خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

ته مونده های یک خودسانسوری!

  

آخه تو بگو آدم باید چی بگه به این استاد؟ نه آخه اگه بیراه می گم بگو بیراه می گم. اصلا مگه آدم می تونه در مورد اساتید بیراه نگه٬ با راه بگه؟ راه راه بگه؟! قضیه اینه که با یکی از بچه ها بعد عمری تصمیم گرفتیم که با همدیگه بریم خونه اونوخ همینکه استاد معزز ایشون فهمیدن فرمودن نه خانم! شما باید بمونی اینجا کاراتو انجام بدی. بله اگه ترس از آتیش جهنم نبود! می گفتم که همین استاد که الان گیر داده که بمون 2 ساااااااال آزگار به این خانم نفرمودن خرت به چند! بله زمانی که باید دانشجوشونو ساپرت می کردن هر روز اشکشو در می آوردن و از یه دانشجوی با نشاط و پرامید یه روانپریش ساختن! هیییییی، من دیگه هیچی نمیگم قضاوت با... I don't know! 

این دوستمون الان به قول طراوت غر داره! اون عکسه هم من نیستما همون بچه ها ست!

نظرات 25 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:00 http://room417.blogfa.com

استادا همشون همینن
مخصوصا بچه های یه شهر دیگه رو خیلی اذیت میکن
در ضمن دخمل، عسیسم، نمیگی خیلی بد توضیح دادی و ما نفهمیدیم اصل قضیه رو؟؟!!!!!!!!!!!

فرزانه جون مثلا نخواستم خیلی بد و بیراه بگم که اینطوری شددر ضمن از اون استاده هم می ترسم

خودم پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:09 http://porpot.blogsky.com

متنفرم از این استادای عقده‌ای
به دوستت بوگو این روزا تموم میشه، ولی سعی کنه اگه فردا استاد شد با دانشجو‌هاش اینطور نباشه.

حالا تو کی میای؟

هیییییی مشکل اینجاست که اونا به خیال خودشون اینقدر زحمت کشیدن واسه این مملکت که الان خودشون رو محق می دونن و به نظرشون صاحب این علم و دانشجو و همه چیزن. قبول خیلی زحمت کشیدن خیلی. ولی به نظر من بهتره منت شو سر عالم و آدم بذارن و عوضش نذارن این حس زحمت تو دلشون قلمبه بشه و یه روز منفجر شه. حالا این برخوردش اصلا مهم نیست و آدم یادش میره ولی یه برخوردایی هم هست که تبدیل به زخم کهنه میشه و هزار تا عقده ی بدتر!
من ان شاالله امروز راه میفتم

لولو پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:53 http://halogen1983.blogfa.com/

سلام
من با شدت 100ریشتر با حرفاتون موافقم!
خدا همه این استادهای بی مسئولیت رو هدایت کنه

راستی من همون لیلای اسبق هستمااااااااااااا!

سلام لیلا جون. خوب شد خودتو معرفی کردی نشناختمت
واسه دعاتو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمین.

طراوت پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:14 http://nabeghehaye89.blogsky.com

چییییی؟ نفهمیدم دوباره بگو؟ با کدوم یکی از بچه ها اونوخ؟!‏[:018:]
خب تو میتونی بری دیگه نه؟
غصه نخور بلی جون، مشکل اونم حل میشه، به اعصابت مسلط باش، نفس عمیق بکش.خوبه. دوباره. ۳بار تکرار کن!خب حالا بهتری ایشالا؟

فدای تو که اینقده نمکی اگور پگوری
ها حدس بزن چی داشتم گوش میدادم: همه چی آرومه

نازنین پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:19 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلاممم

این استادها اکثرا مشکل روانی دارن
دوست دارن دانشجو رو اذیت کنن
دست خودشون نیست تو خونشونه ...متاسفانه !

ها منم میگم تو خونشونه! ایشالله هدایت بشن و ازشون به ما همیشه خوبی و خیر برسه

فرهاد پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:32 http://www.semicolon.blogsky.com

پس شما هم یه جور سربازی دارین مث ما...

سلام منو به دوستت برسون

من اپم دوستان!میاین بخونین؟

از اون سربازیا به معنای واقعی من دو سال رفتم. این یکی هم کم از سربازی نداره والله!
بله که میایم بخونیم

الی پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:55

خیلی جالبید.....دوست دارم همشو بخونم....اگه وقت کنم.........
منم عاشق زندگی تو خوابگاهم................نمیدونم سرنوشت کجا رقم بزنه واسم......

امیدوارم که زندگیت پراز تجربه های شیرین باشه تو خوابگاه یا هر جای دیگه

دریای بیکران پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:59

خدای من چقدر غیبت این استادا رو کردین...خدایی نکرده من استادم....نخیرم استادا خیلی هم خوبن ولی خب خوب و بد دارن دیگه نمیشه کاری کرد باید باهاشون راه اومد...بعضی جاها اونا حق دارن و بعضی جاها ما

اوا استاد تو رو خدا!!!!!
من فقط واستون دعا می کنم همچین استادی نصیبتون نشه همین! در ضمن همه استادا بدن حتی شما دوست عزیز

صحرا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:45

ای بابا باز این مودیر گرووه محترم
رفتی؟چرا رفتی؟پس پروپوزال چی شد؟کی برمیگردی؟
دریای بیکران استاده؟؟چرا زودتر نگفتین اینهمه غیبت کردیم از اساتید؟آبرومون رفت(اسمایلی کندن مو و..)

می بینی صحرا جون می بینی؟ مدیر گروه یعنی همین
آره خوب تو ماه رمضونی سخت بود موندن.فقط می خوابیدم اونجا بیرونم که نمیشد بریم بعد از ۹ شب. با تو بر می گردم واسه پروپوزال.البته تو خونه بیان مساله رو کامل می کنم.

الی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:39 http://haghayeghh.blogfa.com

سلوم!زود بیا که بخونی
چه استادی

واللو

فرزانه جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:32 http://manodelamtanha.blogsky.com

من حوصلم سر رفتههههههههههههه

واسه چی حوصله ت سر رفته فرزانه جون؟

دخترعموووووووو شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:24

جوووووووووششششش نززززززززنننن ببببببوووووووووووسسسسسسس

باشه دختر عمو به خاطر گل روی تو

برکه شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:02

استاد یعنی همین
خداییش چقد زور داره٬اگه من بودم دق میکردم

اوخ اوخ اوخ تو اگه بودی که باید جنازه تو از رو زمین جمع می کردیم

فرحان سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:21 http://www.navdon.blogsky.com

سلام بر ننه بانو
چون اون سری خودت به خودت گفتی ننه...
این عکس هایی که میزاری سر و ته نوشته هات منو تیکه تیکه کرده... الان این خانومه کجا داره میره آخه... من اگه یه همچین صحنه ای تو دنبای واقعی ببینم قطعا عاشقش میشم.

این استاد ها هم بیمارند... فکر نکن در موردشون... همین الان کارم گیر دو تاشونه...

راستی قالبتون هم مبارک... یادم رفته بود... با صفا شده.

ولی این خانومه توی عکس رو بگیر نذار که بره
از زاویه روبرو عکسش رو نداری؟

الهی الهی وقت زن گرفتنته دیگهعکس این خانومه رو دارم بفرستم واست؟
ها اون اساتید هم بعضی وقتا اینطوری میشن خدا هوای آدمو داشته باشه که نظر لطف و خشم آدمیزاد گذراست
ننه خودتی مادر

فرحان جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 http://www.navdon.blogsky.com

هههه ننه سلام
ننه که قشنگ تره... کلاسیکه(سنتی)... مادر مال این جلف های تازه به دورون رسیدست... تازه ننه صمیمیتش بیشتره...
به مامان خودم هم بعضی وقت ها میگم ننه... خیلی حال میده...

عکس این خانومه رو از رو برو داری؟ ازدواج که نکرده که؟
به جان ننه بلادونا همه چیزش خوبه توی تصویر فقط منم باید یه تیپ اروپایی بزنم و کنارش بایستم...

هی روزگار... دست ما کوتاه و خرما بر نخیل و دختر مورد علاقمون هم تو عکس... فقط

ها هر جور راحتی. بگو ننه اصلا. گرچه خودمم به ملت فنقل میگم من جای ننه تونم! ملت فنقل
همچینم دستت کوتاه و خرما بر نخیل نیستا! ماشالله هزار ماشالله از این دخترای با کمالات کم نیستن و اصلا هر چی دختر هست با کمالاته! این که عکسه و معلوم نیست وگرنه دختره با ننه ش یا باباش قهر کرده داره میره خونه خاله ش مثلا!

فرحان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 http://www.navdon.blogsky.com

دختر با کمالات زیاد اما دختر با عقل اصلا موجودیت نداره...
یعنی دختر با عقل تناقض داره... البته شما که دیگه پیرزنی هستی واسه خودت پس به خودت نگیر این جملات رو...

حالا چی کار میکنی برام... آدرس خونه این دختره که داره میره رو پیدا میکنی برام که یه سر و سامونی به زندگی بدم یا نه...

خودم میدونم که زیادی پر رو شدم ننه خانوم اما آخه بعضی خوشمزگی ها رو اگه ننویسم تو دلم میمونه...
شما ببخش.

ممنون واقعا! اخه نظر من دقیقا مخالفه این نظر شوماست جوووووجهشما هنوز سر و کارت با زن جماعت نیفتاده وگرنه این حرفو نمی زدی حالا میرم ازش بپرسم ببینم از تو خوشش میاد یا نه! رزومه تو واسم بفرست ببینم چی می شه
ها هر چی دلت می خواد بگو نذار جمع شه بپکه ییهو من جواب مامانتو اونوخ نمی دونم چی بدم. شش دونگ کامنت دونی من مال تو

فرحان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:34 http://www.navdon.blogsky.com

ایول... در عین پیر زن بودن ولی خیلی آقایی... جدی گفتم.

یعنی از این ظرفیت خودم در عجبم! پیرزن؟ خو هر روزم که دارم ارتقا پیدا می کنم! به سلامتی اسم بعدیم چیه؟

فرحان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:24 http://www.navdon.blogsky.com

نه اسم بعدی در کار نیست... من همون ننه صدات میکنم و تو هم که اجازه شو دادی...
درود بر ننه بلادونا خانوم مهربون...
حالا تو که مهربونی بگو ببینم رشته تحصیلی محترمتون چیه؟
این معنی اسمت رو هم به من نگفتی ها... بلادونا از چی منشا گرفته...
یه نگاه به خودت بنداز که چقدر مهربونی... حالا زودی جواب منو بده...

دیگه انگشت گذاشتی رو نقطه ضعفم. باشه تسلیم ولی اول با اسمم شروع می کنیم تا بعدها برسیم به رشته
بلادونا اسم یه گیاهه که ازش داروی آتروپین ساخته شد.قبلنا در روزگاری که حتی من هم نبودم! خانمها این گیاه رو می زدن به چشماشون چون باعث گشاد شدن مردمک می شد و چشمشون زیباتر به نظر می رسید(واااا!) بلادونا یعنی بانوی زیبا

فرحان پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:04 http://www.navdon.blogsky.com

باریکلا... ببین مهربون بودی و خودت خبر نداشتی... خوب شد من یاد آوری کردم بهت...
یعنی تو باعث میشی که مردمک چشم ملت گشاد بشه... درسته؟ خداییش اسم وبلاگی خوبیه... چون باعث میشی که مردمک چشم من هم گشاد بشه.
حالا چرا سبز و زرد شدی این آخر؟ منظورت اینه که خیلی زشتی بانوی زیبا؟

خب حالا میخوام حدس بزنم که رشتت چیه... فقط قول بده منو اسکل نکنی ها...
احتمالا یا ارشد گیاهان دارویی میخونی و از باغبانی هم رفتی... یا داروسازی میخونی...
زود تند سریع و همچنین مهربان جواب بده که منتظرم...

البته اینم تعبیر خوبیه واسه اسمم ولی منظور من همون بانوی زیبا هستش! گر و گر زیبا!
باغبونی رو چه به موش و رت و حیوانات آزمایشگاهی؟ گیاهان دارویی و داروسازی هم بد نیست ولی هیچکدوم یعنی با رشته من در هم تنیده هستند ولی اینا که گفتی درست نیس

فرحان یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:53 http://www.navdon.blogsky.com

خوشت میاد هی بیام هی برم هی بخندی ها...
سلام عرض کردم...
خیلی خسته ام ننه... یه دفه دلم خواست گریه کنم برات...
بزار بعدن میام...
ناراحت نشو فقط... هیچیم نیست... فقط امشب ماه کامله و من ناقص...
چرا بعدا... ادامه میدم... فقط کاش هیشکی اینجا رو نخونه...
جدیدا اینجوری شدم که بعضی وقت ها دلم میخواد به بعضی کس ها و بعضی چیزها بگم دوستون دارم... اما انگار یه چیزی تو وجودم میگه خفه شو حرف نزن...
دلم میخواد اما نمیشه...
تموم شد... اشک اومد و رفت... به کسی نگو...

ای جوووون! گریه کن ننه بزا راحت شی! می دونم آدمی مث تو با این سن کم و دغدغه های بزرگ بایدم خسته بشه چون زیادی می بینه زیادی می فهمه. اون گریه های اینطوری رو خیلی دوست دارم و دلم براشون تنگ میشه گاهی وقتا که دلیلی برای اومدنشون نیست وقتی اینقدر تو خودم غرقم که متوجه خیلی چیزا نیستم. دوست دارم این گریه ها رو.
راجع به ابراز دوست داشتن من معتقدم که باید گفت چون معلوم نیست دیگه فرصتش پیش بیاد که تو کسی رو که الان دوست داری رو بازم دوست داشته باشی پس چرا از هم دریغ کنیم محبتمونو وقتی فردا یا اون آدم امروز نیست یا تو!
دلم از اون اشکا خواست!

فرحان دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:21 http://www.navdon.blogsky.com

نمیدون پریشب چی شد اما وقتی اومدم برات بنویسم یه دفه اشک تو چشمام جمع شد... احساس کردم واقعا یه مادر بزرگ پیر هستی و خواستم سرم رو بزارم روی پات و یه عالمه گریه کنم... شاید فکر کنی دارم خالی میبندم اما واقعا احساس کردم دوست دارم... حالا که آب از سر گذشت بزار بگم که این محبت های شما و طراوت خانوم تو این چند وقته احوالاتم رو عوض کرد... هی میخواستم این جمله مسخره ی منفور تلسم شده رو که نیت کردم خیلی کم ازش استفاده کنم رو بهتون بگم... دلم میخواست بگم که دوستون دارم... یعنی نظرات و نوشته ها و مهربونی هاتون رو دوست دارم... الکی که ادم کسی رو دوست نداره که... خلاصه نتونستم بگم چون میترسیدم برداشت بد کنید... میترسیدم نفهمید که من یه مدل دیگه ای دوستون دارم... آخه دوست داشتن انواع داره از نظر من...

خلاصه همه این هایی رو که خوندی نشنیده بگیر...

رشته تحصیلیت از این زیست شناس های جونور و ژنتیک از این هاس؟

مادر بزرگ پییییییییییییییییییییییر؟مرده شور اون ریختتو نبرن می گفتی ننه راضی بودماوالله! آش نخورده و دهن سوخته ننه نشده مادربزرگ شدم
ها می فهمم چی میگی. خوشحالم که منو و طراوت تونستیم شادی رو بهت منتقل کنیم ما دلقکای ماهری هستیم آخه نقشمون تو خوابگاه همینه
داداش کوچیکه من که احساس مادرانه نسبت بهش دارم ۲ سال از تو بزرگتره طبیعتا تو میشی نوه و عشق بین ما میشه عشق ننجون و نوهخدا خیرت بده ننه اون دوندونای منو از تو آب نمک بهم بده می خوام مغز بادومای آبنبات رو بخورم! شنیدی ماجراشو؟چند تا پیرزن با یه اتوبوس سفر می کردن.یکی از پیرزنا هراز گاهی یه مشت مغز بادوم واسه راننده می برده.بعد از چند دفه بلاخره راننده میگه مادر جان خودتونم بخورین مغز بادوم همشو واسه من آوردین که! پیرزنه میگه نه مادر ما دندون نداریم فقط آب نباتای دورشو می خوریم
خیالت راحت تو بیا اینج ابراز دوستی و محبت کن اصلاا خودکشی کن هیشکی به خودش نمیگیره دوست داشت انواع داره؟ شاید ولی به نظر من دوست داشتن مخاطب خاص داره!
داری نزدیک میشی به رشته ولی باید بگم پسوند رشته م جونوری نیست و انسانیه. رشته ی خودت چیه اصن؟ منابع طبیعی؟

فرحان پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 http://www.navdon.blogsky.com

ما که ابراز محبتمون رو کردیم... کافی بود برام... خالی شدم...

راستی طراوت خاله ی من کجاست؟ خبری ازش نیست... سالمه؟
به به رشته ت رو... تو که انقدر با سوادی اگه یه تار از سیبیلم رو بهت بدم میتونی تشخیص بدی چه جونوریم؟

حالا نوبت منه که تو رو اوسکل کنم...
نزدیک شدی اما منابع طبیعی نیست... ادامه بده...

طراوت رفته سفر و احتمالا ۲۶ شهرویور دیگه تشریف فرما شه منزل.
من خیلی باسوادم البته که درش شکی نیست ولی تو کار شناخت جونور نیستم پس شرمنده تمی تونم تشخیص بدم چه جونوری هستی
منو اوسکول کنی؟ هاهاهاهوهوهوهیهیهی من؟!
عمرا!

فرحان شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:42 http://www.navdon.blogsky.com

بی سوادی دیگه... حالا بزار DNA بفرستم یه تلاشی بکن...

تو رو خدا بیا اوسکلت کنم... من خیلی دوست دارم ملت رو اوسکل کنم...
خیلی نامردی... منم بهت نمیگم... هر وقت نظرت عوض شد خبرم کن تا دور هم به تو بخندیم...
ارادت همچنان باقیست ننه جان

تو اسکول کن اشکال نداره من اسکول نمی شمنظر چی عوض بشه؟اینکه منو اسکول کنی؟ خسته نباشی داداش من هرگز واسه این امر تو رو خبر نمی کنم

فرحان شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:48 http://www.navdon.blogsky.com

بی سوادی دیگه... حالا بزار DNA بفرستم یه تلاشی بکن...

تو رو خدا بیا اوسکلت کنم... من خیلی دوست دارم ملت رو اوسکل کنم...
خیلی نامردی... منم بهت نمیگم... هر وقت نظرت عوض شد خبرم کن تا دور هم به تو بخندیم...
ارادت همچنان باقیست ننه جان

چرا دوتا دوتا؟

فرحان دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:08 http://www.navdon.blogsky.com

سلام ننه بلادونا
نمیدونم چرا دوتا شد... شاید تو راه زایمان کرده...

میگما...
یه چیزی بگم...؟
باشه میگم...
تولدت مبارک... به همین سادگی... به همین خوشمزگی...
میدونم دیر رسیدم... مثل همیشه... اما تو باید ببخشی... چون بخشش از بزرگان است...تازه حالا که دیگه یه سال هم پیر تر شدی باید مهربون تر هم بشی...

خلاصه اینکه من بدبخت فقط میتونم بگم تولدت مبارک... اما همچین جون دار میگم ها...
ایشالا صد سال ننه بلادونای من باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد