه...

 

هوای خونه برگشته 

تموم جاده بارونه 

یه حسی تو دلم میگه 

تو نزدیکی به این خونه... 

پ.ن: چقدر مناجات شعبانیه می چسبه این شبها.

شیطنتم آرزوست!

تصور کن امتتحان فارما رو دادی و شدی ۲۰ بیوفیزیک رو شدی ۱۹ اونوقت باخیال رااااحت رفتی اینجا و از طبیعت خدا لذذذذذت می بری و میگی بی خیال دنیا  

خیلی وقته نرفتم به دامان طبیعت. هیییییییی

مکان مورد علاقه شما در خوابگاه کجاست؟

دوستان دست به کار بشین و همت کنین از مکان مورد علاقه تون در خوابگاه یه عسک بگیرین و بذارین ببینم! یالله!  

هر کی عکس نذاره مش قل ذمبه ست

بهترین مکان مورد علاقه من؟حدس می زنین کجا باشه؟یک دلیل ذکر شود!(نیم نمره) برین ادامه مطلب عسکشو ببینین؛ بفرمایید خوابگاه خودتونه

ادامه مطلب ...