خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد؟

  
 
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟

-پرخوری قربان!

-پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.

-این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟

-همه اسب های پدرتان مردند قربان!

-چه گفتی؟ همه آنها مردند؟

- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.

-برای چه این قدر کار کردند؟

-برای اینکه آب بیاورند قربان!

-گفتی آب آب برای چه؟

-برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!

-کدام آتش را؟

-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟

-فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!

-گفتی شمع؟ کدام شمع؟

-شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

-مادرم هم مرد؟

-بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.!

-کدام حادثه؟

-حادثه مرگ پدرتان قربان!

-پدرم هم مرد؟

-بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

-کدام خبر را؟

-خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!  
 
            
نظرات 6 + ارسال نظر
آسان سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:42

داستان جالبی بود.....خدا کنه همیشه پیام آور خبرهای خوش باشیم

مرسی
ایشاله

طراوت سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:15 http://nabeghehaye89.blogsky.com

خیلی جالب بود.
آقاهه رو کم کم آماده کرد واسه خبر مرگ!

ممنون
آره دقیقا

نازنین سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:41 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام

وای خدا چقدر کشش داده بود

اما بد نبود ... اما طنزی ندیدم من

محمدآقایی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:58 http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

این مباشر از بازجوهای زندان گوآنتانامو هم بدتر بوده
اگه از اول آخرش را میگفت که بهتر بود.
.
.
.
.
.
راستی نامردا..... چرا به وبلاگم سر نمیزنید؟؟؟؟؟؟


نمایندمونو فرستادیم اومد دیگه

belladona سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 22:30

خعلی باحال بود خوشم میاد از این داستاناجدید بود نخونده بودم از اینا

فدای تو

دخترعمووووووووووو چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:48

واااااااااااایییییییییی عالی بود خیلی باحال بود خیلی باهش حات کردم ایول بابا ای ول بووووووووووووسسسس

مرسی. آره منم خیلی خوشم اومد.
ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد