خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

بسم الله 

منم به نوبه خودم عرض سلام و ارادت دارم به خودمون. واقعا خوشحالم که اینجا راه افتاد آخه نگران بودم زمانیکه دوستان خواب هستند و یا گوش شیطون کر سر کلاس هستند و یا دور از جون اوقات فراغتشون رو سرگرم درس خوندن هستن چطوری بحث های ۱۰۰٪ تخصصی رو که تقریبا از ماه مهر شروع شده رو ادامه بدیم. آخه می دونی!اینقده ما باسواد و با شعور و باکمالاتیم و اینقده که بلدیم حیفه زمانمون هدر بره اونم تو این دوران گهر بار پست گراجوییتی!والله!  

ولی حیف که هنوز ناشناخته موندیم حیییف!کی مث ما می تونه موقع شام هم غذا بخوره هم حرف بزنه و هم فریاد بکشه تا حرف خودشو بشونه به کرسی و هم نفس بکشه و مهمتر از همه اینکه به حرفهای اون ۶ نفر دیگه که همزمان دارن دقیقا همین کارا رو انجام میدن گوش بده!خدایا شکرت.  

کی مث ما می تونه هر روز دنبال سرویس بدوه اونم نه در حال حاضر که از عنفوان کودکی؟  

کی مث ما می تونه صدای رئیس کل طبقه بالا رو در بیاره بدون اینکه اون رئیس حتی بتونه یه نامه از طرف اداره مطبوعش واسه ما بفرسته؟(مدیونید اگه فکر کنید منظورم رئیس حراست دانشگاه بود!)

کی مث ما می تونه به معنای واقعی کلمه شب امتحانی باشه و شب امتحان تا ۶ صبح بیدار باشه و نمره بگیره به این درخشانی؟!   

کی مث ما می تونه اکسترا! بله! 

پی نوشت: و کی مث ما میتونه دقیقا وسط امتحانای پایان ترم یه وبلاگ بسازه و روزی ۶۰ بار آپدیتش کنه؟ 

پس پی نوشت:(با لحن محمد صالح علا خوانده شود)دوستان جان!تفالی زدم به خاطر گشودن این پنجره جدید به حضرت لسان الغیب و دانستم که خواجه حافظ شیرازی هم فهمیدن که ما چقده باشعوریم از اینجا که فرمودن: یا رب از ابر هدایت برسان بارانی؛ پیشتر زان که چو گردی زمیان بر خیزم.تقدیم به خودمون:

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزمطایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانیاز سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانیپیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشینتا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکاتکز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کشتا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بدهتا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

نظرات 4 + ارسال نظر
تنهاى شب شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:37 http://mhi12.blogsky.com

همتون خلین!
جمع کنین بساطتتونو!!!

سارا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:48

تنهای شب عزیز
چطور دلت میاد به چند دانشجو اونم تو شهر غریب بگی جمع کنین بساطتونو. این یه قلم کارو سرمندتونیم. اما به واژه قصار و در گران مایه ای که از دهان شما تراوش شده گوش جان میسپاریم و براتون احترام شایانی قائلیم؛ هرچند ما رو هر چی خطاب کنی.

تنهاى شب شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:25 http://mhi12.blogsky.com

بچه کجایى سارا؟
کجا درس میخونى؟

دکتر خودم یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14

سلامن علیکم
از اینکه می‌بینم بلاگر شدی بسی خرذوق شدیم ان‌شاالله که در کنار هم بلاگ توپی رو تشکیل بدین و بترکین، ببخشید بترکونید.
بعد اینکه من احساس حقارت میکنم از دیدن روی شما! من که سر کلاس رئیس دفتر نهاد اینقدر به نظام و اینا گیر دادم هنوز حراست بوق هم برام نزده، ولی شما شما خیلی مردین

قربون شما!واللو ما حالاحالاها باس یخ حوض بشکونیم تا بشیم مث شوما!والله اون آقای رئیس حراست چاره ای نداره آخه ما رو به زور فرستادن اینجا و بعدشم اینکه نشد دلیل چون از خوابگاه دخترا همیشه صدای جیغ و دس دس و کلللللللل میاد!البته جدیدا اقداماتی دارن انجام میدن مثلا به سرایدار میگن که به ما بگن که اقدامات امنیتی رو رعایت کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد