خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

ادعا

همیشه ادعام میشد که آدم یا نباید مسئولیت یه کاری رو به عهده بگیره یا اگه قبول می کنه باید دیگه پرفکت باشه. همین باعث میشد که به آدمایی که از پس مسئولیتشون بر نمیان ایراد بگیرم و سرزنششون کنم. یکی از این موارد، قضیه بچه دار شدنه! من میگم پدر و مادر باید لایق باشن وگرنه در حق خودشون و جامعه این لطفو بکنن و احساساتی نشن و بیخود یه سیاهی لشکر درست نکنن. الان فکر می کنم که من یه ذره ادعام زیاده آخه آدم نمی تونه مطمئن باشه اگه امروز که خودشو لایق می دونه، فردا پس فردا هم می تونه همینطوری این شایستگیها رو ارتقا بده؟ اصلا سیستم بهش این اجازه رو میده که از پس تربیت صحیح نسل بعدی بر بیاد؟ وقتی که نور خورشید نیست با وجود یک ریشه خوب و برگ و بار عالی می تونه فتوسنتز کنه؟!
راستی طبق این شایعه با نمک تمام شدن جهان، از الان دنیا دو روزه :))

حاجی حاجی مکه!

امروز اون تست TNF آلفا که از پایان نامه مونده بود رو انجام دادیم و تموم شد! البته ایشالله که جواب بده(اسمایلی التماس دعا)

این دکتر استاد مشاور آدم خاصیه بصورت امواج سینوسی یه روز خوشم میاد ازش و یه روز ازش متنفرم یعنی یه همچین آدمیه! یه قسمتی از تست، میگم دکتر الان این بافر رو باید اضافه می کردیما میگه نه ه ه ه حاااااجی! الان تست وارد فلان مرحله شده و بعدا باید بافر بیسار اضافه بشه و اینا! اون لحظه که بهم گفت حاجی یه لحظه حس کردم الان نیروهام موندن تو خاکریزا زیر آتیش و من نمی تونم واسشون مهمات بفرستم نمی دونی چه وعضی بود.

آشتی؟

میگه: ما باید کلاس دوم دبستان که معدلمون 20 شد تو اوج از دنیای علم خداحافظی می کردیم تا به این روز نیفتیم!

میگم: حالا نا امید نباش تو هم ایشالله پی اچ دی قبول میشی(ژنتیک)

میگه: بهتره ادامه ندم هر چی میگذره بدتر میشه

میگم: نگو تو حالا حالاها وقت داری دو روز دیگه دکتر میشی و باعث میشی آمار مونگولای دنیا بیاد پایین

میگه: ینی من الان آمارشونو بردم بالا؟

میگم: نه ینی تو باعث میشی بچه هایی که قراره با آنومالی به دنیا بیان به دنیا نیان!

میگه:ینی بچه هامم منگولن؟...

کلا هر دفه من با این دوست مسیج بازی کردم از اول تا آخر سناریو همین بوده:)))


آشتی نوشت: ای دوست عزیز ای فرند، ای تیچر، ای میلاد، سلام!


خلسه

آقا جون دست و دلم به کار نمیره اصلا استرسم ندارم حتی! دلم یه تنوع هم نمی خواد دلم خودشم نمی دونه چی می خواد! همیشه این حس نداشتن ایده اذیتم می کرد ولی الان نه! دوست دارم همینطوری بمونه آخه خوبه، یه خلسه رها شدن از یه عالمه شلوغیه. ولی می دونی این حس خوب هم کاذبه و هم کوتاه مدت!

خاطرات یک دختر هجده ساله احساساتی 3



امروز کالج برای همیشه تموم شد، دیگه لازم نیست هر جلسه بلااااااستثنا هر جلسه به ضرب و زور و فحش و بد و بیراه به زمین و زمان برم کالج. چقده من این اراده ی خودمو در رفت و آمد به کلاس زبان در سرما و گرما و برف و بارون تحسین می کنم... شش فصل! ولی دریغ از یک پیشرفت درست و درمون، انگار فقط قرضی راه داشتم که باس این چند کیلومتر پر میشد! خدایی همشم تقصیر من نبود سطحمو همون زمستون هشتاد و نه پایین انداختن... هی ی ی یادش بخیر...زمستون 89 با صحرا و ممول و طراوت و فیروزه این کلاسا رو شروع کردیم و بعد اون ترم دیگه اونا نیومدن و همون تنها ترمی بود که من با عشق رفتم کلاس زبان... من و صحرا و ممول همکلاس بودیم و هر جلسه من به عشق آب هویج بستنی بعد از کلاس می رفتم... سه تایی تو آبمیوه سیب زیر پل عابر راهنمایی... کالج اونوقتا تو رضا 12 بود فکر کنم! بعدش اومد تو رضا سه و یه تره بار نزدیکش بود که من ازش میوه می گرفتم و امروز برای آخرین بار ازش انار خریدم محض تبرک!! و اینم بدونین که هر دفه ازش میوه می خریدم فحش بود که نثار خودم می کردم آخه به بدبختی باس می آوردمشون خوابگاه! این عکسه مال امروزه و امتحان فاینال اون جلوییه که خم شده رو برگه بغل دستی منم دارم بهش می رسونم! قضیه کور عصاکش! اون پشت سری استاده که خیییلی باحال بود خدا حفظش کنه. همکلاسیا همه خوب بودن بر عکس کلاسای قبلی تو این کلاس خیلی با هم مچ بودیم و هر جلسه کلی غیبت می کردیم و می خندیدیم دقیقا همون دوره ی زنونه! من از ترم دیگه نمی رم کالج یعنی نمی تونم که برم آخه ایشالله دفاع می کنم و میرم خونه بابام ولی خیلی دوست داشتم که می تونستم برم واقعا بهش عادت کرده بودم، دو روز در هفته جنگ و فحش با خودم جزئی از زندگیم شده بود! الانم از لج این دنیای بی وفا رفتم کتابای ترم دیگه رو خریدم نمی دونم واسه چی! (حیف پول 15 تومن چه خبره؟!)
هی ی ی کالج برای همیشه تموم شد عررررررر

مطالب کمک آموزشی

یک حقایقی هست تو این دنیا که آدمو به تعجب وا میداره و واقعا حکمت تراشیدن واسش سخته. اینجاست که آدم می مونه و قدرت خدا! یه آدم باذوق!!! اومده چند تا از این مظاهر آفرینش از قبیل پراشتهایی، عصبی شدن، افسردگی و مهربانی رو تو قالب چند تا عکس به هم پیوند داده که دیدنش خالی از لطف نیست. بفرمایید ادامه مطلب (اسمایلی خنده شیطانی)

ادامه مطلب ...

آهنگ مناسبتی!



به لطف راننده سرویس عجولمون و البته دقیقه نودی بودن خودم، اینروزا اکثرا از سرویس سلف جا می مونم و مجبورم یکی از دو مسیر رفت یا برگشت رو پیاده گز کنم و این همون چیزیه که بهش میگن توفیق اجباری برای دیدن پاییز قشنگ. یه هوایی و حالیه، چون مسیر کوتاهه و خوشگل یه چیزی مث همین عکس به جون رئیس اداره خوابگاه ها:)). واسه پیاده روی امروز حال کردم این آهنگ  یاس رو گوش کنم گرچه ترانه چشمای منتظر به پیچ جاده بیشتر مناسبت داشت ولی فکر می کنم آدم دلش می گیره بخواد تو این هوا اون ترانه رو گوش کنه می دونی!

مازوخیسم

همینروزاست که دکتر یه نامه ی عاشقانه واسم بفرسته به این مضمون:

عزیز دلم ای بهترین دانشجوی من، تو زرنگ ترین دانشجویی بودی که تا حالا دیدم (البته دلش می خواد بگه که خوشگل ترین دانشجوی من هم بودی ولی روش نمیشه خخخخخخ)، ای بزرگوار یادته می گفتی دلیل اینکه نوشتن یه مقاله رو نود سال طولش دادی این بود که اولا کار عملی داری و صب تا شب تو آزمایشگاه هستی و دوما مقاله انگلیسی نوشتن وقت می گیره؟ الان که هم صب تا شب بیکاری و هم باس فارسی بنویسی پس دردت چیه؟ چرا احساس می کنی دانلود آهنگ و تماشای فیلم و همچنین رفیق بازی و از همه مهمتر خواب، از نوشتن واجب تره؟ دو روز دیگه اگه از تو خوابگاه انداختنت بیرون نیای اینجا پیش من زر زر کنی که گردنتو می زنم گفته باشم.

حالا بگو ببینم ای دانشجوی کوشا و ساعی، دقیقا چند سال دیگه قراره پایان نامه نوشتنتو طول بدی؟

اندر توهمات

شاعر می فرمایه: 

دیگه کمتر گله کن 

یه ذره کمتر گله کن 

من و تو مال همیم 

یه کمی حوصله کن 

دانلود همون آهنگ 

 

آقا جون ما امشب یه دونه هم اتاقی جدید واسمون اومد که از قضا پی اچ دی رشته ی خودمون از آب در اومد و خیلی خوشمون اومد ازش ولی از اونجایی که ایشون هنوز برکه رو نمی شناختن یه پیشنهاد دادن به برکه که اگه کمک خواستی واسه ژورنال کلاب بگو و برکه سریع چسبید و الان ایشون دارن مقاله ی برکه رو ترجمه می کنن! (جهت همدردی با دوست دیگرمون که دارن یه مقاله ی دیگه ی ایشون رو ترجمه می کنن:))))))

خور و خواب و خشم و اینا!

من هر چی بهتون میگم عوض دانشجوی پایان نامه نویس شدم ملکه کک طماع و فقط صبح تاشب می خورم و می خوابم شما باورتون نمی شه که! اینم سندش:  

 

 زیر نویس عکس: اون دست برکه هستش و داره به جایگاه بنده در مقام دانشجوی باکمالات اشاره می کنه:))

آقا ما هر چی منتظر شدیم امروز از سران معظم دانشگاه روزمون رو بهمون یه تبریک خشک و خالی بگن٬ نگفتن فلذا از این تریبون خودمون این روز رو به خودمون و ارواح عمه مون تبریک میگیم:)))