خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

حضور ممدجواد در خوابگاه دختران!

من میگم این عمو فیتیله ای ها بیان یه برنامه بسازن واسه این خوابگاهیای نابغه و اونا رو توجیه کنن که مردم آزاری کار بدیه و آخر عاقبت نداره و بگن که شب و نصفه شب در خوابگاه دانشجویی نباید فرکانس هرهر و کرکر و کل و سوت بلبلی و امثالهم بیشتر از ده ملیون هرتز باشه و هرکی اینکارو کرده سوسک شده!  

ماجرا از این قراره که پریشب ساعت ۱۲.۴۵ وفتی بنده مشغول گوش دادن ۴ تا لیسنینگ بودم آخه امروز امتحان داشتم٬ این برکه و طراوت اومدن بالا سرم و در گوش همدیگه پچ پچ کردن و بعدش به ممدجواد حمله ور شدن! ممدجواد پسر آزاده ست که طفلی یه دو شب مهمون اتاق ما بود. آزاده وقتی رفته بوده تفتان - اگه اشتباه نکنم- این بچه رو به سرپرستی قبول کرده. بله این دو نفر به ممدجواد حسودیشون میشه انگار و می خواستن بزننش که من نذاشتم و با تلاش و کوششی وصف ناپذیر مانع حمله اونا به بچه شدم و از اونجایی که من در تکنیک های مربوط به دفاع شخصی بی رقیبم نذاشتم حتی یه تار موی بچه کم بشه ولی آخرش وقتی دیدم دست ور نمی دارن و دیگه کارشون به گریه و زاری و التماس رسید که بده فقط نوازشش می کنیم و اینا راضی شدم و دادم دستشون!  

حالا این وسط یه لگدی به همدیگه زدیم و یه لگدی خوردیمو و یه چند تا هم جیغ انگار بدون اینکه خودمون بفهمیم از دستمون در رفته و خلاصه برکه فقط بند کفشای ممدجواد رو باز کرد و در این حین ییهو در اتاق بدون در زدن وا شد و کی بود پشت در؟ چند نفر بودن پشت در؟ یه نفر؟ ۲ نفر؟ ۳ نفر؟ نمی دونم من ۴ نفرشونو دیدم! یکیش سرپرست خوابگاه بود و بقیه بچه های خوابگاه و همشون با دو تا دستاشون قلبشون رو گرفته بودن و نفس نفس میزدن انگار بلانسبت سگ دنبالشون کرده و همشون با نگرانی دنبال مقتول٬ مجروح٬ تصادفی یا یه چی تو این مایه ها می گشتن! ما پرسیدیم: ها؟ چی شده؟ وحشت زده فرمودن: چیه؟ چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ ما فکر کردیم با این جیغ و داد و هوار یه نفر مرده یا رو به موته! ما هممون با صدای جیغ و داد و بیداد از خواب پریدیم و دلهره گرفتیم و از این حرفا! و ما با چشمای ۴ تا شده پرسیدیم: همین دو دقیقه که ما یه ذره سر و صدا کردیم اینطوری به شما استرس وارد شد؟ واااا! چه حرفها! در این هنگام یه نگاهی به ساعت انداختیم و برق ۳ فاز از کله مون پرید آخه ساعت ۱ نیمه شب بود و در حقیقت ما خیلی دور از جون خودمون بی شعور بودیم و کلی جماعت نخبه مملکت رو ترسونده بودیم! آخه از قضا شب قبلش دخترای خوابگاه بهار ۲ دچار گاز گرفتگی شده بودن و نصفه شب ۳۲ نفر راهی بیمارستان شده بودن طفلیا! و حالا اینا ترسیده بودن حسسسابی! دیگه از گاردی که گرفته بودیم شیرجه زدیم پایینو و افتادیم به دست و پاشون که ببخشید و عذر می خوایم و اینا!  

اونشب غائله خوابید ولی هنوز که هنوزه روایت های مختلفی که از اتفاق اون شب نقل می شه به گوش ما می رسه و ما هی شرمنده می شیم. اگه احیانا خبر قتل و غارت و خودکشی با سر و صدای فراوان از خوابگاههای این ولایت به گوشتون رسید نترسید نترسید ما همه با هم هستیم که گند زدیم به یه مکان عمومی مث خوابگاه! البته اینم گفته باشم که این خوابگاه ما هم با اینکه نو سازه ولی تا حالا بارها خرابی های داغون خفن داشته و یحتمل چند وقت دیگه میریزه پایین٬ دیگه اگه خوبی بدی دیدین حلال کنین! 

راستی عکس بچه آزاده یعنی ممد جواد رو گذاشتم تو ادامه مطلب:

نظرات 10 + ارسال نظر
طراوت شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:49 http://nabeghehaye89.blogsky.com

بلادونااااااا...آقا جان قبول نیست!
اولا خبری از پنجولای خفنی که رو دست منو برکه جا گداشتی نیست!
ثانیا خبری از جولی(یکی از هم اتاقی های نابغه) که ییهو پریدی رو تختشو روده پودشو آوردی تو دهنش هم نیست!
خلاصه رفتی تو خط سانسور ناجور!

ولی الکی دوباره مشهور شدیما!

اونا رو خودتون رو دست خودتون کشیدین دیگه تا شما باشین مردم آزاری نکنین

هههههههه شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:27

برکه یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:14

بعد از ۲-۳ روز هنوز هم رد پنجولات رو دستم هست
اون شب فهمیدم که استاد لینچان و حسانیان تو بودی
راستی جکی جان هم شاگرد خودت بودی چون شدیدا انکار میکنه و میگه تو رو نمیشناسه


بابا من فقط یه ذره نوازشتون کردم

یه ضعیفه یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:13

هه هه هه شما ها واقعا پدیده این
ولیبا این داشتان من یاده گروه 15 نفره مون تو خوابگاه افتادم
که همه مون هر شب خودمونو می چپوندیم تو یه اتاق چهار تخته
البته این موضوع ماله یه دوران 25 روزه بود بابت یه طرحی

ولی خداییش چه حالی می ده

قربون تو آره حال میده

یک پیر یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:04 http://arshadane.persianblog.ir


دمت گرم بلادونا ... یعنی نوازشات منو کشته ...
الهی بگردم این بچه چه لپ کشونیه واسه خودش...
اون حدقه چشمش در حلقم ... تو داشتی از این دفاع میکردی نابغه کشون راه انداخته بودی اونوخ؟
راست میگن دیگه بنده خدا ولی تو خوابگاه ما خاموشی جیغ کشانی ساعت 2 بود کلا هوا خوب میشد ملت تا صبح تو حیاط بودن اونم با دمپایی خش خشی...
حالا حال اون بنده خدا گاز گرفته ها چطوره؟مواظب باشیدااا ما چند تا نابغه بیشتر نداریما...

سلام مهتاب جونم خوبی جیگر؟ والله تقصیر من نبود بوخودا!تقصیر اون دو نفر بود وگرنه من که داشتم مث بچه خوب درسمو می خوندم
اونا ایشالله که خوبن پریروز در خوابگاشون تخته کردن به زور فرستادنشون خونه

یک پیر دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 http://arshadane.persianblog.ir

مرسی خوبم...
نیمیشد اینجوری باید به شکایات رسیدگی بشه ...
همون کار اگاه فیتیله ای رو میخواد ...
گاز هم نگرفتمون به زور بفرستنمون خونه ...والا

ای بابا مهتاب جون ما که با هم این حرفا رو نداریم باور کن این مشکل رو اونا درست کردن بیا تو قاضی شو و به نفع من رای بده مطمئن باش رای تو درست خواهد بود

طراوت دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:34

مهتاب فدای تو آباجی! یه وخ نری تو جناح اون خائن ها!
رد پنجولاشو نشون بدم جیگرت کباب میشه

مهتاب جون داره مظلوم نمایی می کنه گول نخور

یک پیر دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:52 http://arshadane.persianblog.ir

من نمیتونم قاضی عادلی باشم ...خودم پنگول نشانم ... ناخونم ندارما ولی با کسی شوخی کنم یهو میبینی بیچاره زخم و زیلی افتاده 1 گوشه
حالا چیکار کنیم ...
من هیچ جا نمیرم همین جا هستم نگران نباشید ...

اتفاقا من به توانایی های تو ایمان دارم و می دونم که می تونی شک نکن با این قابلیت هایی که الان اعتراف کردی دیگه من به هیشکی وکالت نمیدم جز تو

یک پیر سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:02 http://arshadane.persianblog.ir

مهتاب پنگولی پنگول نشان هستم رییس هیت منصفه...
رای هیت منصفه رو قرایت میکنم...
بدین وسیله اعلام میدارم که سرکارخانم بلادونا محکوم به خرید 2 دست دستکش ضد خش برای خانمها طراوت و برکه هستند و چندین شونه تخم مرغ خالی جهت اکوستیک کردن اتاق...والبته پس از ان طراوت و برکه جان باید بذارند خانوم بلادونا به وسیله انها ناخن های خود را سوهان بکشندی و جیغ های نا فرجام سردهندی...
تق تق تق ... والسلام علیکم ...
پ.ن : منم ممد جواد میخواااااااام

اعتراض دارم اعتراض دارم قاضیو خریدن قبول نیستدادگاه وارد شور می شود حالا که اینطوره
با ننه ش صحبت می کنم

یک پیر پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:21

ای پیزغلی کن ...
بهش بگو خودمو عاشقش کردما ...

پیزغلی کن چیه مهتاب جون؟!
ای جووون عاشق خب کسی شدیا! خیلی جوون خوبیه کلی وست دختر و دوست پسر داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد