خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

اعتماد

آقاجان من دیگه عمرا سر مسائل سگی به برکه اعتماد کنم! یعنی این دختر تا سگ رو ندیده یک پا رستم پهلوونه ولی همین که چشمش به سگه میفته باید ببینیش چیکارا که نمی کنه! اونشب با فم و آزی و شادی و طاهره از سرویس بهار چهار جاموندیم ایشون فرموندن که الا و بلا بریم هیچ مشکلی پیش نمیاد ولی همینکه بعد خوابگاه پسرا و در تنگه ی کمین سگ٬ ایشون رو ملاقات کردن همینطور جیغ بود که از حلقوم مبارک میومد بیرون! چند شب قبل هم که ژان وال ژان پیدا شد و نجاتش داد! هیچی امشب که می خواستیم با سرویس از بهار چهار بریم بهار یک که از اونجا با سرویس بریم تو شهر(بله مسئول خوابگاههای ما یه همچین آدم باهوشیه!) از سرویس جاموندیم آخه سرویس روزای تعطیل ۵ دقیقه زودتر مبدا رو به مقصد ترک می کنه نمی دونیم چرا! بعد برکه جان با تشر و داد و بیداد منو ضربه فنی کرده که بیا پیاده بریم بهار یک و هیچ اتفاقی نمی افته! یه دونه میله گنده هم پیدا کرده و میگه اگه سگه اومد من باهاش مبارزه می کنم تو برو دنبال کمک و اگه سگه پیدا شد تو فرار نکن اصلا اگه تو فرار کنی من با همین میله می زنم تو سر تو!!!! هنوز به تنگه ی کمین سگ نرسیده بودیم که یهو من چشمم افتادبه سگه که رو دستاش نشسته و غرورمندانه ما رو نگاه می کنه تا برسیم بهش! من داد زدم برکه سگ میگه کو میگم اوناهاش و ایشون لرزه افتاده به زانوهاش که بیا برگردیم فقط تورورخدا ندو که میفته دنبالمون و ما پیروزمندانه برگشتیم و الان در خدمت شما هستیم! می دونی!

نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 18:10

با با سگ که ترس نداره (آیکون از ترس ؛سگ لرزه زدن)؛بابا سگ هم آدم دیگه نه ببخشید بعضی آدم ها سگن
میدونی بللی چهره تو رو یادم میاد که مظلومانه هی میگفتی :من نمیام؛ من میترسم..
من: بیا دیگه هر اتفاقی افتاد با من
بللی :بابا من نمیام ؛میخوای چکار کنی ...من نمیام
من :بیاااا دیگه
اون لحظه که برگشتم و دیدم که پیرو میله من تو هم دو تا سنگ گرفتی دستت و آیه الکرسی میخونی چقد خنده ام گرفته بود(البته منم تو دلم داشتم صلوات میفرستادم
ولی حالا خداییش هر وقت به من اعتماد کردی سالم برگردوندمت
از این بیشتر چی میخوای

آررررررررررررررررره؟ من می دونم و تو عمرا دیگه بهت اعتماد کنم در اینگونه مسائل

برکه جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 18:12

نظر قبلی مال منه ها ؛گفته باششششششششم

آره گرفتم موضوع رو

[ بدون نام ] جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:49

سلام. خداروشکر وبلاگتون هست حداقل هرچند وقت یکبار ازتون یه خبری میگیرم. خیییییییلی دلم براتون تنگ شده .... با اینکه اینجا چندنفری هستن ولی انگاری هیچکی نیست جاتون خیلی خیلی خالیه

الهی بگردم گریه نکن دلم میگیرهاسمتو چرا ننوشتی؟ برکه جان تویی؟

قیچی جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:04 http://gheychee.blogsky.com

ای بابا این سگ های خوابگاه شمام واسه خودش داستانی شده ها... حالااین حیوون ها رو میشه یه جوری دکشون کرد اما یه سری سگ ها و گرگ های دیگه هستن که کارشون پاچه گیریه و درافتادن باهاشون پای آدم رو به اِوین مِوین میکشونه...

دیگه داستان تموم شد من عمرن گول برکه رو بخورمآره خدایی اونام واسه خودشون دردسر گنده ای هستن فرقشون با سگای ما اینه که آنرا که خبر شد خبری باز نیامد می دونی

فری جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:21 http://fffery.blogsky.com/

اون دیگه فقط دوست داره پیاده بره! می دونی، درد عشقی کشیده ام که مپرس ... ژان والژان بیا تا برکه همه رو غذای آقا سگه نکرده واسه یافتن تو

فری جونم تو خوب موضوع رو گرفتی ایولدر ضمن بازگشتت رو تبریک میگم خیلی خوشحالم که دوباره می نویسی اینو اومدم کامنت واست بذارم پرید

طراوت‎ جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:36 http://nabeghehaye89.blogsky.com

ای بابا بلی، آخه چی در برکه دیدی که بهش اعتماد کردی!‏ هان؟!‏
اگه سگ میخوردتون اونوخ چی جواب خانواده تونو میدادیم؟

والله به خدا
طراوت جونم من واقعا از جامعه جهانی عذر خواهی می کنم

حسام شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:57

سلام ؛

دیگه بهش اعتماد نکن! می دانیم..

محبوبه شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:42 http://future-seed.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی خانمی؟
والا من کسی و ندیدم که از این سگ ها نترسه! مخصوصا اوناییش که صاحب ندارن! خیلی احتیاط داره. مراقب خودتون باشید گلم. خا. میدونم :)

سلام خوشگلم
مرسی محبوب جونم تو خوبی؟آره این هم بیابونی هستن با این تفاوت که مورد علاقه ی آقایون اداره خوابگاهها هستن می دونی

برکه یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:56

ای بابا هرچی هیچی نمی گم شماهاهم هی؛ اعتماد نکن اعتماد نکن و.. ژانوالژان و...برکه اینجوری و برکه اونجوری و...
خوب شناختمتون..خووووووووووب
باشه باشه ...اینه اینه...
با با من فقط در مسائل سگی قبل از این که سگ رو ببینم یه کم
جو گیر میشم وقتی سگ میبینم نمی دونم چرا جوه می پره

عزیزم خوشگلم برکه جونم منم که گفتم در مسائل سگی بهت اعتماد نمی کنم وگرنه که خیلی عشقی جیگری عسلی یه وعضی اصلا

فری یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:03 http://fffery.blogsky.com/

ما هستیم همیشه. هر از گاهی پیش میاد که آدم حرفی نداره، می دونی.

الهی الهی خوشگلم راست میگی آدم بعضی وقتا حرفش نمیاد بعضی وقتا کاری می کنن که سکوت رو ترجیح بدی می دونی.

فری یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:36 http://fffery.blogsky.com/

ترجیح سکوتو خوب اومدی، می دونی

هی ی ی ی خواهر

یک پیر چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:12

واقعا چرا انقدر سگ داره اونجا؟؟؟ !!! سگای ما خیلی خوب بودن جز 5 6 هم بیشتر نمیشدن .

وااااای ۵ ۶ تا؟ خدا رحم کنهبعد شما چطوری اونجا زندگی می کردین؟

نون الف چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:30 http://lore.blogsky.com

من بهش افتخار میکنم :))

دفعه بعد بگو خودم بیام دنبالتون:))

فدااااااااای تو خوشگلم

ایمان خرم روز شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:36

من هیچی نمیگم.اصن یه من چه هر چی میگم یه ایراد میگیرین

نه دیگه قهر نکن خوبیت ندارهچه پسر خوبی نظرتو بگو افرین افرین

طراوت شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:44 http://nabeghehaye89.blogsky.com

حدس میزنم اون بی اسمه فاطمه باشه! هم اتاقی من!
چون اون همیشه نامحسوس میاد و میخونه و میگه دلش تنگ شده...شاید البته

الهی بچه م
تو خوبی؟اوضاع روبراهه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد