خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

آآآآآآی دزد

  

امروز تواین دوره ی زنونه که ما میریم :))) بحث فرهنگای مختلف واسه جشن عروسی بود. فرنوش میگه تو یه قسمتهایی از ایران و هند رسمه که داماد بیاد دختر رو از خانواده عروس بدزده و ببره تو قبیله خودشون باهاش ازدواج کنه و سایر دوستان در تایید فرمایشات ایشون گفتن که اینجوریه که ابتدا یک فروند مرد عاشق یه دختر خانم فنچ طفلی میشه و طبق اجازه ای که عرف بهش داده میاد اونو میدزده و می بره واسه خودش و دختر باید این برکت خدادادی ناگهانی رو قبول کنه و وگرنه هم نداره! فک کن! به حق حرفای نشنیده! جالبه که فرنوش یه نمونه زنده از این مورد رو می شناخت!! البته به نظر من زیادم بد نیستا البته به شرطی که دزد عزیز٬ پسر شاه پریون سوار بر اسب سفید بالدار باشه مثلا یه چی تو مایه های شاهزاده کارتون سیندرلا! 

 پ.ن: یه جا خوندم در قفس رو باز بذار٬ پرنده اگه عاشقت باشه روی شانه هات خواهد نشست!

فقط به خاطر تو!

دیدی بعضی وقتا بچه میشی یه کارایی میکنی و بعدش که یادت میاد به خودت می خندی؟ اینم از اون کاراست! 

دیدی بعضی وقتا می خوای حرف بزنی هر چی دو دو تا چارتا می کنی٬ با خودت جوانب کار رو می سنجی٬ وسط اتاق کله ملق میری آخرشم اون حرفا رو خاک می کنی و نمی گی و می مونه تو دلت تا یادت بره؟ اینم از اون حرفاست! 

دیدی یه جاهایی به خودت میای که ای بابااااا! واسه چی واسه کی؟! که چی بشه؟ اینم از اون وقتاست! 

خلاااااصه خیلی تلاش کردم شعر بگم نشد و شد خزعبلات فوق!

کنگره!

سرپرست خوابگاه نابغه ها یهو سر شبی هوس می کنه زنگ بزنه خونه ی یکی از نابغه ها تا احوال دخترشون رو ازش بپرسه: 

سرپرست: الو من غلامی هم خوابگاهیه بلادونا هستم، دخترتون از شونزدهم نیومده خوابگاه شما نمی دونین کجاست؟! 

زن داداش من یک لحظه شوکه میشه و کلا سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک ییهو با هم فعال میشه و با خودش میگه ینی چی خوابگاه نیومده حالا من به مامانش چی بگم و خلاصه از مادرم می پرسه و جواب طرف رو میده و بعدش خودش ضعف می کنه! :)))

من وقتی جریان رو فهمیدم رفتم پایین میگم ببخشید شما الان با خونه ی ما تماس گرفتین میگن آره میگم شما که اینقده نگران من بودین میشد قبلش بیاین منو ببینین ها! میگن نه دیگه شما اگه خیالتون از بابت خودتون راحته که نباید ناراحت بشین ما می خواستیم کنترلتون کنیم دیگه! میگم نمیشد تو ساعت اداری زنگ بزنین بعدش خودتون رو مث بچه آدم معرفی کنین و مستقیم با ننه بابای من حرف بزنین نه هر کی که گوشی رو برداشت؟ میگن قانونه خوابگاهه و همینی که هست و در اینجا من با مادر تماس گرفته گوشی را به خانم غلامی دادم و مادرجان حال ایشون رو گرفتن! حقشون بود! 

آقا جان ما رفتیم تهران کنگره جاتون خالی خوش گذشت بار علمی نداشت ولی بارهای دیگه تا دلت بخواد: با آزاده شبها مث آدمهای عادی :دی تلویزیون تماشا می کردیم: دزد و پلیس، بایرام، رویای گنجشک ها. مط مطی رو دیدیم، با هدا همه رو مسخره کردیم، پسرکوچولوم رو دیدیم ماشششالله مردی شده واسه خودش! آزاده میگه من و اون کپی همدیگه ایم الهی بگردم:))) 

و جالب انگیزناک ترین دستاورد این سفر استانی، ملاقات رفقای جیگرطلای وبلاگی بود: مهتاب و ندا و محمدحسین و محمدرضا و حسین عزیز. یعنی به شدت خوشم اومد از حسین و این مسئولیت پذیریش که بچه ها رو دور هم جمع کرد و واقعا من این ویژگیش رو همیشه تحسین کردم ممنون ازت دوست یکی یه دونه. بچه ها دقیقا همون بودن که تو وبلاگهاشون بودن یعنی احساس می کردم که سالهاست می شناسمشون کلا دیدار بی رحمانه زیبایی بود، جای بقیه واقعا خالی بود ایشالله دیدار بعدی اونم مشهد:) 

این آهنگ خعلی خوشگل تقدیم به شما 

 

بعدا نوشت: آقا منم پی اچ دی شرکت کردمااا فقط تفاوتش با سایر نابغه ها این بود که فقط سر جلسه چرت زدم! 

محض اطلاع

 آقا جان این تست های بیوشیمیایی ما تموم شد فقط مونده TNF آلفا و دیگر والسلام!  

آقاجان بالاخره این داستان مقاله نوشتن ما تموم شد! برین دعا کنین ISI شه وگرنه بازم همین آش و همین کاسه.  

خوبه دیگه سه روز دیگه کنکوره و من الان سه روز وقت دارم واسه پی اچ دی بخونم همینطور واسه کنگره نوروساینس پوستر طراحی و چاپ کنم (خاک بر سر اورال نشد) سه شنبه هم که کلا تو راهیم واسه تهران و همینطور دکتر گفته مقدمه ی پایان نامه تو بنویس اوووه تازه وقت اضافه م میارم! 

اصلا حال خوشی دارم الان که تست مست و آزمایش ندارم! خوش میگذره ه ه ه ه! 

سمیرا دفاع کرد شد نوزده و نود و هفت! رکورد گروه در چند سال اخیر. 

منوره فردا دفاعشه. 

من و آزاده امروز و فردا تدریس قورباغه داشتیم و داریم، امروز بد نبود البته بنده فرق کزاز ناقص رو با اثر ترپ قاطی کردم و نه خودم فهمیدم چی گفتم و نه مدعوین! 

این پست جهت حضور به هم رسانی بود وگرنه هیییچ ارزش دیگری ندارد

اعتماد

آقاجان من دیگه عمرا سر مسائل سگی به برکه اعتماد کنم! یعنی این دختر تا سگ رو ندیده یک پا رستم پهلوونه ولی همین که چشمش به سگه میفته باید ببینیش چیکارا که نمی کنه! اونشب با فم و آزی و شادی و طاهره از سرویس بهار چهار جاموندیم ایشون فرموندن که الا و بلا بریم هیچ مشکلی پیش نمیاد ولی همینکه بعد خوابگاه پسرا و در تنگه ی کمین سگ٬ ایشون رو ملاقات کردن همینطور جیغ بود که از حلقوم مبارک میومد بیرون! چند شب قبل هم که ژان وال ژان پیدا شد و نجاتش داد! هیچی امشب که می خواستیم با سرویس از بهار چهار بریم بهار یک که از اونجا با سرویس بریم تو شهر(بله مسئول خوابگاههای ما یه همچین آدم باهوشیه!) از سرویس جاموندیم آخه سرویس روزای تعطیل ۵ دقیقه زودتر مبدا رو به مقصد ترک می کنه نمی دونیم چرا! بعد برکه جان با تشر و داد و بیداد منو ضربه فنی کرده که بیا پیاده بریم بهار یک و هیچ اتفاقی نمی افته! یه دونه میله گنده هم پیدا کرده و میگه اگه سگه اومد من باهاش مبارزه می کنم تو برو دنبال کمک و اگه سگه پیدا شد تو فرار نکن اصلا اگه تو فرار کنی من با همین میله می زنم تو سر تو!!!! هنوز به تنگه ی کمین سگ نرسیده بودیم که یهو من چشمم افتادبه سگه که رو دستاش نشسته و غرورمندانه ما رو نگاه می کنه تا برسیم بهش! من داد زدم برکه سگ میگه کو میگم اوناهاش و ایشون لرزه افتاده به زانوهاش که بیا برگردیم فقط تورورخدا ندو که میفته دنبالمون و ما پیروزمندانه برگشتیم و الان در خدمت شما هستیم! می دونی!

صحرا و خرمالو!

یادش به خیر؛ صحرا رو میگم خیلی آدم باحالی بود به ما می گفت گلابی ما هم بهش می گفتیم هویج! خیلی دوست داشتی بود با یه اخلاق گند که نمی دونم شوهرش چطوری تحملش می کنه معجزه ی عشقه دیگه وگرنه ما که چند باری کارمون به گیس و گیس کشی رسیده بود! تو اون سوئیت قائم که با هم بودیم منو عاشق چند تا پدیده کرد که هر وقت سر و کارم به اونا میفته بی اختیار خاطراتش واسم زنده میشه. سه تا از اون پدیده ها عبارتند از: لواشک لقمه ای جنگلی٬ ژله٬ خرمالو!! من قبلنم عاشق لواشک بودم ولی این جنگلی یه چیز دیگه ست. اصلا با ژله و خرمالو حال نمی کردم ولی الان نمی دونی چقده دوسشون دارم!!! هی یادت به خیر دختره! نمی دونی بعضی وقتا چقده دلم برات تنگ میشه! یه وعضی یه حالی اصلا!  

دوستای گلم عیدتون مبارک به همراه یه کامیون گل مریم!

خاطرات یک دختر هجده ساله احساساتی!

یه روز تابستون که با طروات جون بهار یک بودیم ازش خواستم چند تا آهنگ شاد واسم بلوتوث کنه این و این! الهی خیر ببینه بچه م! البته علی لهراسبی رو اشتباهی فرستاده بود و شادمهر به نظرش شاد بود! این دو تا آهنگ رو هر روز گوش میدم می دونی! نمی دونی؟ دونستن یا ندونستش فرقی هم می کنه؟ 

اسم تو بارونه...

دیروز دکتر استاد راهنمای جیگرطلا بهم گفتش که این بیست روز مونده به کنکور دکترا رو تعطیل کن بشین بخون و عکس العمل من یک فک بر کف زمین افتاده بود که آخه من بشینم تو بیست روز دقیقا چی بخونم دکتر خوشگلم؟ بهش میگم دکتر من واسه این ارشد چون مرتبط با کارشناسم نبود شش ماه خوندم (دروغ گفتم بهش من نه ماه خر زدم از ترس اینکه فک کنه خنگم گفتم شش ماه!!) اونوخ واسه این یکی بیست روز؟ میگه نه ه ه ه ه باباااااااااااا راااااااااحته این یکی! البته همه میگن راحت تره ولی فکر نمی کنم به این شدت راحت تر باشه:دی 

این آهنگ رو خعلی دوست دارم این شادمهر بعضی وقتا یه چیزایی می خونه که از تنفر من نسبت به خودش کم می کنه می دونی!

هر چه دیدی بر قرار خود نماند

دیروز برکه خیلی ناراحت بود و کلا روند آزمایشاتش به خاطر یه سری مسائل الکی داشت تحت اشعاع قرار می گرفت و برعکسش من و هدا خوشحال و شادان بودیم چون از معدود زمانهایی بود که جواب آزمایشاتمون خوب از آب در اومده بود و یه جورایی سورپرایز شده بودیم منتها منتظر نتایج امروز بودیم که سور مون تکمیل بشه ولی... 

امروز برکه خیلی خوشحاله چون روند آزمایشاتش یه جورایی افتاد رو غلطک و من و هدا خیلی ناراحتیم آخه با اینکه به چشم دیدیم جواب گرفتیم ولی دیتایی که دستگاه به ما داد به خاطر یه خطای مسخره غیرقابل استناده. 

یه ضرب المثل معروف هست که  میگه هیچ خوشی یا ناخوشی پایدار نیست البته ممکنه این ضرب المثل رو تا حالا نشنیده باشین چون سخن خودمه! دیروز با دممون گردو می شکستیم و امروز دنبال یه دیوار می گردیم که بهش تکیه بدیم و به افق خیره بشیم!!!!! این پایان نامه هر چی واسه ما نداشت یه ماکت کوچیک از زندگی بود که یه روز بهمون حال داد و یه روز حالمونو کرد تو قوطی و خلاصه همه جوره رمق مون رو گرفت و البته شور و نشاط جوانی رو!  

+ عنوان پست یه ضرب المثل معروفه که همسایه سابق مادر مادرم اینا می گفته!

درخت دوستی

این روی سکه: آهای تو دوست خوبم که واست سوتفاهم پیش اومده که من ازت دلگیرم و دیگه دوستت ندارم آخه واسه چی همچین فکری کردی؟ تو که اینهمه کمالات داری واسه چی از این حرفا می زنی؟ من همونم که بودم بااااور کن!

آن روی سکه: تو معلومه با خودت چند چندی؟ از یه طرف اونطوری با من حرف می زنی و به من بی احترامی می کنی و از این طرف میای شاکی میشی که من ال شدم و بل شدم و از برخورد من ناراحتی؟ بعد ببخشید از کدوم برخورد من ناراحتی؟!    

دو روی سکه: در هر صورت واسه من خیلی محترمی و جز دوستان خوب من هستی کاش اینو بفهمی. اینکه میگن دوست پیدا کردن سخت نیست و نگهداشتن این دوستی سخته یعنی همین!