خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خاطرات یک دختر هجده ساله احساساتی 3



امروز کالج برای همیشه تموم شد، دیگه لازم نیست هر جلسه بلااااااستثنا هر جلسه به ضرب و زور و فحش و بد و بیراه به زمین و زمان برم کالج. چقده من این اراده ی خودمو در رفت و آمد به کلاس زبان در سرما و گرما و برف و بارون تحسین می کنم... شش فصل! ولی دریغ از یک پیشرفت درست و درمون، انگار فقط قرضی راه داشتم که باس این چند کیلومتر پر میشد! خدایی همشم تقصیر من نبود سطحمو همون زمستون هشتاد و نه پایین انداختن... هی ی ی یادش بخیر...زمستون 89 با صحرا و ممول و طراوت و فیروزه این کلاسا رو شروع کردیم و بعد اون ترم دیگه اونا نیومدن و همون تنها ترمی بود که من با عشق رفتم کلاس زبان... من و صحرا و ممول همکلاس بودیم و هر جلسه من به عشق آب هویج بستنی بعد از کلاس می رفتم... سه تایی تو آبمیوه سیب زیر پل عابر راهنمایی... کالج اونوقتا تو رضا 12 بود فکر کنم! بعدش اومد تو رضا سه و یه تره بار نزدیکش بود که من ازش میوه می گرفتم و امروز برای آخرین بار ازش انار خریدم محض تبرک!! و اینم بدونین که هر دفه ازش میوه می خریدم فحش بود که نثار خودم می کردم آخه به بدبختی باس می آوردمشون خوابگاه! این عکسه مال امروزه و امتحان فاینال اون جلوییه که خم شده رو برگه بغل دستی منم دارم بهش می رسونم! قضیه کور عصاکش! اون پشت سری استاده که خیییلی باحال بود خدا حفظش کنه. همکلاسیا همه خوب بودن بر عکس کلاسای قبلی تو این کلاس خیلی با هم مچ بودیم و هر جلسه کلی غیبت می کردیم و می خندیدیم دقیقا همون دوره ی زنونه! من از ترم دیگه نمی رم کالج یعنی نمی تونم که برم آخه ایشالله دفاع می کنم و میرم خونه بابام ولی خیلی دوست داشتم که می تونستم برم واقعا بهش عادت کرده بودم، دو روز در هفته جنگ و فحش با خودم جزئی از زندگیم شده بود! الانم از لج این دنیای بی وفا رفتم کتابای ترم دیگه رو خریدم نمی دونم واسه چی! (حیف پول 15 تومن چه خبره؟!)
هی ی ی کالج برای همیشه تموم شد عررررررر

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:40

تا عکسو دیدم فهمیدم کدوم توویی قبل از اینکه نوشته هات رو بخونم. میبینی بلادونا هوش و حافظه متاستاز داده به غدد لنفاویه عقده در لوبه تحتانیه بطن مستقیمه مغزم
چقد خسیسی صورتتم میذاشتی ببینیمت خووو ببین من چقد دس و دل بازم همه جا عکسام هست.
قربونت برم من....

وای فاطی خیلی باحالی آفرین
فاطی همه مث تو خوشگل نیستن که والله من عکسمو بذارم ملت فرار میشن خخخخخخخ

نون الف چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:08 http://lore.blogsky.com

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:45

چه کلاس با صفایی داری!
چه هم کلاسیای گُلی!
منم ترم دیگه میام ثبت نام میکنم.
اگه نخواستی بری کتابا را که خریدی بده من :)
پ.ن: این کلاسا خیلی هم تاثیر داشته. اینکه راحت صحبت میکنی، حرفها را میفهمی، و ...
دوباره مثل قبل پشتکارتو تحسین میکنم. کاش منم یک ذره مثل تو بودم!

احوال سنگ پای قزوین؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:46

الان با منی؟!
حالا چرا سنگ پا؟!
حالا چرا قزوین؟!

نه دور از جون شما با پشت سریتم همون که خیلی رو داره خیلی ی ی ی

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:33

من اصلا نمیفهمم تو چرا فکر میکنی من خیلی رو دارم، خیلی ی ی ی ی....
مگه چی گفتم یا چیکار کردم...
اصلا این کامنت خداحافظیه من!
وقتی قراره بیخود و بی جهت بهم بی احترامی بشه و هی تیکه و مطلک و لیچار بارم کنی....
ما را دیگر با وبلاگ تو کاری نیست!
:(

قیچی جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:36

سلام حاج خانوم مخلصیم.
به به ایشالا اثرات شرکت کردن توو این کلاس در آینده نزدیک براتون نمایان بشه. کلاس زبان خوبه. سخته قبول دارم مخصوصن رفت و آمد و اینا. اینو منی که 14 سال یک کله رفتم زبان خوندم دقیقن لمس میکنم. اما لازمه و در لایه های زیرین شخصیت آدم و نوع گویشش اثر می گذاره.
حالا اگه قراره دیگه نری بنظرم در کنار همه کارهایی که می دونم میدونی که باید انجام بدی تا این زبان دوم از ذهنت نپره، بد نیست یه سری کتاب ریدینگ کوچیک هم همیشه توو کیفت باشه و روزی 10 دقیقه الی 15 دقیقه بخونیش. من همیشه و در هر مکان (البته بجز حموم و توالت) این لغات 504 و یه کتاب ریدینگ تافل همراهم هست نگاه می کنم بد نیست. وقتی هم نمیگیره. مخصوصن واسه آدم های پر مشغله ای مثه تو و من (آیکونه "ابن مشغله")

سلاااااااااام حاج آقا ما مخلص تریم
راست میگی واقعن می دونم که نباید ولش کنم خوشم میاد درد کشیده ای و معنی رفت و آمد رو خوب می فهمی.واسه اون مطالعه هر روز هم باید یه فکری بکنم فعلا که استاد محترم قهره باهام. اون آدمای پر مشغله رو خوب اومدیحسیییییین حالم بسی گرفته :(((((

محبوبه جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:13

سلام بلادونا جان
الهییییییییییییییییی
ترم دیگه به سلامتی دفاع می کنی؟
خوب خدا رو شکر. خیلی خوشحال شدم. انگار که دفاع خودم باشه. دیدی چه زود گذشت؟ (آیکون نوستالژی)
خوب عزیزم وقتی رفتی شهر خودتون بازم برو کلاس زبان. حیفه تا اینجا اومدی ولش نکن.
سربلند و سلامت و شاد باشی دوسن من :)
بوس

سلاااااااام محبوب جون خوبی خوشگلم
آره اگه خدا بخواد دیگه تمومه. آره دیدی چه زود گذشت؟
قربونت برم آره نباید ولش کنم چون واقعا دوسش دارم
فدای تو عسلم بووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد