خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

ماجرای ژله خوری تو خوابگاه نابغه ها

هر چند وخ یه بار بچه ها کلیک میکردن  رو یه خوراکی و دسته جمعی می خریدن و همون ساعت های اولیه هم غارتش میکردن. اکثرا خوراکی هایی که میخرن چاق کنندس، برا همین من شرکت نمیکنم(به قول بلادونا میدونی!) چون دیگه بعد دو روز ازین رو به اون رو میشم.

یه بار دور، دور ژله بود. انواع رنگ هاشو تو خوابگاه درست میکردیم(اولاش منم شریک بودم)، طفلی ژله هنوز نبسته بود تموم میشد.

حتی گاهی از تو قاشق هم برمیداشتیم و جیـــــــــغ و قیل و قالی بود تو اتاق که نگو! اره میدونم! عیـــن ژله ندیده ها

یه بار حدودا 12 شب بود، یه ژله خوشرنگ درس کردن و قرار شد فردا همه با هم بخورن. دوستان بلا، 5 صبح رفته بودن سر یخچال و... صبح کله سحر که یکی از بچه ها مثلا میخواست زرنگی کنه، و زودتر قال قضیه رو بکنه رفت سر یخچال و دید جا تره و بچه نیس! جالبه که ظرف خالیش هم تو یخچال میموند اصولا

یه روز دیگه ظهر بود که ژله رو گذاشتن تو یخچال که ببنده. (اون ژله رو بلادونا خریده بود چون نوبتش بود)

بعد ازظهر که بلادونا از دانشگاه برگشت، مقدار ژله ی باقی مونده به سختی به یه قاشق میرسید! بلادونارو میگی، از گوشاش بخااار در میومد باقی دوستان هم تو سوراخ های موجود در اتاق قایم شده بودن وهرهر خنده!(به عبارتی حسابی میدونستن چه گندی زده شده! امان از این شکم)

ناگهان بلادونا جان، سخنی فرمایش کردند که کلا اتاق رو لرزوند!(این بلادونا گله! هر چند وخ یه بار تیکه که چه عرض کنم، درسته میندازه همچین آبدار!) مــــردیم از خنده. من که خودم هر وخ میخوام برم بالای منبر حرفامو با این سخن از بلادونا شرو میکنم(فک کــــــن!)

یهو گفت: آدم ژلشو تنهایی بخوره بهتر از اینه که نامردی ببینه!!!

این جمله ی قصار با ماژیک پررنگ روی کاغذ A4 نوشته شد و تا مدتها به دیوار هال چسبیده بود تا همه درس زندگی بیاموزیم!

 

 

 

 

میدونم بیربطه! اما خوب دوستانه نصیحت میکنم! 

دوستان برید آهنگای رضا شیری رو دانلود کنید؛

خیـــــــــــــــلی باحالن. من که از دیشب تا حالا شونصد بار گوش دادم. مخصوصا آهنگ منو ببخش. به نظر من که جالب خونده حالا خود دانی؛ ما چه میدانیم. هر جور صلاحه؛ ولاااااااا  

نظرات 15 + ارسال نظر
دریای بیکران پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:46

عجب ماجرایی داره این ژله خوردن شما....چطوری ژله رو میخورید.....رضا شیری؟؟
فکر کنم آلبوم کلکسیونش رو میگین که این آهنگ منو ببخش رو هم توش داره.الان همش رو میگیرم .منم وقتی یه اهنگ جدید گیرم میاد اینقدر گوش میکنمش تا حالم ازش بهم بخوره..عکس این کودک هم خیلی خیلی نازه

اره خیلی خوب بود اون دوران. یه بارش ژله بود؛چیزای دیگم میافتاد رو دور.
آهنگاشو تازه کشف کردم تو لپ تابم خیلی دوسشون دارم. همشونو.
آره منم اینقدر گوششون میدم که دیگه گاهی کسی زمزمه هم بکنه بدم میاد
برگشتین که! چقدر زود! خیلی دنبال کسب علم هستیدهاااا

belladona پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:34

خدا لعنتت نکنه که مردم از خنده! خیلی باحال بود ورداشتن ژله رو خوردن و اون ته ش رو که اصلا نمیشد خورد و به ظرفش چسبیده بود رو آوردن واسه من منم اون جمله حکیمانه رو گفتم و طراوت بلافاصله ضبطش کرد

ایول! داش بلی خودمون! شوما کجا اینجا کجا دااااش

جدی خنده دار بود؟ چه خووب

اره راس میگی! تازه برو خداتم شکر کن! گاهی سر همون ژله های خشک شده ته ظرف هم دعوا بود! خاطرتو میخواستن که همونم برات مونده آبجی

جمله حکیمانت که منو کیشته! تو فقط جمله بگو؛ من قول میدم مثل مریدان مولانا همرو ضبط کنم! شوما لب مبارک رو بگشا

فردا میاااام!برو خوشحال باش! بساط پذیرایی از دوس جونیتو آماده کن که اومد

فرزانه پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:51 http://room417.blogfa.com

من فک کردم فقط خودم غارت میکردیم و مخصوصا ژله رو ......
خوب شد یادم انداختین حالا یه موقع در مورد این نامردی و کر کر هامون هم مینویسم
البته فعلا حس و حالش نی

پ شمام ازین کارا داشتین! اووووه! ما تا دلت بخواد
چرا حسش نیس گلم؟ خب بیارش دیگه

زهرا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:11 http://lovely-lover.blogsky.com/

سیلااااااااام دوس جونی خودم
خوبی؟
کجا بودی نبودی؟؟
بیچاره ژله ها حتما بندری میزدن از ترس
رضا شیری آلبوم داده؟

سیلاااااااااام دخمل خوشجل رمانتیک خود خودم
بودم به خدا؛ زیر سایه شوما
ژله های بیچاره اصلا مث آدم ساخته نمیشدن که بخوان بندری بزنن که!

زهرا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:11 http://lovely-lover.blogsky.com/

راستی آهنگاش غمگینه یا شاد؟
اگه غمگینه بدانلودم

ها غمگــــــــــــین!
البته بعضیاشم شاده. ولی همش خوبه
(الان همه دانلود میکنن میگن: همیـــــن؟)

الی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 http://haghayeghh.blogfa.com

سلام گلم خیلی باحال بود
راستی چی میخونی؟کدوم شهری؟

سلام قشنگم.مرسی،واقعاااااااا؟!
آمار زیستی میخونم.
شهرش قرار شده سیکوریت بمونه

لیلا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 http://leilaamiri.blogsky.com/


سلام
خیلی قشنگ و باحال نوشته بودید...
چه میکنه این شکم!...وای چه حوصله ای کله سحری بری از یخچال ژله بخوری!
شاد باشید دوره همی

ای جــــــــــــانم لیلا جان. ممنون
اختیار دارید! دوستان به خاطر شکم؛ کله سحر که سهله! ۲-۳ شبم بیدار میشن

فرزانه جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://room417.blogfa.com

سلام بچه ها
خوبین؟!
راستی طراوت جون بخاطر شما از ژله خوری و کارهای خودمون نوشتم
2پست جدید

ایول. اومدم عزیزم

نازنین جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:25 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام عزیزم
واقعا تو خوابگاه هم عالمی دارین ها

ما ک تهران میخونیم از این حیث بی بهره موندیم ک این موضوعات و نداریم

فک کن یکی بیاد ژله منو بخوره .. دعوا راه میندازم .. بیجنبه بازی در میارم .. بیا و ببین

راستی عزیز دلم من نیز آپ میباشم تشریف بیاورید ما را خوشحال کنید

آی گفتی! تو خوابگاه ما قانون میگه: یا چیزی نخر؛ یا اگه خریدی همونجا تو مغازه بخور؛ و اگه اوردی خوابگاه بهتره که قیدشو بزنی!
چون اگه حتی با دستای خودت به بچه ها تعارف کنی(۸نفریم) دیگه چیزی برای خودت نخواهد ماند

صحرا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:07


راستی یه بار من لواشک خریده بودم از اون لقمه ای های خودمون
حواسم نبود گذاشتمش رو مبل
رفتم بیرون و تا برگردم ممول و بلادونا لطف کرده بودن یاورشو استاد نموده بودند بسته خالیشو رو مبل گذاشته بودند تا من بندازمش تو سطل آشغال

خطا کردی صحرا جان؛ خطا!
آخه لواشکو میذارن رو مبل؟!
(پس من کجا بودم اون موقع؟)

فرزانه جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:17 http://room417.blogfa.com

آره یه بارم بچه ها ساندیسای همایش رو گذاشتن تو یخچال که خنک شه تا برگردن از بیرون و گرمای هوا بهشون بچسبه
من و فریب هم نامردی نکردیم و خوردیم
داغش هنوز رو دلشونه
چقد خشکشون زده بود بیچاره ها وقتی خسته و گرما زده برگشتن

خیلی وروجکی ها

فرهاد جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:30 http://www.semicolon.blogsky.com

در عوض تو هم برو آهنگ پراگماتیسم عشقی کیوسک رو گوش کن...
البته با این اشتهایی که شما دارین فکر نمی کنم اصلا و به هیچ وجه نوشتن حرف بلادونا رو دیوار هم کنترل کننده ی شما باشه.. حق هم دارین. واقعا جلو شکم رو نمیشه گرفت...
عین ژله ندیده ها
منو ترسوندی با این پستت!نکنه هم اتاقی های منن اینطوری باشن

شک نکن که هم اتاقی های تو وضعشون بدتره!‏ پسرارو که دیگه اصلا نمیشه کنترل کرد
بفخشید شی بود آهنگه؟میشه بذاری تو صفحت.ممنااان پیشاپیش

فرزانه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 http://room417.blogfa.com

پس برو خدا رو شکر کن با من هم اتاق نبودی
البته وختی نبودم دل بچه ها برام تنگولیده میشد و یه نمه سوت و بی هیجان میشدن

جدی میگی فرزانه جون؟
بابا تو دیگه کی هستی/بابا تو دیگه کی هستی/بابا تو دیگه کی هستی
‏(حالا همه با هم یکصدا)بابا تو دیگه کی هستی

ندا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:38

بابا شماها کیین دیگه



ما؟ ما نابغه هاییم دیگه

دخترعموووووووو دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:06

مرسییییییییییییی بوس بوس بوس اخ اخ وای وای واییییییییییییییییییی اااییییییییی دلم ترکید انقد خندیدم بابا اوف

دختر عمو فک کنم خل شدی این موقع شب ها!
این کامنتای شیطونی چیه میذاری؟
دیر وقته برو بخسب(بخواب) دخملکم! بلو عسیسم
واقیاااااااااااااااا!!!! خدا کنه! هر جور صلاحه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد