خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

استفاده بهینه از خوابگاه تابستانی!

 

 

یک: بالاخره بعد از مدتها به یکی از آرزوهام جامه عمل پوشوندم و رفتم با برکه و فروغ چند تا کتاب رمان خریدم: صد سال تنهایی٬ جانستان کابلستان٬ جین ایر٬ غرور و تعصب. حالا علاوه بر خواب و وبگردی و تماشای فیلم سینمایی یه کار دیگه هم دارم که انجام بدم! می دونی!

دو: بی خیال پروپوزال! والله! دیروز رفتم اتاق استاد راهنمای عزیزم و ایشونم طبق معمول از پیشنهاداتم استقبال گرم کردن٬ مثلا میگم دکتر بیا کارای بافت شناسی هم انجام بدیم می فرماین نه نمیشه طول میکشه میگم خوب بدیم یکی دیگه انجام بده میگه نه نمیشه به موقع تحویل نمیدن دقیق نیست! بعدشم بهم فهموندن پاشو برو سرچتو بکن جوووووجه! منم الان دو ساعته نشستم وبگردی که سرچ خودش خجالت بکشه :پی 

سه: بعد عمری با برکه رفتیم نماز جماعت صبح، اینقدر ضایع بازی درآوردیم که همه شناختن مارو. اول  که حاج آقا اومدن با دیدن جمعیت کثیر نماز گذارا ذوق زده شدن و گفتن ایشالله همیشه صفوف نمازتون باشکوه باشه! من و برکه فکر کردیم ما رو میگه و به دور و بریامون می گفتیم مارو میگه ها ولی بعدش یکی از بچه ها گفتش که انگار پریشب فقط دو نفر اومده بودن از اون نظر گفتن حاج آقا! بعدش که نماز تموم شد حاج آقا فرمودن خب حالا دعای ماه رمضون رو بخونیم؟! برکه خانم فکر کرده حاج آقا از ایشون اجازه خواستن، بلند میگه بله بخونیم! همه برگشتن با تعجب نیگاش کردن ولی اون از رو نرفت و دستاشو برده بالا و چشاشم بسته و دعا می خونه! من دیگه به زور خودمو کنترل کردم. روز بعد که رفتیم نماز، همه یه جوری نگاهمون می کردن! 

چهار: ملت میرن مسافرت گلدوناشونو می سپرن به همسایه ها ما میریم مسافرت رت و موشهامونو می سپریم به همسایه ها! الان دو تا از بچه ها رفتن و من یه 15 تا باکس موش دارم که باید 3 روز در هفته بهشون سر بزنم!!!

نظرات 10 + ارسال نظر
فرهاد پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:45 http://www.semicolon.blogsky.com

دو تا از رفیقام یه بار چن روز پیش رفته بودن نماز جماعت!بعد یه مرده بغل دستشون اون دعا هه رو(دستشونو میارن جلو سینه شون.ربنا آتنا فی الدنیا اینا...)نخونده بود.اینا هم تا آخر نماز نتونستن جلو خنده شونو بگیرن...واقعا غبطه خوردم به حالشون...
موش؟!!تو به عنوان یک دختر خیلی باید مرد باشی که موش نگهداری کنی! مرسی واقعا!
در ضمن دوستان بنده بازم آپم.

واااااااااای وقتی تو نماز می خندی و ملت چپ چپ نگات می کنن
من از رت می ترسم اخه گاز می گیره به شدت و گاهی زخماش نیاز به بخیه داره! ولی با اون موش کوچیکه ها مشکل ندارم خیلی نازن و خوشگلن!

طراوت پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:06 http://nabeghehaye89.blogsky.com

baz shoma gol kashtin
memol chika kard kaktusasho? Be onam ab badina!


آره حواسم بهشون هست گلم

الی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:51 http://haghayeghh.blogfa.com

سلام بلادونا!طراوت جان اومده
وای موش

آهان من اومدم مث اینکه کامنت نذاشتم حافظه ست دیگه!موش که ترس نداره(سمایلی پینوکیو)

فرزانه پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:54 http://room417.blogfa.com

خیلی باحال بود
ما هم ازین سوتی ها میدادیم و بعد خودم ولو میشدیم از خنده و بقیه فحش و دری بری بهمون میگفتن

آخ آخ خدایی سوژه ملت شدیم رفت

pashmakoo پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:33 http://www.pashmakoo.logsky.com

عزیزم این چه نانازه
رفتم یه همستر بخرم اصلا تنونستم باهاشون ارتباط بر قرار کنم!
خیلی میترسیدم!

اولش سخته ولی کم کم عادت می کنی بهشون. گرچه من موافق این وابستگی نیستم می دونی!

دریای بیکران پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:25

عجب تو این گیرو دار پایان نامه شما رمان خوندنتون گرفته
نه شوخی کردم اتفاقا باید به همه کارا برسین،تفریح مسافرت وبگردی مثل من .....اگه وقت هم شد به پایان نامه هم یه فکر میکنیم. فوق فوق یه هفت هشت ماه عقب میفتیم مگه چیه.

من حرفی ندارم عقب تر بیفته نگران پی اچ دی هستمایشالله قسمت همه بشه قسمت ما هم بشه

لیلا پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:55 http://leilaamiri.blogsky.com/

سلام
این قضیه نماز و حاج آقا رو ظهر خونده بودم ولی براش نظر نذاشتم..چون وقت نداشتم...ولی حالا میگم؛خوش بحالتون...اینو که خوندم یادم به دوران دانشجوییم افتادو نمازخونه خوابگاه دانشگاه ع.پ همدان....با همه تنبلیم هرازگاهی که میرفتم توی نمازخونه نماز جماعت میخوندم یه ذوق خاص داشت..اون نمازه یه جوره دیگه بود...و چقدر من این سوتیهای شیرین رو دوس دارم...منم کارشناسی ارشد میخوااااااااااااااااااااااااااااام...
موفق باشید

آخی عزیزم آره یاد اون خاطرات قشنگ به خیر. ایشالله که ارشدم قبول میشی گلم

صحرا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:59

میگم کار بافت شناسی که طول نمی کشه گلم
من حاضرم برات انجام بدم
به جاش تو زحمت رفتارشناسی پایان نامه ی منو بکش
قانون اول نیوتون:هیچوقت در حق کسی لطف نکن مگه اینکه طرف بتونه جبران کنه





صجرا جون منم حرفی تدارم که. اصلا منظورم همین شما بودین نمی دونم دکتر گرفت منظورمو یا نه. من حرفی ندارم واسه کارای رفتار شناسی درسته که وقت گیره ولی سخت نیست. من بات تماس می گیرم بعد افطار

صحرا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:27

حالا ما یه تعارفی زدیم عزیزمتو چرا جدی گرفتی

نه دیگه من روش حساب کردم البته تو هم می تونی طبق همون قانون نیوتن قبولش نکنی

فرحان دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:12 http://www.navdon.blogsky.com

کلا حال میکنم با این عکس هایی که میزاری برای پست هات...
آرزوهای محالت منو کشته...
میگم به سلامتی دیگه نمیخواد درس بخونی... پرستار حیوانات هم شغل خوبیه دیگه... راضی باش... یه شغل فرا منطقه اییه

می بینی آرزوهامو الهی الهی
پرستار حیوانات؟چطوری دلت اومد(سمایلی شیون و زاری و مو کندن و رو خاک غلطیدن واینا)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد