خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کنگره!

سرپرست خوابگاه نابغه ها یهو سر شبی هوس می کنه زنگ بزنه خونه ی یکی از نابغه ها تا احوال دخترشون رو ازش بپرسه: 

سرپرست: الو من غلامی هم خوابگاهیه بلادونا هستم، دخترتون از شونزدهم نیومده خوابگاه شما نمی دونین کجاست؟! 

زن داداش من یک لحظه شوکه میشه و کلا سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک ییهو با هم فعال میشه و با خودش میگه ینی چی خوابگاه نیومده حالا من به مامانش چی بگم و خلاصه از مادرم می پرسه و جواب طرف رو میده و بعدش خودش ضعف می کنه! :)))

من وقتی جریان رو فهمیدم رفتم پایین میگم ببخشید شما الان با خونه ی ما تماس گرفتین میگن آره میگم شما که اینقده نگران من بودین میشد قبلش بیاین منو ببینین ها! میگن نه دیگه شما اگه خیالتون از بابت خودتون راحته که نباید ناراحت بشین ما می خواستیم کنترلتون کنیم دیگه! میگم نمیشد تو ساعت اداری زنگ بزنین بعدش خودتون رو مث بچه آدم معرفی کنین و مستقیم با ننه بابای من حرف بزنین نه هر کی که گوشی رو برداشت؟ میگن قانونه خوابگاهه و همینی که هست و در اینجا من با مادر تماس گرفته گوشی را به خانم غلامی دادم و مادرجان حال ایشون رو گرفتن! حقشون بود! 

آقا جان ما رفتیم تهران کنگره جاتون خالی خوش گذشت بار علمی نداشت ولی بارهای دیگه تا دلت بخواد: با آزاده شبها مث آدمهای عادی :دی تلویزیون تماشا می کردیم: دزد و پلیس، بایرام، رویای گنجشک ها. مط مطی رو دیدیم، با هدا همه رو مسخره کردیم، پسرکوچولوم رو دیدیم ماشششالله مردی شده واسه خودش! آزاده میگه من و اون کپی همدیگه ایم الهی بگردم:))) 

و جالب انگیزناک ترین دستاورد این سفر استانی، ملاقات رفقای جیگرطلای وبلاگی بود: مهتاب و ندا و محمدحسین و محمدرضا و حسین عزیز. یعنی به شدت خوشم اومد از حسین و این مسئولیت پذیریش که بچه ها رو دور هم جمع کرد و واقعا من این ویژگیش رو همیشه تحسین کردم ممنون ازت دوست یکی یه دونه. بچه ها دقیقا همون بودن که تو وبلاگهاشون بودن یعنی احساس می کردم که سالهاست می شناسمشون کلا دیدار بی رحمانه زیبایی بود، جای بقیه واقعا خالی بود ایشالله دیدار بعدی اونم مشهد:) 

این آهنگ خعلی خوشگل تقدیم به شما 

 

بعدا نوشت: آقا منم پی اچ دی شرکت کردمااا فقط تفاوتش با سایر نابغه ها این بود که فقط سر جلسه چرت زدم! 

نظرات 17 + ارسال نظر
Friend یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:24

رفیق های مشهد هم که بوقند دیگه!؟
حالا باز خدا را شکر که من یک رگم تهرانیه :)

رفقای ما اینترنشنال هستن و اصلا تقسیم نمیشن به اینجایی و اونجایی می دونی

فری یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:22 http://fffery.blogsky.com/

اینا کین؟ (ای بترکه آدم حسود!)
قیچیییییییییییی رو هم دیدیییییییییییی؟ (با حسادت تمام خوانده شود؟)

پ.ن: برخلاف میلم مجبورم این توضیح رو بدم که مسلما بنده هیچ رابطه ای با قیچی خان ندارم. اما مطلعم از یه چیزایی که حاکمه بین ... یعنی دیگه نبینم از این چیزا! حرفا! اشاره ها ! ...

ای جونم فری تو مشهدی؟ من چرا نمی دونستم خو؟ خوب خودت الان زود تند سریع بگو کی و کجا وعده دیدار ما
فری پی نوشتت منو کشت باور کن خوب حالا که اینطوره باید تبانی کنیم قیچی رو بکشونیم مشهد

ندا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:58

با واژه بی رحمانه زیبا موافقم :)

قدای تو خوشگلم

قیچی دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 18:00

خوو چرا مارو نبردین ها هان هان؟ بابا از این دوستایی که گفتی یه لینکی میذاشتی بشناسیمشون خو ما هم حقی داریم. (آیکونه کوچه علی چپ)
..
دیدار خوبی بوود و بسیار به یاد موندنی. منم امیدوارم تداوم داشته باشه. شایدم بشه یه نسالوژی عینهو یه خواب و رویایی که آدم فقط یه باز میبینه.

آره؟باشه باشه! دیگه دوستت ندارم
نگو اینطوری من اصلا نمی خوام تبدیل به خواب و رویا بشه

طراوت دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:08

جا داره بگم که ای خاااااااااااااااااااااک بر....که نمیدونن کیو چک کنن کیو نکنن
حالا خودمونیم، از شونزدهم تا حالا کجا بودی تو هان؟ به خودم زنگ میزدن برا چک کردنت حسابتو داشتم
شانست گرفتااااا

والله به خدا اینا آب از سرشون گذشته باور کن!راست میگی خوب شد به تو زنگ نزدن

طراوت دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:16

خیییییییییییییلی آهنگ زیبایی بود
دستت درد نکنه عزیززززززم

فداااااااااای تو

فری دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:23 http://fffery.blogsky.com/

من الان کجای نظرم گفتم که مشهدم؟!!! نه الان واقعا برام سواله؟ درسته مشهدم، ولی اینجا که چیزی نگفتم!!!
شما بگین کجایین، من که وقت نمی کنم بیام، اگه سر راه بود حتما بهتون سر می زنم
** نکته مربوط به قیچی رو نگرفتی؟ دارم حال واحوال شما دو تا، با هم!!!، رو می پرسم! اون حرفااااااا، چیزا، اشاره ها، ...

فری از کامنتی که واسه طراوت گذاشته بودی فهمیدم. خو دختر خوب منم تو همون دانشگاهی هستم که تویی دیگه دانشکده پزشکی٬ حالا زود تند سریع بگو کی و کجا وعده دیدار ما
این حرفاااا چیزاااا اشااااره هااااا اصلا به مااااا نمی چسبه

صحرا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:23

بلادونا جون کلی خندیدم.الان قشنگ میتونم تصور کنم چجوری با خانوم غلامی صحبت کردی!اون تیکه که زنگ زدی مامانت تا حال غلامی رو بگیره خدااااا بود !ترکیدم از خنده

وای جات خالی باید می بودی البته یه چیزی رو باید بگم من اینقدر با اینا کل کل کردم که دیگه منو می بینن منتظرن چند تا تیکه بارشون کنم متاسفانه و البته دیگه کرک و پر خودمم ریخته

فاطمه دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:38

سلام عزیز دل من.سلام بلادونای خوبه من.از خوشحالیت خیلی خیلی خوشحالم .وقتی چهره ات یادم میاد ناخوداگاه لبخند میشینه رو لبم.
یادته بهت گفتم واسه یه چیزایی برام دعا کن .الان همون روزاست.برام دعا کن.
ایشالا تنت سالم ولبت مثه همیشه خندون

سلااااااااام فاطی جون خوبی خوشگلم؟ فدای تو عسلم از خوبی خودته عزیزم. الهی بگردم ایشالله که موفق باشی و هر چی که به خیر و صلاحته واست پیش بیاد گلم بوووووووووووس

فاطمه دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:39

راستی آهنگه قشنگ بوود

قربوست گلم

حسام سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:11

سلام ؛

چه خوب که خوش گذشته..

سلام مرسی حسام جان

فری سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 18:33 http://fffery.blogsky.com/

دوست خوبم، بلی جان، من کی گفتم دانشکده پزشکی ام؟! تکرااااااااااااار می کنم من کی گفتم دانشکده پزشکی ام؟ دختر گلم من فردوسی ام، اصلا هم پزشکی نیستم. من گرایش علوم انسانی ام.

دختر خوبم فری جان من کی گفتم تو دانشکده پزشکی ی؟! من گفتم تو یه دانشگاهیم دانشگاه فردوسی

رویا سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:14

آخی خیلی خوش به اون حال و احوالتون...
همیشه خوش و خرم باشی بلادونای عزیز...

مرسی رویا جون

دکتر خودم جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:44 http://porpot.blogsky.com

خوش به حالتون که با هم بودین. قدر بدونید این با هم بودن ها رو.

قربون تو برم من پسر خوشجلم

memole جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:04

سلام بلادونا جون، خوبی؟
بی معرفت، کاشکی یه خبر میدادی چند روزی تهرانی(آیکون مگه اینکه دستم بهت نرسه!).
روز کنکور دیدم تهرانی خیلی شوکه شدم. فک میکردم مشهد امتحان میدی؟!
بعدا که با طراوت تلفنی صحبت کردم گفت که اومدی دوستای وبلاگیتو ببینی.
ان شااله همیشه شاد و خندون باشی.
خیلی خوشحال شدم قبل از کنکور چند چهره ی آشنا و دوست داشتنیو دیدم.
قربون مطی برم که اینقد ماهه. خیلی وقت بود ندیده بودمش، اما اونقد با محبت بغلم کرد که گرماش تا انتهای جلسه همرام بود.

سلام عزیزم تو خوبی؟
من کنکورو اومدم تهران چون دقیقا همون روزا کنگره نوروساینس بود و این بهونه ای شد واسه ملاقات رفقای ربلاگی.
آخه تو که نمی دونی چند روز قبل از کنگره می خواستم بهت بزنگم ولی چون می دونستم قبل از کنکور واقعا روزای حساس و مهمیه گفتم بذار بچه درسشو بخونه(آیکون یه آدم مهربون:))))روز کنکور که دیدمت می خواستم بهت پیشنهاد بدم که بریم ناهار کنگره که باز گفتم حتما خودت واسه بعد کنکور یه عالمه برنامه چیدی و اینا خلااااصه که اینطوری.

memole جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:53

الهی قربونت برم عزیز دلم. میدونم. شوخی کردم.
دیگه میشناسمت. واقعا جدی میگم که تو آخر رفاقتی.

مرسی گلم

یک پیر شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:48

این پست رو کییییییییییی گذاشتی که من ندیدم اخه ؟
اخه چرا اینجا نوتیفیکیشن نداره ادم بفهمه چی به چیه .
نه اخه چرا امکانات کمه مسولین رسیدگی کنند.
یعنی ببین چه مسولین خوابگاههایی دارید شما ..شاخام در اومد ..شما گوشی رو بعدش میدادی دست من بهش میگفتم کجا بودی باور کن...
اخییییییی جوجه حنایی من ... ناز و دوست داشتنی و مهربون و خوش خنده و یه دنیا صفت خوب دیگه ...خیلی اون روز به من خوش گذشت حیف که زود تموم شد .امیدوارم زود زود همدیگرو ببینیم .
جای همه خالی بود ایشالا دفعه بعد همه جمع باشیم .

ای باباااااا مهتاب من چرا فکر می کردم کامنتتو تو این پست خوندمینی روحت حضور داشته باور کن
مهتاب من بهت میگم یه شب بیا اینا رو ببین باور کن سوژه ی خنده ی سه ماهت جور میشه!!
فدای تو مهتاب واقعا دیدار قشنگی بود والبته خیلی خیلی کوتاه
اون جوجه حنایی رو خوب اومدیایشششششالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد