خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خلسه

آقا جون دست و دلم به کار نمیره اصلا استرسم ندارم حتی! دلم یه تنوع هم نمی خواد دلم خودشم نمی دونه چی می خواد! همیشه این حس نداشتن ایده اذیتم می کرد ولی الان نه! دوست دارم همینطوری بمونه آخه خوبه، یه خلسه رها شدن از یه عالمه شلوغیه. ولی می دونی این حس خوب هم کاذبه و هم کوتاه مدت!
نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:12

خوش به حالت چه حسه خوبی نخورده مست شدی.اینقد دلم میخواد یه کم برم تو این خلسه بینم چه حالی داره

آخ خ خ نخورده مست رو خوب اومدی فاطی ایول بزن قدش
می دونی فاطی، ما از اون آدماییم که انگار از زندگی دردسراشو فهمیدیم و الان اگه یه روزمون یه بالاپایینی نداشته باشه انگار گناه کردیم و اون روز روز نبوده واسه همین این حالات گذرا چندان دلچسب نیست انگار که الان من باید موشک پرتاب می کردم والله!

قیچی جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:13

گاهی سخت ترین کار دنیا برای آدم اینه که بخواد به دیگران بگه دقیقن چه مرگشه...
و دلش چه کوفتی رو می خواد...
برا من که اینجوریه...

واقعنا! این چه مرگمه و چه کوفتی می خوام الان سواله واسم

قیچی جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:17

شما فعلن از خلسه لدت ببر و به کاذب بودنش فکر نکن. چون حس آدم اینجوری نمی مونه . مطمئن باش اگه الان از این بی خیالی لذت می بری و غصه ی کاذب بودنشو داری، فردا روز با کار و مشغله هات حال می کنی و به این خلسه ی پوشالی می خندی... یه همچین حرفاییه این زندگیه وامونده.

دمت گرم قیچی جون باور کن منتظر بودم یکی تاییدم کنه الان با خیاااال راحت می رم تو بی خیالی

فری جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:39

من روانی نقاشی رو دستم...

ای جووون منم کشته این خلاقیتام یه دفه عکس بگیر ازش بذار بببینیم

فاطمه جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:45

چیو دلچسب نیس توام.قشنگ بچسبونش به دلت تخت بخواب

راست میگیا

یاسی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:38

وای چه حس باحالیه بلی جون.تو این مشغله های ذهنی تو یک نابغه ای که رفتی توی این فاز. بیا منو با خودت ببر.گیتار و هم خواستی ببر.

واقعا یاسی جونم حالا که فکر می کنم یه نابغه م که با وجود این همه ه ه ه کار رفتم تو خلسهبیا یاسی جون بیا که الان وقتشه کی میای؟

یاسی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:53

اگه به خودم بود بلی الان بال در میاوردم میومدم پیشت.بدون هیچ فکر و خیالی .
اگه دیدی من تنبلم واسه اومدن درنگ نکن بلی جون تونستی تو بیا پیشمون که مشتاق دیدنتیم.ما در خدمتتیم بلی جونم.
میگم خدا به حسین عمر بده ما رو دور هم جمع کرده.

الهی بگردم بچه م ایشالله که جور بشه بیای قربونت برم من که از خداااااامه بیام اونجا
آره خدا خیر بده قیچی السلطنه رو

قیچی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:18

در جستجوی پست جدید

ای جووون

محبوبه دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:30

بیشتر جدیش بگیر... شاید کاذب نباشه... اجازه بده از این به بعد بیشتر بیاد سراغت... حس خلسه کمتر سراغ کسی میاد... قدرشو بدون گلم :)

وای محبوب جونم خیلی با اون حسم، حال کردم ولی الان پریده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد