خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

امروز...

 

امروز صبح تدریس داشتم در محضر استاد راهنمای برکه اینا و مستمعین همان همکلاسی های چپرچلاق خودم بودن از ۳۲ تا اسلاید فقط ۴ تاشو گفتم و بقیه شو با استاد گل گفتیم و گل شنفتیم! ایشون در مورد بهتر شدن روش تدریس بنده نظراتی رو دادن که بسیار عالی بود ولی متاسفانه من از این گوشم شنفتم و از اون یه گوش خارج کردم. 

امروز عصر جنازه مو به بدبختی رسوندم به تخت و بیهوش شدم از خستگی که یهو با صدای خفن پایین اومدن شیشه چسبیدم به سقف! داشت روح از تنم جدا می شد از ترس که دیگه خودش برگشت سر جاش. میگی چه خبر بود؟ هیچی! پشت خوابگاه که یه فضای خالی بود تبدیل شده به انباری بیمارستان و از تخت و کمد مریض گرفته تا فرغون و سماور کهنه و آهن اسقاطی رو دارن یواااااش یواااااش منتقل می کنن اینجا!!! 

ات د ایونینگ! صحرا گفت بریم یه ذره خرید کنم و من و برکه با صحرا رفتیم که اون یه ذره خرید کنه ولی وقتی از فروشگاه اومدیم بیرون خاک بود که بر سر می افشاندیم که چطوری اینهمه بساط رو برسونیم خوابگاه. حالا فروشگاه با خوابگاه چقده فاصله ش؟ فوقش ۶۰۰ متر ولی مگه میشد این ۶۰۰ کیلو بار و پیاده کشوند خوابگاه؟ نقلیه همون نزدیک فروشگاه بود و خوابگاه ما هم که یکی از ایستگاههای سرویس و ما به خاطر همین دو قدم راه رفتیم با اعتماد بنفس نشستیم تو ایستگاه نقلیه که با سرویس بیایم و البته اونجا چند تا پسر دور از جون شما بی ادب بهمون خندیدن نمی دونم چرا! وقتی اومدم سوار سرویس شم با نایلونم کوفتم رو زانوی یه پسره که جلو نشسته بود و گفتم وای ببخشید٬ پشت بندش برکه با نایلونش شترق کوفت تو زانوی همون پسره و نگو یارو همکلاس ممول بود! ممول ما رو ببخش که آبرو واست نذاشتیم هیچی دیگه به جماعت سرویس نشاط بخشیدیم و تو ایستگاه خودمون پیاده شدیم٬ باشد که در کف بمانند که این خز و خیل ها از کجا پیدا شدن و چرا همین اول راه پیاده شدن؟!

نظرات 16 + ارسال نظر
برکه یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:58

اولا که حال کردی چه استاد راهنما ی باحالی دارم هر جلسه ۴ تا اسلاید بگی فکر کنم تو ۴جلسه سمینارت تموم میشه اینطوری ما هم خسته نمیشیم به تو هم فشار نمیاد
دوما خاطره خرید امشب مون خیلی باحال بود من طفلک با اون همه خرید داشتم پرس میشدم

نه دیگه میشه ۸ جلسه
ها امشب خوش گذشتو خوبه پول نداشتیم وگرنه دیگه چی می خواستیم بخریم؟

صحرا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:09

اوهوم اوهوم
بماند که در این مسیر ما توسط استادتون(استاد برکه و بلادونا) و یکی از ترم پایینی هاتون رویت شدیم.
تو یونی ما که سرویس خواهران و برادران جداست و در صورتی که خدایی نکرده سرویسا مشترک شن باز قسمت خواهران و برادران جداست
چگونه ممکن است بلادونااااا و برکه وسایلشان را بکوبند به پای نامحرم(استغفرا..)آری این جماعت قانون شکن و معلوم الحال از در آقایان وارد سرویس شدند(اگه به حراست نگفتم یه آشی ...)

و جماعتی معلوم الحال دیگر که با تیپ خاک بر سری اومده بودن بیرون و دخترای بهارستان مونده بودن تو کف که این جلافتا چطوری از جلو ۶۰ تا نگهبانی رد شده؟!!! اگه به بعضیا نگفتم یه آشی...

صحرا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:28

مگه تیپم چش بود؟

بسیار هم عااااااااالی بود! واللو!

طراوت دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 http://nabeghehaye89.blogsky.com

هااااا؟
خب بلی جان این چیزا چیه گفتی؟
هی وای من! هی وای من
اون قسمت آخر این روزنامتو (همون زندگی نامه) سانسور میکردی خو
حالا واسه چی بیچاررو کتک زدین؟! نگفتی؟!

وا کدوم قسمتش خجالت تو رو بر انگیخت طراوت جون؟! سانسور واسه چی؟ اینا یعنی چی؟ آش چی؟ کشک چی؟
کتکش نزدیم که! نایلونای نفهم٬ کور بودن زانوی طرف رو ندیدن

لیلا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 http://leilaamiri.blogsky.com/

سلام...
این مدل نوشته ها منو بد جور هوایی میکنه...هواییه اونجایی که هستید..هواییه اونجایی که بودم...

سلام گلم
الهی بگردم. ببخشید که هواییت کردم عزیزم

memole دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:01

با سلام به دوستای عزیز خودم
از مهمانسرا به خوابگاه....
از مهمانسرا به خوابگاه....
پیام منو دارین؟
میدونم فاصلمون اونقد زیاده که سیگنال نمیرسه
بیاین تو راهرو از این بالا یه سلامی خدمتتون عرض کنم
.
به به چشم و دلم روشن، شماها چی کار کردین هاااااا؟
.
البته فدای سرتون، الهی قربون تک تکتون آقای دکتر برن.
بلادونا، اولین جلسه ی کلاست مبارک باشه، ایشاله پله های ترقیو تک تک طی(تی) بکشی.
.
آره اون پشت تبدیل به یه آشغالدونیه به تمام معنا شده.

صدا نمیاد بلند تر بگو
الو الووووو
دلم برات تنگولیده ولی این دیوارهای سیمانی ما رو از همدیگه جدا کردن آآآآآآآآآآآآه پس کی میای بریم خرید
عصبانی نشو ممول جان تقصیر ما نبود تقصیر دکتر بود. مرسی که اونو فدای ما کردی
بیا با همدیگه بریم تی بکشیم زود تر تموم شه
آخ من الان می خوام بخوابم امیدوارم اثاث کشیشون شروع نشه باز!

طراوت دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:59 http://nabeghehaye89.blogsky.com

آهااااند! خوب زودتر میگفتی!
فک کردم عمدا(!) زدین تو زانوی اون پسر پرروهایی که گفتی تو ایستگاه وایسادن.
جات خالی؛ منم با مامان اینا امروز خرید بودم! همچین خریدی کردماااا! توووووپ

اوه چه عالی. کی میای اینورا؟ یه سر به ما بزن

لیلا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:03 http://leilaamiri.blogsky.com/

سلام
خدا نکنه..زنده و تندرست باشی عزیزم...این هوایی شدن باید برای من خوب باشه که سفت و سخت بشینم پای خوندن واسه موفقیتم!

فدای تو
آره واقعا.منم همین نظرو دارم. ایشالله که موفق باشی گلم

فرحان دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:24 http://www.navdon.blogsky.com

یا الله...
سلام عرض کردم بانو بلادونا...
والا به نظر بنده ی حقیر واقعا پسر ها ی بی ادبی بودند... چه معنی میده که پسر جماعت اصلا بخنده... چه برسه به بانوان محترم و مودب و تحصیل کرده و پست گراجوییتی مثل شما... واقعا که چرا آخه نمی گیرند اینا رو...

در مورد اون پسر توی اتوبوس هم واقعا زشته که ملت زانوشون چشم نداره... اصلا از کجا معلوم نایلون های شما خورده به پای اون... مطمئنا زانوی اون خودش رو زده به نایلون های محترم شما بانوان محترم تر...
خلاصه اصلا خودت رو ناراحت نکن...

اینجانب تمام تلاشم رو کردم که خدایی نکرده به کسی جسارتی نشه...

البته اعلام می دارم که ارادت همچنان باقیست...

اینا الان طعنه متلک بود؟ اگه آره که باشه! به درک!
منتها نمی دونم ارادت همچنان باقیستش دیگه چه صیغه ایه؟

فرحان دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:51 http://www.navdon.blogsky.com

والا... به درک سیاه...

ارادت همچنان باقیست مفهومش خود خودشه و هیچ چیز سکرت و پوشیده شده ای نداره...

قال البلادونا سلام الله علیها:
مهم نیست که ارادت باقیست یا نه مهم اینه که آدم به حرفی که می زنه اعتقاد داشته باشه. هر کسی واسه خودش اصولی داره که نباید به خاطر خوش اومدن یا نیومدن دیگرون هر روز اونو تغییر بده. بنده بر اساس دوستی که با شما دارم با شما بحث می کنم نه از سر حرفم کوتاه میام و نه توقع دارم شما همون حرفی رو بزنی که مطابق باور منه.
صلوات!

فرهاد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 http://www.semicolon.blogsky.com

مرسی تدریس

خواهش می کنم. تشریف بیارین استفاده کنین از کلاسای پربار ما

فرهاد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 http://www.semicolon.blogsky.com

من که به مراجع خبر میدم!چه معنی داره سرویس پسر و دختر مشترک باشه!
دانشگاه ما باحاله!اینقده دختر زیاده که اصن بیچاره ها نمیتونن این چیزا رو جدا کنن!

آره والله! چه معنی میده دختر وپسر چششون تو چشم همدیگه بیفته! قدیما از این خبرا نبود!

فرحان چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:41 http://www.navdon.blogsky.com

سلام
با حرفت کاملا موافقم و خودم هم بر این باور هستم که ادم نباید به خاطر دیگران از اصولش کنار بیاد...
و اصلا هم انتظار ندارم کسی برای دل خوشی با من موافقت الکی بکنه و خوشم هم نمیاد از این رفتار...

فقط من هنوز نفهمیدم شما اون سری از چی ناراحت شدی... خداییش منظورت رو تو اون جواب کوبنده نفهمیدم...
بی خیال...
خوش باشی...

واقعا نفهمیدی منظورمو؟ من فکر می کردم سیاسیه منظورت از اون قضیه بلاخره. به هر حال تو منظورت هر چی بوده باشه من اصلا قصد ناراحت کردن و خدای نکرده خداااااااای نکرده دل شکستن نداشتم. حالا خودمونیم آدم با این حرفای صد من یه غاز دلش می شکنه؟ نه اخه تو بگو خزعبلات من در حدی یه که دل بشکنه؟ یعنی هر کی از حرفای من دلش بشکنه خله

belladona پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:28

شد ۱۴ تا

فرحان جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:04 http://www.navdon.blogsky.com

من سیزدهمی بودم؟ عجب....
ببین تو مثلا ننه بلادونای اینجانب بودی... بعد یه دفه میای می توپی به من بدبخت و له و لورده م میکنی... خب آدم ناراحت میشه دیگه...
حالا بگذریم که منظور من چی بود...

دل منم که از دست هر خری نمیشکنه که... چون شما ننه بلادونای مثلا مهربون ما بودی یه دفه خورد تو کله مون...

بی خیال... بیا کدورت های قدیمی رو کنار بزاریم ننه...

ببین ننجون! منم دیدم تو جنبه داری بهت توپیدم وگرنه منم به هر خری که نمی توپه به بعضی خرا می توپم و برعکسش بعضی خرا رو اصن آدم حساب نمی کنم که حتی نظرمو راجع به آب و هوا باهاش به اشتراک بذارم چه برسه به اشتراک گذاشتن فکر و احساس
نمی تونم قبول کنم که مرزبندی سیاسی بتونه بر مرزهای روابط انسانی تحمیل بشه. ما در این زمینه هر نظری که داشته باشیم ارزشش از انسانیت و اخلاق بیشتر نیست. این منبر خعلی چیز خوبیه خوش میگذره کدورت؟ چه غلطا! هیششکی حق نداره از دست من ناراحت بشه

نازنین جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:29 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام ...

جالب بود .. خاطرات دوران خوابگاهی ب نظرم خیلی شیرینه


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد