خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

من نیستم

 

صدایش را 

ناله هایش را 

می شنوم 

مرا صدا می زند 

او که در مرداب فرو می رود 

مرا می بیند 

اما...من نیستم 

قلب از کار افتاده ی زمان 

از من نا امید نمی شود 

لحظه ها 

لحظه هایی که می شد پاک بود گذشت 

و انسان از سقوط نمی هراسد 

مرگ ساده ست 

آنقدر که امروز به استقبالش می روند 

اما نه از راهی که او خواسته است 

نمی داند برای چه آمده است 

و چیزی به پایان یک عمر نمانده 

یک لحظه 

یک لحظه سکوت 

من نیستم 

دستهایت را به او بسپار 

او اینجا را بهتر ازمن می شناسد 

من به فریادت نمی رسم 

من نیستم...

نظرات 4 + ارسال نظر
دریای بی کران سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:07

بسیار بسیار زیبا بود
فقط منبع نداشت خودتون گفتین

ممنون دوست عزیز
شعر خودم بود

belladonna سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16

چه تحلیل قشنگی از مرگ داشتی.چقدر ساده با استقبالش رفتی .یادت باشه در مورد این شعر با هم صحبت کنیم

من به استقبال مرگ نرفتم
من به داد اون کسی که می خواست به استقبال مرگ بره نرسیدم
درخدمتیم گلم

طراوت سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:46

الهی بگردمت قشنگم. نگفته بودی شعر میگی؟!
فدای اون ذوق قشنگت

دیگه خواستیم ریا نشه دیگه

memole سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:02

خیلی قشنگ بود
نگفته بودی شعر میگی کلک

بیسیار بیسیارممنان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد